به قلم استاد حسین خسروجردی

بیهق؛ این اقلیم هزارتکه باستان (3)

(قسمت سوم)

 

برای مطالعه قسمت قبلی این یادداشت هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

          گذشته از این اسامی ، چه بسیار جایگاهایی است که ریشه در روایت حماسه ملی ما دارد و به تأسی از این روایات، جایی را نام‌گذاری کرده‌اند، مانند آخورِ اسبِ رستم و پای اسب در داخل رودخانه لارهنگ (نزدیک قلعه‌نو روداب سبزوار) یا روایت سینه به سینة مردم شامکان که معقتدند که کاوة آهنگر از آنجا قیام کرده است . و این با شیرخوان که نزدیک شامکان است و فریدون، ضحاک را در آنجا به بند کشیده کاملاً همخوانی دارد. یکی از اهالی شامکان (شاه‌مکان) می‌گفت که یک میخ طویله اسب در گـَـوِ آبخور پیدا کرده‌اند که وقتی از زمین کشیده‌اند، 17 من وزن داشته که مال رخش رستم بوده است!

          در رابطه همین موضوع باید به حماسه‌ای شیعی از قرن پنجم که توسط یک نفر از اهالی بیهق که متخلص به ربیع بوده است، اشاره‌ کرد که طبق فرمودة استاد گرانقدر شفیعی کدکنی، در سال 482 هجری منظوم گردیده و گویندة حماسه، آن را به سیدعلی‌بن طاهر که یکی از امیران ناحیه بیهق بوده است تقدیم داشته است. این حماسه که همچند شاهنامه سخن گفته شرحی است در مغازی امام علی‌بن ابی‌طالب که فیلم آن در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران به شمارة 322 موجود است، عکس آن در سه مجلد با شماره‌های 589 و 590 و 591 ثبت شده است.21 و آنسان که در نشریات آمده گویا از روی این حماسه، کارگردان و فیلمساز نامی کشورمان بهرام بیضایی تأتری را ساخته‌اند که بزودی به روی صحنه خواهند آورد.

در رابطه اشتیاق و علاقة مردم سبزوار به حماسه‌های ملی خود، در جلد دوم عارف دیهیم دار نوشته جیمز داون آورده شده است که مردم سبزوار از شاه اسماعیل خواستند که روز بعد پس از اینکه به شهر آمد و ارک را دید در میدان بزرگ شهر حضور به هم برسانند و نمایش رستم و سهراب را ببینند. شاه اسماعیل از این دعوت حیرت کرد چون انتظار نداشت که مردم سبزوار طوری به شاهنامه مأنوس باشند که صحنه جنگ رستم و سهراب را نمایش دهند.... شاه اسماعیل پرسید از کجا می‌دانید که میدان جنگ رستم و سهراب در این شهر بوده؟ وجوه سبزوار پاسخ دادند که این روایت سینه به سینه نقل شده و قبل از آنکه شاهنامه از طرف فردوسی سروده شود در این شهر، همه از این روایت آگاه بودند.

در تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدة هجدهم یا ترجمة کریم کشاورز آمده است که درسبزوار افسانه‌های پهلوانی قدیم در میان مردم رواج داشت مثلاً در میدان سبزوار محلی را نشان می‌داد که طبق یک افسانه قدیمی جنگ تن‌به‌تن رستم و سهراب در آنجا اتفاق یافته است.

سبزوار در یکی از کانون‌های میهن‌پرستی ایران بود و مردم این شهر از حکومت مغولان سخت متنفر بودند. «جنبش سربداران در قرن هشتم بارزترین و درخشان‌ترین ثمرة نهضت جوانمردان این دوران است که رهبران آن از جوانمردان بوده‌اند. (تاریخ جنبش سربداران، تألیف عبدالرفیع حقیقت)»

          دولتشاه سمرقندی می‌گوید: پهلوان حیدر قصاب سربدار، اهلِ مروت بود و سفرة عام داشت (تذکرة الشعرا) بعضی دیگر عضو زاویة جوانمردی و اهل فتوت بودند. (زمینه فرهنگ و مردم از جلال ستاری) و سرانجام سعید نفیسی می‌نویسد که: سربداران نیز از گروه فتوت و جوانمردی بوده و در القاب خود کلمه پهلوان را به کار می‌برده‌اند که امروزه روز در میان ورزشکاران و کشتی‌گیران و زورخانه‌بازان متداول است. (سرچشمه تصوف در ایران) از رهگذر همین علاقه و دلبستگی مردم سبزوار به فتوّت و جوانمردی پهلوانان زورخانه‌ها بود که قرن‌ها پیش یکی از اهالی همین شهر به نام مولانا حسین واعظ کاشفی سبزواری فتوّت‌نامة سلطانی را می‌نویسد که خوشبختانه هم اینک این کتاب به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب در اختیار ماست.

          از وفور ورزشخانه‌های باستانی سبزوار که تا همین اواخر بر پا بوده‌اند و پهلوانان بنامی را در درونشان پرورش داده‌اند شاید بشود به دلبستگی‌های مردم، به مردی و مردانگی و سجایای پهلوانی پی برد. خاصه آنکه پهلوانانِ به نامی را هم در عهد قجر و دوران پهلوی داشته که می‌شود به پهلوان خسروگردی، کربلایی فریدون قفلساز، کربلایی عبدالحسین پهلوانی و میرزاعلی مَدَدی معروف به پوستین‌دوز و حسن آشپز و کربلایی ناوه‌کش و فرامرزی و حاج میرزا محمود نقیبی، پهلوان غفار پدر نایب فرامرز و خود پهلوان نایب فرامرز اشاره کرد و از عهد جدیدتر می‌شود از حاج ابراهیم فرامرزی و حاج علیخان و کربلایی اکبر ... و پهلوان نصرالله شفیعی نام برد که همگی چهره در نقاب خاک کشیده‌اند و در دنیای حقند و بسانِ پهلوانِ بزرگ سرزمین خودشان امیرعبدالرزاق سربداری به نوبة خود نام‌آور و سرشناس بوده‌اند و از دل همین زورخانه‌ها بیرون آمده‌اند. زورخانه‌هایی با نام:

1 ـ زورخانه میدان هِزمی‌ها منسوب به پهلوان عبدالحسین مقدم.

2 ـ زورخانه میدان ذغالی‌ها واقع در ابتدای کوچه زرگرها در 60 سال قبل.

3 ـ زورخانه تلفنخانه که بنیان‌گذار آن علی‌آقا رئیس التجار سبزوار بوده که ورزشکار قابلی هم به حساب می‌آمده.

4 ـ زورخانه مقابل فرمانداری که میرزاعلی پوستینی‌دوز و جمعی دیگر در آنجا ورزش می‌کرده‌اند و در حدود 65 سال قبل از میان رفته.

5 ـ زورخانه صباغیان مقابل حوض هشت پایه که از میان رفته و منسوب به حاج عبدل نیل‌فروش و پهلوانان آنجا، پهلوان حسن آشپز، پهلوان عبدالحمید، پهلوان کلب حاجی، پهلوان ده‌باشی محمد بوده‌اند.

6 ـ زورخانة نعلبندان در دروازة نیشابور منصوب به کلب نصیرخان نعلبند.

7 ـ زورخانه سرسنگ.

8 ـ زورخانه واقع در کوچه الداغی که حسینه کربلایی میرزا آق‌بابا در آنجاست وبه مدیریت مرحوم احمد جاجرمی اداره می‌شد.

9 ـ زورخانه مظهری منسوب به مرحوم حاج میرزا محمدعلی مظهری.

10ـ زورخانه سربداران به مدیریت آقای غلامی.

11ـ زورخانه مولای موتقیان به مدیریت غلامرضا خواری.

12 ـ زورخانه ذوالفقار به مدیریت و مرشدی آقای حسن نقیب‌زاده که ایشان در رشته مرشدی چندین بار به مقام اول کشور نائل آمده‌اند.

13 ـ زورخانه واقع در خیابان کاشفی جنوبی منسوب به رنجبر.

14ـ زورخانه ولی‌عصر در چهارراه رضوی(حوض هشت‌پایه) به مدیریت آقای ناری که ایشان هم در رشته مرشدی مقام اول آورده‌اند. 

          می‌گویند واژه میهن و میهمان از مهر می‌آید22 شاید یکی از دلایل مقاومت و ایستادگی مردم این ناحیت در قبال هجوم سلوکیه و اعراب و مغول‌ها همین باشد. این ویژگی‌ها وقتی بارزتر می‌شود که بدانیم آتشکدة آذربرزین مهرـ که یکی از سه آتشکدة معروف روزگاران کهن بوده و باستان‌شناس معروف جکسن آن را نزدیک روستای مهر سبزوار می‌داند و می‌نویسد که آتشکدة آذربرزین مهر در قریة مهر در سر راه خراسان در نیمه راه میاندشت به سبزوار قرار دارد.23 و خاورشناس دیگری به نام سایکس نظر جکسن را تأیید می‌کند.

          به هر حال از شواهد و قراین چنین بر‌می‌آید که در این نواحی مهر حضوری گسترده و کاملاً جدی داشته است و به طور طبیعی تداعی این را می‌کند که زرتشت باید در منطقه‌ای ظهور کند که آیین مهر در آن رونق و رواج کامل داشته و آیین جدید باید در مباینت همان باشد. تا آنجا که در گاتها (بخش کهن اوستا) از میترا (یا مهر) به عنوان یکی از خدایان نام نمی‌برد و این لفظ در آنجا یک مفهوم معنوی دارد و فقط در بخش یشتهاست که از او به عنوان الهه نام برده می‌شود و این در حالی است که براساس پیمان‌نامهای که درسال 1380 پیش از میلاد مسیح میان دو قوم هیت‌ها و میتانی‌ها نوشته شده، مهر از خدایان باستانی پیش از زرتشت نام برده شده است و در همین سند آورده می‌شود که دیو ایندره (یا دیواندر) در شمار ایزدان قرار داشته و لفظ دیو به معنی خدایان باستانی بود که زرتشت با آوردن دین جدید خودش همة آن خدایان را مردود اعلام می‌کند و آنها را می‌کوبد. در همین جا باید اعلام کنم که مردم بومی منطقه فشتنق سبزوار، آتشکدة آذربرزین مهر را خانة دیو می‌نامند و روستای دیواندر که در میان کوه‌های شمالی سبزوار قرار دارد، حکایت از ایزدانی دارد که چنین دوردست می‌نمایند و در حول و حوش همین مکان.

          جاهای تفریحی و گردشی قدیم مردم سبزوار محلی بوده که آن را گزوای می‌نامیده‌اند و این وای یا ایزدسپهر نگهدار جنگ‌آوران و دلیران ایران زمین بوده است. و تیرگزی هم که به وسیلة آن رستم، اسفندیار را کشته است، شاید از نظر تقدس از باب همین گز وای بوده باشد.

          از آنجا که کویان یا پادشاه کیانی و اقوام تحت فرمانش همه بر آیین نیاکان خود یعنی مهرپرستی بوده‌اند لذا جای آن بوده است تا زرتشت در این محدودة جغرافیا، برخی از کویان را بکوبد. همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد که از دیر باز در حوالی سبزوار اسامی بسیاری از کی‌ها یا کیانیان بر روی روستاهای این منطقه مانده. روستاهایی همچون کیخسرو، کیقباد، کی‌ذقان و کی‌زور. در تاریخ بیهق که به سال563 هجری نگاشته شده، می‌آورد که: خسروجرد و خسروآباد بی‌خلاف، مَلِک کیخسروِ بن سیاوخش بنا کرده است. و گویند کیخسرو که خسروجرد را بنا نهاد بر طالعی نهاد که آنجا علمای مُعّمر باشند.

          لازم به توضیح است که خسروجرد مَعّرب خسروگرد است و اهالی محل از پی هزاره‌ها همچنان آن را خسروگرد می‌گویند که این یقیناً درست‌تر است. زیرا گرد یا کرد را اگر به معنی ساختن و درست نمودن بگیریم خسروگرد به معنی کردة خسرو یا ساختة خسرو خواهد بود و این با متن کتاب روایات پهلوی جور در می‌آید که گفته شده: کیخسرو در توران به ناحیة خراسان در جایی که سیاوش گرد است بایستاد و کیخسرو هزار ارم25 اندر افکند و هزار میخ اندر هشت و پس از آن کنگ دژ نرفت. (کنگ دژ شهر مینوی یا آسمانی است که سیاوش به یاری فرّة ایزدی و با نیروی هرمزد و امشاپسندان ساخته است و این شهر کنگ دژ، متحرک بوده است که کیخسرو آن را با هزار اِرم و هزار میخ در ناحیه خراسان در می‌افکند) سؤال این است اگر طبق کتاب تاریخ بیهق کیخسرو، خسروگرد، را بنا نهاده است، آیا این خسروگرد همان سیاوش‌گرد یا کنگ‌دژ اسطوره‌ای نیست؟ که کیخسرو براساس نمونة آسمانی در زمین دور ناحیة خراسان آن را ساخته است ؟ که امروز ما آن را خسروجرد می‌نامیم؟ و آورده‌اند که رستاخیز کیخسرو (که مظهر کمال مطلق سلطنت است) بعد از پایان عمر دوازده هزار سالة جهان از آنجا آغاز می‌شود و در همین زمان است که او بار دیگر به سلطنت جهان می‌رسد و اتحاد زمین و آسمان در این عهد پدید می‌آید.26 و گفته‌اند که پایان کار او که نمایش پیامبرانه و مینوی دارد در واقع پایان دوران اساطیر کهن ایرانی و بازتاب آن در حماسة ملی ایرانیان بوده است.27 در شاهنامه ناپدیدن شدن کیخسرو را میان کوه چنین وصف می‌کنند:

چو از کوه خورشید سر بر کشید
ز خسرو ندیدند جایی نشان
ببردند یک هفته بر پشت کوه
جهان را چنین است آیین و دین
 

ز چشم مهان شاه شد تاپدید
زره بازگشتند چون بیهشان
سرهفته گشتند یکسر ستوه
نماندست همواره در به گزین
 

 

          در شمال غربی خسروگرد دهی‌ است به نام شاه‌رَه که آن را باید راهِ شاه نامید. شاید که این همان شاه راهی باشد که کیخسرو از آنجا ناپدید شده است. بخصوص وقتی که دریافته شود در امتداد غربی در نزدیک این شاه‌رَه، دو کوه معروف و مقدس و اسطوره‌ای ریوند و کوه گر ]یا گرشاب[ قرار دارد که کتاب بندهش این دو کوه را چنین توصیف کرده است. هوگر که از البرز فراز رسته است و آب اردو ویسور بدان جهد، بلندی‌ها را سرور است. بلند‌ای این کوه هزار برابر قد آدمی است. ]دراصل ارتفاع آن 2923 متر است.[ جمشید بر فراز قلة هوگر صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسپند قربانی می‌کند تا آرزوهایش برآورده شود.

          اما بندهش کوه ریوند را که نزدیکتر به سبزوار است چنین وصف می‌کند: کوه ریوند، جزء کوه‌های نیکو فرة ناگذر است و آتشکدة آذربرزین مهر در آنجاست. و باز در جای دیگر می‌نویسد: کوه ریوند به خراسان است که آذربرزین مهر بدان نشیند و او را ریوندی این است که رایومند (یعنی با شکوه و غنی) است. (صفحة 72 بهندهشن)

          در ادامة جای پای کیانیان در منطقه سبزوار و اینکه گشتاسب دین زرتشت را پذیرفته است باید از واقعه‌ای نام برد که در بندهش آمده است و آن صراحتِ کوهی‌ است به نام کومش که این کوه هم اکنون در 30 کیلومتری جنوب شهر سبزوار قرار دارد و بلند‌ای آن از تمام شهر نمودار است در بندهشن در بارة این کوه و جنگ گشتاسب و ارجاسب چنین آمده است: کوه کومش که آن را مهرآمدبفریاد خوانند آن است که گشتاسب ارجاسب را بدان شکست داد. گوید به کارزار دین چون شکست بر ایرانیان رسید، کوه میان دشت ]که اکنون با همین نام مابین سبزوار و شاهرود قرار دارد[ از آن کوهها بگسست. میان دشت فرو افتاد و کوه دیگری به نام کومش برآمد که ایرانیان به یاری آن رهایی یافتند و آن را مهرآمد به فریاد خواندند.28

          کیقباد نام روستای دیگری است که در منطقه سبزوار قرار دارد و حکایت از بنیان‌گذار سلسلة کیانیان دارد. بنابه روایت فردوسی چون تخت شاهی از گرشاسب خالی ماند زال از موبدان نشان کسی را خواست که شایستة تخت شاهان باشند و ایشان یکی را از تخمة فریدون به نام کیقباد نام بردند که نشستنش بر البرز کوه بود.29

          از دیگر اسلاف کیانیان باید از روستای کیخسرو در30 کیلومتری شرق سبزوار نام برد که خود حکایت از این خاندان دارد. بخصوص وقتی که با دو روستای دیگر سبزوار به نام‌های کی‌زور و کی‌ذوقان برمی‌خوریم. این چشم‌انداز وضوح بیشتری می‌یابد و ما را به مرزهای کیانیان نزدیکتر می‌سازد. در اینجا باید از درختی بسیار کهن که سر به هزاره‌های دور می‌زند سخن به میان آورد که در کی‌ذوقان است و مردم آن را بسیار مقدس می‌دانند تا آنجا که اهالی، محیط این درخت را مسجد نموده‌اند و سعی در تقدس آن دارند. همین جا باید یادآوری شود که در سلسلة منقول از بیرونی دیده‌ایم که پدر کیقباد زغ یعنی همان زو یا زاب بوده است. شاید روستای کی‌ذغان که در نزدیک روستای کی‌قباد است نشان از همین بدارد؟

          آن‌سان که نقل شده، از تعداد کویان در عصر زرتشت ـ چنان‌که در گاثه‌ها ملحوظ است ـ چنین برمی‌آید که قلمرو حکومت هر یک از کویان چندان وسعتی نداشته است و تنها برخی از کویان مقتدر و مقدم بر زرتشت بوده‌اند و همچنین کی‌گشتاسب که معاصر زرتشت بوده، توانسته است نواحی مختلفی از ایران خاوری را به دست آورد30 (صفحه 492 حماسه‌سرائی در ایران)

          از دیگر نکاتی که در مضمون کیانیان می‌گنجد گشتاسب است که آخرین امیر کیانی می‌باشد و در اوستا به او کی‌گشتاسب و در مآخذ پهلوی و عربی و فارسی داراب داراب‌یان است و این داراب نام روستایی در شمال غربی سبزوار است و آنسان که به روایت بندهشن آوردیم جنگ نهایی و قطعی میان گشتاسب و ارجانسب در کوه‌ کومش ]در 30 کیلومتری جنوب سبزوار[ صورت گرفت؛ که کار بر ایرانیان سخت شد و چون لحظة شکست و آشفتگی به سپاه ایران فرارسید کوه میان دشت فروریخت و کوه دیگری به نام کومش و مشهور به متن فریات (مهرآمد به فریاد) برآمد که مایة نجات ایرانیان گردید. ویشتاسب پس از غلبه بر ارجاسب کسانی را به نواحی مختلف ایران فرستاد و ایشان را به دین زرتشت فرخواند. و کتاب‌های اوستا را با چند تن از مغان برای تفسیر و توضیح نزد آنان گسیل داشت.31 باید همینجا قید کرد که بعدها در زمان اشکانیان بلاش دوم نخستین گردآوردندة اوراق پراکندة اوستا می‌شود که طبق گفته تاریخ بیهق، این بلاش ا‌بن فیروز اینجا در بیهق، بلاش‌آباد بنا کرده و با برادر خویش، قباد ابن‌فیروز، پدر انوشیروان مصاف کرد و بر ملک استیلا یافت و برادر را براند32 و همانطور که اشاره شد بلاش‌آباد نام روستایی است که هم اینک نزدیک سبزوار قرار دارد.

          و در اقوال و نسخه‌هایی آمده است که گشتاسب به نوبهار بلخ رفت و موی فروهشت و بستایش داور پرداخت و چون زرتشت دین آورد او نیز پذیرای آیین وی گشت. همینجا باید از نوبهار نزدیک شامکان (شاه‌مکان) سبزوار هم نام برد که در 40 کیلومتری شرق سبزوار قرار دارد و همیشه اهالی محل آن را با عنوان شامکان نوبهار می‌خوانند. و باید اضافه کرد که برخی از اسامی آبادی‌های منطقه سبزوار در نواحی ترکستان افغانستان و بلخ هم وجود داشته که می‌شود به خود سبزوار اشاره کرد که در تاریخ بیهق به صراحت از شهر دیگری به همین نام در یوزکند و اوزجند ترکستان نام می‌برد.

          «بهمن را پسری بود ساسان نام که بناحیت بیهق آمد... پس گوسفندان اینجا آورد که قصبة ساسان‌آباد است که امروز سبزوار نویسند و این قلعه بنا کرد و این کاریز که در میان شهر است براند.»33

          فزون بر سبزوار، تاریخ بیهق از دو آبادی دیگری به نام‌های ایزی و راز نام می‌برد که همسان روستای ایزی و راز سبزوار، در نواحی یوزکند یا اوزجند ساخته شده است.

          حتی خیرآباد که نام یک آبادی در نزدیک بلخ افغانستان هست امروز در نواحی نوبهار سبزوار هم هست. آیا این اسامی مکان‌های متشابه حکایت از چه می‌کنند؟

          اشاره شد که در کی‌ذُقان درخت چناری است که سر به هزاره‌های دور می‌زند. آنسان که درخت فرومد، کاشته شده به دست خود زرتشت از این قسم است: «و هر پادشاه که آن را دیدی، عمر او بسیار نماند.»34 مدت بقای این سرو در فرومد (واقع در شمال غربی سبزوار) بنا به تصریح تاریخ بیهق، هزار و ششصد و نود و یک سال بوده است: «پس امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن را بسوختند و حالی ضرری به وی و حشم وی نرسد. ازیرا که به واسطة آتش در آن تصرف کردند و آن را زرتشت آتش‌پرست کِشته بود. ممکن بودی که اگر بِبرندی اتفاقی عجیب پدید آید.35

          حال با صراحتی چنین آشکار، باید به سراغ خود سبزوار رفت و بر این شهر دیرپای کهن چشم دوخت. ذیل نام قدیم شهرهای ایران، سبزوار را بیهق نامیده‌اند و نام‌های دیگرش را از این قرار خوانده‌اند: بلده المؤمنین، بهاین، بیهق، بیهه، سابزوار، ساندون، سفزوار، هاینبک که این هانیبک را از کتاب جغرافیای تاریخ باستان نوشتة دکتر محمدجواد مشکور گرفته‌اند حال اگر کلمة هانیبک را تجزیه کنیم معانی آن چنین خواهد شد: ها: یا (← هات) به معنی بخش. هات: هر یک از بخش‌های هفتاد و دوگانه یسنا را ـ که گاهان پنجگانة زرتشت نیز در شمار آنهاست ـ بدین عنوان می‌خوانند. مثل هادُخت که کوتاه شدة هادخت نسک است و آن نام بیستمین نسک از اوستای کهن بوده است. هات خستوی: که نامی است که به یسنه، هات 12 داده‌اند. در فارسی باستان بگ (Bag) به معنی بخش کرده است. بگ از ریشه بج: پاره کرده، سهم کردن. در پهلوی، اوستایی و فارسی به معنی بخت اقبال یا سرنوشت نیز هست.

          از آنجا که سبزوار درگذشته بیهق نامیده می‌شده، لسترنج بر این باوراست که بیهق به فارسی بیهه و بیهان یعنی بسیار بخشنده است. به باور مهدوی دامغانی واژة بیهق عربی شده است. در این‌که صورت اصل آن‌چه بوده میان دانشمندان اختلاف عقیده وجود دارد. در برخی از فرهنگ‌های لغت آمده است که اصل این واژه بیهگ بوده است و گاف فارسی در عربی تبدیل به قاف شده است. یاقوت حموی می‌گوید: اصل آن در فارسی بیهه به معنی ارزنده‌تر و بهتر است در کتاب المعرب جوالبقی هم (هـ) آخر واژگان فارسی در هنگام عربی شده، به ق تبدیل شده است.

          هنری رنه دالمانی در سفرنامة از خراسان تا بختیاری دربارة نام سبزوار می‌گوید: شاید به مناسبت باغ‌های زیادی که مانند کمربند آن را فراگرفته‌اند، چنین نامیده می‌شود. بیهق نام ناحیه‌ای کهن بوده است.

          «مردی بوده در روزگار بهمن‌الملک که او را بیهه خوانده‌اند و آن‌جا که مقابل آمناباد است دیهی کرده است. این نیز نموده و این‌جا بیهق نام گرفته است.36

          این چگونه است؟!

          سبزوار را می‌گویم که همواره ققنوس‌وار از خاکستر خویش برخاسته و صلای زندگی سر داده است. در جای دیگری گفته‌ام که سبزوار تبلور عزم تاریخ و چکامة بلیغ یک فرهنگ زایاست!

          زایا و تابناک، این شهر شهیری که همیشه آرزوهای بزرگش همخوان یک زندگی کاملاً انسانی و تپنده بوده است. و زنده زندگی کردن را یک اصل مهم برای حیات خویش می‌خواند. زنده زندگی کردن مشحون یک تجربة تاریخی و عصارة فرهنگ دلاویزِ این بلادِ کهنسال است. بلادی که حتی حماسه و شهامتش مُلهم از این اصل اعلاست و همة علم و هنر و ادب و شوکتش بدان وابسته است. اگر این ناحیت از جلال نهضت‌های بزرگش، چونان دفع سیطرة سلوکیه و دفع سیادت اعراب و دفع بیدادِ تاتار بر خود می‌بالد و اگر جانبازی و مقاومت مستمرش در اعصار و دوره‌ها، پاینده و جاوید است و به اسطوره‌هایی بزرگ دامن می‌زند، تنها به اعجاز همین اصل زنده زندگی کردن است. شوخی نیست که شهری دهها بار قتل عام شود ولی هر بار او نجوای عشق و گرمی زندگی داشته باشد و به حق و عدل بگراید!

          طبق آمار سازمان میراث فرهنگی کشور، منطقه سبزوار با داشتن بیش از 300 اثر تاریخی و باستانی مقام اول را در استان داراست و این خود حرف کمی نیست! تراکُم و آثار و اَبنیة منطقة ما به راستی حیرت‌آور است. زبان این منطقه نیز چون، تاریخ کهن خود، غنی و گرانبار است و با تعابیر و ترکیبات فراوانش می‌تواند معادل‌های زیادی را به فرهنگ ایران زمین عرضه بدارد. گواه این مدعا، زبان و صلای کلیدر دولت‌آبادی است که برخاسته از تاریخ و فرهنگ این ناحیت است و چه دلاویز و گرانبار می‌نماید.

     

   بگذریم، و به اوراق این روزگار دیرپای کهن خاتمه دهیم و دل به باشندگان و محققان ارجمندی سپریم که بزودی، این دل نگاشتة کوتاه، اما صمیمی را به یافته‌های ژرف و وسیع خودشان، مُبدل به کاه خواهند نمود. و به این امید، اینک سلوک و سفر خویش را، توأم با وداع دهقان بیهق با آخرین شهریار ملوک عجم به پایان می‌رسانیم که «بیش از این به دو سال مَلکِ عجم، یزدجرد شهریار، آخرِ مُلوک العجم، به بیهق آمده بود و بر سر روستا خیمه زده بود و دهقان بیهق، پیش او رفت. یزدجرد او را خلعت داد. و یزجرد به صورت، زیبا بود و جوانی گندمگون و پیوسته ابرو و جَعد موی و شیرین لب و دندان ]بود و نیز[ لطیف سخن و با مهابت؛ که هر که او را دیدی، از هیبت ملوکی بر وی افتادی و او بی‌نسیب‌ترین مُلوکِ عَجم بود.37» این سرزمین اهورایی، رخشنده و تابناک و همیشه ایدون باد.


تمام منابع این مطلب نزد مجله اینترنتی اسرارنامه موجود است.

 

به قلم استاد حسین خسروجردی

برای مطالعه مطالب بیشتر از همین نویسنده هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

نگاهی به تاریخ سبزوار شهر اساطیر کهن و اندیشه های ناب ایرانی

نظرت را بنویس
comments

منصوره

شهرتون خیلی دوست داشتنیه از در و دیوارش قدمت و اصالت میباره حیف که اکثر مردمتون اگاهی کافی ندارن و خیلی بی تفاوتن اگه چنین شهری در اروپا می بود سرتاسرش موزه می شد با چندمیلیون گردشگر در هر سال من چندسال اونجا زندگی کردم ولی دلم سوخت می دیدم اگاهی مردم کمه و نسبت به همه چیز بی تفاوتن مسئولانشم اصلا به فکر نبودن بین 82تا 88

مفتح

خسته نباشی اسرار نامه تصاویر و لگوهای زیبایی طراحی کردید و دستمریزاد جناب خسروجردی حق را ادا نمودی امیدواریم این پژوهش حضرت عالی کاملتر شود چرا که هنوز بسیار ناگفته ها در دل این شهر بی گفتمان در حفره های تاریک تاریخ پنهان مانده که نیاز به پژوهش و تدوین یک کتاب دارد

خمول خان

پاینده باد روانتان استاد.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما