تو را که وامانده ی در مانده ی هزارتوی روزمرگی هایی

به نجوایی مالوف فرا می خواند که بازآ

امام عاشقی ها چه ها که نمی کند تو را که وامانده ی در مانده ی هزارتوی روزمرگی ها، همچون در راه مانده بی جیره و مواجب، بر در سرای بی توشه گی نشسته ای به نجوایی مالوف، فرا می خواند که باز آ ؛ بس است هر چه دویده ای و هرچه دریده ای امشب را از گونه ای دیگر سیر کن سیر چشم واگذار و به اندرون بهل. وا می جهم به طرفه العینی، خود را بدو می سپارم. شب به نیمه رسیده است پای به جایی می گذارم که بخاطر اندرون متلون خود، روز از آن واهمه دارم و می گریزم .همه جا نوای "بک یا الله و یا مجیر" به گوش می رسد  نور همه جا را روشن کرده است اما  در مزار گلزارها، آیا این نورهاست که این خلوتکده را خواستنی کرده و یا پرتو افشانی دیگریست با خاستگاه  نادیدنی دیگر.هرچه هست دلم روشن است و این یعنی دمت گرم آقاجان؛ منت تورا پاس می دارم. هنوز از پس قرن ها پرسندگان را دستگیری؛ بی هیچ اما واگری. می آیم چون دل تو را می خواهد.

 نمی دانم این شقی لامروت را تو همان دم که ضربت زد بخشیدی یا پیش از آنکه فرود آورد بخشیده بودی و الان که نه از همان هنگام که تصمیم به مفارقت روحت به تیغ خون آلوده داشت، در آن برین جای به ناز می خرامد، به لطفی که تو عیان کردی و چشمی که تو به ملاطفت نازک کردی.

آقاجان بهتر آن نباشد که ما را نیز،از چاه تو در توی متعفن من من، واکشی و بکشی به عنایت، دستی بر سر این ناپخته ی بی سرانجام. ما که دست به تیغ سنام نبرده ایم و مردمی را از امامشان محروم نکرده ایم ما که نماز خشک مغزی به قیام ننشسته ایم ما که چشم طمع به محرم دیگران دراز نکرده ایم ما که ...

غلط کردیم از اول غلط کردیم اول اول،نباید زبان ستیزه می گشادیم ما کجا و تو، آنهمه انباشته از صمیمیت تو کجا.ملامتم مکن گرد عقلم دیگر. اگر عقلم می کشید به هشت و چار دیگری چکار داشتم می آمدم مثل بچه ی نقل می نشستم و پا جمع می کردم و چشم ادب به زمین می دوختم و به این غر غر و پک پک نمی پرداختم .

خوب چرا دستمو نمی گیری منم آدمم، آدم که نکشتم. غلط بودم، بودم. دروغ گفتم که نگفتم... گفتم؟ خوب گفتم. مال مردم که نخوردم... نه دیگه نخوردم؟ چه می دانم شاید، اما نفهمیده بودم آگاهانه که نبوده که دست دراز کرده باشم چه می دانم اگر بوده آقاجان حالا می گم ببخشید حالا می گم اشتباه کردم حالا می گم دستمو بگیر، بگیر تو رو خدا بگیر. بجان خودم گیجتم منگتم دیوانه تم. تو رو به عشقت رهام نکن ...

باشه سرم داد نزن باشه دیگه نمی گم از عشقت نمی گم نمی گم از رقفام مایه میزارم از همینا که سه دهه است که اینجا با لب خندان خوابیدن از داوود مزینانی با اون لبای پر خنده اش می گم از حسین مزینانی با اون معصومیت همیشگیش، ضمانت می گیرم از اسماعیل راحتی از اون خس خسی که تو سینه اش بود خس خسی که اگه آزارش می داد که می داد اما چون عشق هرچه مرد بود رو تو دلش زنده می کرد ضمان می گیرم از نوای ربانی حسین دستمایه می گیرم عرب عجم رو می گم می شناسیش که. از اسماعیل باشتنی این بچه همیشه دوست داشتنی از مسعود ایزدی گل از حسین شمس آبادی زلاتر از آب از غلامرضا پروانه که هنوز که هنوزه مرد مردستان رفقات و مروت هستش از...

جان چی می فرمایید آقاجان ؟ چی ببخشید نمی فهمم چی می فرمایید بله بعله؟ اینا دیگه ضامن من نمی شوند آخه چرا ؟ ما که اون قدیما خیلی رفیق بودیم خیلی، ما که دست مون تو یه سفره بود ما که بی هم دلمون می ترکید ما که یه جان می گفتیم صدتا جان برای هم می دادیم ...

بمن چه خودت می دونی میخوای تحویلم بگیر؛ میخوای تحویل اجنبی هام بده. اصلا هرچه دوست داری همان کن؛ بمن چه بعدا می گن یه عاشق بود تو رو دوست داست تو این دوست داشتنش دیگه واقعا صادق بود ولش کردند رفت رفت و رفت و رفت اصلا گم شد گم گم شد. دیگه خودت می دونی خودت، همه منو واگذار کردند تو هم هر چه دوست داری...

آقا ببخشید شب شهادتت بود شبی که قدر قدره. شبی که پروند ه ام رو دو باره می نویسند می دونم یله ام هر جا رفتم به غلط رفتم اما اینو می دونم امشب و این شب ها و این روزها، برات عاشقی می دهند دیگه پیش تو اومدنم غلط نیست به همین نجابت بچه های آرامیده و غنوده به عشق و عاشقی، قسم، که این اومدنم درسته. آخه همینکه دارم با تو صحبت می کنم می فهمم که همینم از سر لطف توست. ببخشید قربونتم به همه سلام می رسونم دیگه، به همه ی بروبچ کوچه ی معرفت کوچه ی رفاقت بی شیله و پیله.

... حرفی ندارم می خوای شلاق بزنی بزن می خوای عتابم کنی باشه حرفی ندارم هرچه دوست داری چشم چاکرتم فقط بهم نگاه کن فقط بهم یه نگاه ... خیلی عاشقتم خیلی دوست دارم خیلی ماه هستی ماه ماه.

گیج ممد

نظرت را بنویس
comments

مسافر

من همان بنده از «دوست» فراري هستم من همان چهره غمگين پريشان‏ حالم، من همان آدم خاطي و گنه‏ آلوده‏ ام شب قدر است آيا؟چه کسي مي‏گويد: «شب دراز است و قلندر بيدار»؟اين دقايق همگي نايابند. لحظه ‏ها مي‏گذرند. چشم بر هم بزني، سحر از راه رسيد و تو هنوز در خوابي.ها، مبادا که بگويند به تو سحر از راه رسيد است و قلندر در خواب! شب قدر است امشب! تا سحر بيدارم تا سحر دانه به دانه، غم خود مي‏بارم تا سحر، سر به زانوي «تو» مي‏گريم زار، تا سحر، توبه به درگاه خدا شب قدر است امشب حيف اگر در شب قدر، قدر خود نشناسيم! با سپاس فراوان بابت این زیبا......
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما