ای بی خبر بکوش با خبر نشوی ...

امید برومندی / مجله اینترنتی اسرارنامه
 
گاهی دوست دارم مثل گربه های ملوس و مغروری که در همه کوچه و خیابان های شهر می شود سراغشان را، گرفت که دائم یا به فکر پیدا کردن اندکی غذا و یا بازی و جفت یابی و گاه دعواهایی بی چاقوی ضامن دار و دیگر سلاح های گرم و سرد و گذرا با هم نوعان خود هستند، از همه نامهربانی هایی که در دنیای اطرافمان جریان دارد بی خبر بودم.
 
حتی از همین موتور سوار داخل عکس همین صفحه که ناگهان از خیابان وارد پیاده رو شد و نزدیک بود من عابر پیاده را در پیاده رو زیر بگیرد.
 
بارها و بارها سر چهار راه ها موتورسوارهای بی قانونی را دیده ام که انگار مثلا تمامشان چه کار مهمی دارند که حاضر نیستند حتی یک دقیقه پشت چراغ قرمز بمانند و یا به دلایل دیگری بی هوا و با سرعت نسبتاً زیادی از روی پل ها، وارد پیاده رو می شوند. درست همان جایی که ممکن است مادری کودک نوپایش را رها کرده باشد تا کمی شوق راه رفتن مستقلانه را بچشد و یا پیرمرد و پیرزنی با عصا و واکر در حال مرور تعداد قرص هایی است که دکتر ها برای هر وعده صبح و ظهر و شبش نسخه پیچیده اند.  چند مرتبه هم چیزی نمانده بود که سانحه ای در مقابل چشمان خودم شکل بگیرد.  خود من تا به حال بیشتر از آنکه موقع رد شدن از عرض خیابان بخواهم تصادف کنم، نزدیک بوده است که توی پیاده روها زیر موتور برو!
 
 آخر نمی دانم این همه عجله و بی نظمی و بی قانونی و ضایع کردن حق دیگر شهروندان در بین برخی موتورسیکلت سواران عزیز شهرمان برای چیست؟ میخواهیم به کجا برسیم با این فرهنگ؟
 
تازه کاش مشکلات و دغدغه های اجتماعی مان فقط مربوط به حوزه ترافیک بود. اما گاهی آدمی از وقوع فجایعی با خبر می شود که ای کاش هیچ بنده خدایی نه ببینه و نه بشنود.
 
چه راحتند گربه ها که از هیچ چیز خبر ندارند. شاید یک دلیلی که من عاشق گربه ها هستم به خاطر همین بی خبری و بی خیالی شان باشد. اصلا چه کسی گفته ای بی خبر بکوش صاحب خبر شوی؟ شاید در این دنیای آشفته بد خبر، به نفعمان باشد که بگوییم ای بی خبر بکوش که با خبر نشوی...
 
مثلا همین گربه داخل عکس این صفقحه بالای این درخت سرمازده پاییزی سر یکی از چهارراه های شهرمان چه خبر از حال و روز کودکان کار، زنان خیابانی، مردان معتاد، متکدیان رنگ و وارنگ یا شیادان موادفروش یا کیف قاپ های بی وجدان یا متجاوزان سنگ دل و شهوتران دارد؟
 
هر چند که گاهی همین حیوانات هم از دست بعضی از ما انسان ها در امان نیستند، اما حداقل تا لحظه آخر خبر ندارند که قرار است چه بر سر خودشان یا هم نوعانشان بیاید.
 
خصوصا اگر خبر داشته باشی و نتوانی کاری بکنی از همه بدتر است. از وقتی کار خبری را در سبزوار شروع کردم، بیشتر سر و کارم با سوژه ها و موضوعات فرهنگی بوده است. اما به هرحال همیشه ماهیت کارم ایجاب می کرده که کمابیش با موضوعات اجتماعی هم سر و کار داشته باشم.
 
بیشترین ناراحتی ام از این است که گاهی اینطور احساس می کنم که مسوولان مربوطه با بعضی فجایع که پیش چشم و گوششان اتفاق می افتد کنار آمده اند و طوری که انگار این چیزها کاملا عادی است، عملا کارهای موثری که باید انجام بدهند را انجام نمی دهند و به جای آن درگیر یک سری امور نمایشی و شعاری و بازی های جناحی و سیاسی می شوند.
 
راستی وقتی وضعیت شهر پر استعداد و ثروتمندی مثل سبزوار چنین است، مسوولانمان واقعا چه کار میکنند و دستاوردهای عملیشان چیست؟ آیا نزد خودشان و خدای خودشان وجدان های آسوده ای دارند؟ و در این بین ما مردم چه کار باید بکنیم؟
 
 
 
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما