تحلیل داستان های محمود دولت آبادی از منظر ناتورالیستی(2)
برای مطالعه قسمت اول این مقاله هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
6. به تصویر کشیدن پلیدی و بیعدالتی و فقر
داستانهای ته شب، ادبار، پای گلدستة امامزاده شعیب، بند، هجرت سلیمان، سایههای خسته، بیابانی، سفر، آوسنة بابا سبحان، گاوارهبان، با شبیرو، از خم چمبر، عقیل عقیل، جای خالی سلوچ، کلیدر، اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد، روز و شب یوسف رنگی از ناتورالیسم را با خود دارند.
در داستان ته شب میخوانیم: «محلّه فقرزده بود. فقر همیشه و در هر کجا سایه افکنده باشد، به خوبی احساس میشود. بوی فقر حتّی از شکافهای دیوارها و درِ خانهها بیرون میخزد، قاطی هوا» (دولتآبادی، 1368: 23).
رحمت در داستان ادبار از سر بیکسی و فقر و فلاکت به شیرهکشخانة کوکب پناه میبرد.
در داستان پای گلدستة امامزاده شعیب فقر و بدبختی و پریشانی، سیّد داور و عذرا
ـ برادر و خواهر ـ را از هم جدا کرده بود و با پیدا کردن همدیگر، بیعدالتی اجتماع، سرنوشت غمناکی را برای آنها رقم میزند. «خانهاش مثل تاولی زیر ناخن ده ـ لب خندق ـ چسبیده بود. میگفتند مرغدانی آسیاب کهنة سقّا بوده در قدیم. توی خانه، کوچک، لخت و پوده بود. ننهغلام تمام سوراخ ـ سنبههای دیوار را با کلوخ پارچه، زیرشلوارهای ازپاافتاده و حلبی کهنه گرفته بود. کتری سیاهش روی اجاق بود و چراغ موشی در وسط خانه، روی هفت پارهخشت سوار شده بود؛ دود میکرد و از شکافهای درِ نیمسوختة خانه، خطوط کج و کولهای جلو در و روی لبة خندق میانداخت» (دولتآبادی، 1382 ب: 59).
7. تسلیم نشدن در برابر خرافات
ناتورالیستها هرگونه مذهب و اعتقاد و ایمانی را خرافات قلمداد میکردند. داستانهای پای گلدستة امامزاده شعیب، گاوارهبان، عقیل عقیل، جای خالی سلوچ، کلیدر، اقلیم باد، برزخ خس، پایان جغد، سلوک، آن مادیان سرخیال از این خصیصة ناتورالیسم بهره گرفتهاند. اقلیم باد از مجموعة روزگار سپریشدة مردم سالخورده، تنها رمانی است که با خرافات آغاز میشود.
در پای گلدستة امامزاده شعیب آمده است: «گفتم دلم میخواد بخونم... میگفتن نه؛ صدای زنو نباید کسی بشنوه، وگرنه تو اون دنیا، سر یه تار موش تو آتیش جهنّمه... میگه از وقتی که من پا توی دهشون گذاشتم و اون جمعم کرده، براش نحسی آوردم. تو رو خدا راس میگه؟ من نحسم؟... میگه برا اینکه روز سیزده ماه بوده. ببین! تو رو خدا ببین» (دولتآبادی، 1368: 169 و 170).
راوی آن مادیان سرخیال میگوید: «قیس در آغاز سنگینترین نبرد خود، پاسخ شرّ، بت ذوالخلصه، هر سه چوب تراشخوردة درون لاوک را برون آورد و به یک ضرب، آن سه چوب را به زانو کوفته و شکسته بود برابر چشمان استخوانی آن بت. خیر، شرّ، خنثی. بر هر تنة چوب، یک کلمه نوشته بود تا اشخاص با برداشتن یک چوب نیک و بد، کار خود یا سود و زیان قدمی را که میخواستند بردارند، بر تنة چوب بخوانند، که پیشگویی کردارها بود نزد باورمندان» (دولتآبادی، 1383 الف: 99).
8. نفی آزادی و طرد آن
از داستانهای دولتآبادی میتوان نتیجه گرفت که او نویسندهای کاملاً جبری است و هیچ اعتقادی به اختیار و آزادی ندارد. زیربنای خیلی از داستانهای ناتورالیستی وی جبرگرایی (جبر محیط، جبر وراثت، جبر ازلی) است.
در داستان ادبار، جبر محیط و وراثت، رحمت را به ادبار میکشاند.
عذرا و داور داستان پای گلدستة امامزاده شعیب، اسیر جبر محیط هستند. آنها راهی را میپیمایند که دست تقدیر معیّن کرده است. خودکشی عذرا نیز نشانی از همین مقدّر بودن زیست آدمیان دارد.
در داستان از خم چمبر، جبر محیط موجب تحکّم طاهر به زنش، مارو، میشود. مارو در خانة طاهر به هیچ وجه خود را آزاد نمیبیند. او زیر فشار است و همه چیز بر وی تحمیل میشود. حتّی زناشوییاش از سر اجبار است. مارو، خانة طاهر و رحیمآباد را زندانی برای خود میداند و سرانجام این مسئله سببی میشود تا شبانه با امیرآقای معلّم، ده را به سوی مقصد نامعلومی ترک کند.
در داستان عقیل عقیل چنین آمده است: «همه این را باور دارند که همهکاره اوست. بلندت میکند و کلّهپایت میکند. این است که قهر و غضبش را هم شکر میکنند. خود من هم اینجورم. هرچه به سرم بیاید، جز شکرگزاری مگر کار دیگری بلدم؟ شکر. خدایا شکر. هزار مرتبه شکر. رضایم به رضای تو» (دولتآبادی، 1368: 949).
اوج سرنوشتگرایی داستانهای دولتآبادی در مجموعة روزگار سپریشدة مردم سالخورده به سرانجام میانجامد. رمانی که از همان آغاز، تکتک شخصیّتها ـ از عبدوس گرفته تا ابایادگار و سام و دیگران ـ هر کدام سرنوشت محتوم خود را به همراه دارند و این سرنوشت محتوم، علّت آوارگی تمام آنان شده است.
در رمان سلوک آمده است: «تو نمیدانی، تو نمیدانی... متنفّرم از همهشان... اصلاً چرا من به دنیا آمدم؟ امثال من چرا متولّد میشوند؟» (دولتآبادی، 1382 ج: 159).
در داستان آن مادیان سرخیال آمده است: «آنچه در پیشانینبشت تو رقم خورده و نقش است در ستارة بخت تو، ای بیگانة مطرود! این سوی مرگ، تو در این سوی مرگ ایستادهای، پشت به مرگ و روی با سیهباد زندگانی و زیستن آیا خود جبر نیست؟ انکار نمیتوان کرد و چشم بر او نیز نتوان پوشید؛ پس چی؟» (دولتآبادی، 1383 الف: 39).
9. انسانها تسلیم شرایط جسمانی خویش
تنها شخصیّت داستانی دولتآبادی ـ که بیشترین تأثیر را از شرایط جسمانی (خون و اعصاب) پذیرفته و رفتار و خصوصیّات اخلاقیاش پیرو آن شده است ـ علیشاد چالنگ در مجموعة روزگار سپریشدة مردم سالخورده است.
سلیمان در هجرت سلیمان، نایب در سایههای خسته، غلام و مسیّب در گاوراهبان، مرحب در سفر، امیرآقا در از خم چمبر، شیدا در کلیدر، عباس و ابراو در جای خالی سلوچ، اردیدا در سلوک به نوعی زیر بار فشار اقتضائات جسمانی قرار دارند و به کارهایی دست میزنند که نتیجة مستقیم جسم آنان است.
10. زبان محاوره
دولتآبادی در تمام داستانهایش ـ حتّی داستانهای کوتاه آینه، بند، ته شب، مرد ـ از این مؤلّفۀ ناتورالیسم استفاده کرده که جایگاه خاصّی برای وی در حیطة ادبیّات ناتورالیستی برگزیده است.
در رمان کلیدر، مارال چنین میگوید: «ما هم که مرد بالا سر خود نداشتیم تا به شهر و بازار برود، حکیم و دوا به محلّه بیاورد. آنهایی هم که دستشان به دهنشان میرسید، گلیم خودشان را از آب کشیدند و مال خود را در بردند. مالهای ما بودند که یکی یکی جلوی چشمهامان به ریق افتادند، دست و پا زدند و مردند. مهتاو هم که ناخوش بود، بعد آن دقمرگ شد» (دولتآبادی، 1363: 34).
در داستان آینه گفته شده است: «بایگان گفت: هر جور میلتان است، امّا من فراموشی و نسیان را میفهمم. گاهی دچارش شدهام. با وجود این، اگر اصرار دارید که شناسنامهای داشته باشید، راههایی هست. بیدرنگ مرد پرسید چه راههایی؟ و بایگان گفت: قدری خرج برمیدارد؛ اگر مشکلی نباشد راه حلّی هست، یعنی کسی را میشناسم که دستش در این کار باز است. میتوانم شما را ببرم پیش او» (دولتآبادی، 1382 ب: 38).
11. توصیف دقیق و شرح جزئیّات حوادث
زیباترین توصیفها و تشریح جزئیّات در رمان کلیدر دیده میشود؛ جاییکه صحنههای رمانتیک و ناتورالیستی داستان در کنار هم چیده شدهاند. خواننده در مطالعة آثار دولتآبادی معمولاً با چنین سبکی ـ نهتنها در کلیدر، که در تمام آثار او ـ خود را روبهرو میبیند:
ـبعد از ذکر نام شخصیّتها، توصیف دقیق ظاهر و خلق و خوی آنها انجام میشود.
ـ صناعات ادبی قوی که احساس دولتآبادی به وضوح در آنها برجسته است و در پیشبرد توصیفها و تصویرها تأثیر زیادی دارد.
ـ دولتآبادی عموماً بعد از ذکر اسامی مکانها و مسائل عقلی و فطری و... به صورت شاعرانه و حتّی گاهی برخوردهای منطقی و روی آوردن به دلیل و برهان، ذکر پیشنهاد و راه حلّ و جملة «اگر این بود، خوب میشد»، مباحث را شرح و توضیح میدهد.
«عبّاسِ سلوچ دیگر جوانکی بود جرّه، بالای پانزده سال. گوشهای برگشته و بزرگ، صورتی قاقکشیده، چشمانی بزرگ و سیاه و رنگ و رویی که از زردی به کبودی میزد. تا پدرش بود، او را وامیداشت که موهای سرش را از ته، ماشین بزند، امّا عبّاس به هزار زور و زحمت و پاشنه بر زمین کوبیدن، توانسته بود به سلوچ بقبولاند که کاکلی جلوی سر خود بگذارد» (دولتآبادی، 1368: 994 و 995).
«بیگمحمّد گاهِ خواندن و نواختن، نه پروایی از کس بودش و نه بیمی از ناکس. به گونهای آزادگی کمیاب دست مییافت. رها میشد. خود با نوایش رها میشد. صدا، همه آتش بود که به در هم کشاندن سرماها میشتافت. احساس گرمایی در نگاه خود. دو شعلة کوچک از ته چشمها، از درون دود خیز میگرفتند و برون میزدند. دو شعلة ناپیدا. بوده و نبوده. داغ میشد. لبها، گوشها و پلکهایش گر میگرفتند. لرزة پوستة قلبش بیشتر میشد. باد در کلّهاش میپیچید. صدا چیره میشد. چگور همپا نمیکشید، لنگ میزد، ناتوان در میماند» (دولتآبادی، 1363: 1017).
12. شخصیّتهایی با انگیزههای حیوانی قوی
«گورستان در روح نادعلی جوان حفرهای باز کرده است. مِدِیار دیگر نه در گور، که در روح او خفته است. مدیار و گور و گورکن، یکجا در روح او دفناند. اوّلین قتل، آزمون کشتار، بسیار کرده بود. امّا خود کشتار؟ این اوّلین بود، و گمان میبرم آخرین هم... خدای من! خدای من! مردی را کشتهام. جوانی را کشتهام. او دیگر نیست. زنده نیست. عجب نیست، این؟! چرا. من او را کشتهام. من گورکن را کشتهام. آن سیاهروز را هم من کشتهام» (دولتآبادی، 1363: 338).
در داستان پایان جغد، اعمالی که از آدمهای داستان سر میزند، کاملاً مخالف با حقوق انسانی و در سطح رفتارهای حیوانی است. ساواک به طرز فجیعی سماوات را شکنجه میدهد، تاجاییکه «پاهای او بر اثر کوبانده شدن کابل، هر کدام یک متکا شده و غالباً قلوهکن شده بود و خونریز بود» (دولتآبادی، 1379: 80).
«یوسف منگ میشد. از عطر و گرما و از شوری که داشت. چیزی مثل مه، چیزی مثل بخار، چیزی مثل غبار او را در خود میگرفت. تنش عرق میکرد؛ عرق گوارا و دلچسب» (دولتآبادی، 1383 ب: 43 و 44).
13. پایان غمانگیز
بیشتر داستانهای دولتآبادی، پایان غمانگیزی دارند، چنانکه گاهی خواننده تا مدّتها سردرگم و ناباور در فکر جستن دلایل این ناباوری است؛ دلایل مبهمی که سرانجامِ بیشتر داستانهای هدایت را نیز بنیان نهاده بود.
«رحمت که نافگاهش را چسبیده و چمبر شده بود، روی زانوهایش راست شد. پرکینه سرش را به دیوار کوفت و پای آخور پخش شد. مرد به طرفش رفت و فانوس را نزدیک رویش گرفت. دهنش وا مانده و کف کرده بود و چشمهایش مثل دو تا نخود پخته، ته کاسه زرد میزد. شقیقهاش شکسته بود و رگههای خون روی صورتش راه میرفتند و قاطی کفها میشدند» (دولتآبادی، 1383 الف: 94).
مرگ مختار در داستان سفر، پایان دهشتناکی را برای قصّه به همراه دارد. مختار پس از فهمیدن سرنوشت محتوم خود، زیر قطار میرود و بدنش قطعه قطعه میشود.
در داستان آوسنة بابا سبحان، فرزندان بابا سبحان، صالح و مسیّب، به طور ناگواری از بین میروند؛ صالح به دست غلام فسنقری کشته میشود و مسیّب ـ که از کشته شدن برادر به جنون رسیده است ـ با موتور چنان به چنار میزند که او هم کلّهپا میشود.
در داستان گاوارهبان، مرگ عمو قربانعلی، پدر قنبرعلی جان، به دست گروهبان ارتش، سرانجام تلخی را برای داستان رقم میزند.
در رمان کلیدر میخوانیم که: «گلمحمد به هم درشکست با تکگلولهای که از پشت آمد، از کتف راست گذر کرد، آرام بتابانیدش و در سیاهی تمام جهان که چشمانش را فرا میگرفت، بس توانست سربند سرخ مارال را به گونة چیزی چون بال پرندهای غریب بر فراز یال کوه ببیند» (دولتآبادی، 1363: 2506).
پایان رمان سلوک به مانند برزخ خس در هالهای از ابهام به سر میرسد. پدر قیس، سنّمار، انگار همان علیشاد برزخ خس است که با سرنوشت نامعلومی مواجه میشود. یک روز برای همیشه میرود و دیگر نشانی از او پیدا نمیشود.
داستان آن مادیان سرخیال اینچنین به پایان میرسد: «سواران را باقی میگذاشت تا بپوشاند سر و کاکل مردی را که در نخستین فرودش بر زانوان، خود زرّینش از سر فرو افتاده بود و گوشها و گردن و کنارهای چهرهاش شرحه شرحه مینمود از سودای افسون طمّاح ـ آن مار زخمبرداشته و جانبهدربرده ـ چنانچه دستان و انگشتان آن بانوی کبودچشم که فرو ریختن گرفته بود در فرود آمدن از فراز عَسیب، و میآمد دستها پیشبداشته ـ کورمال، کورمال ـ و جامة حریر آبیوش او هم در غبار میشد و میشد. یادوار شبحی که در روز آشکار شده باشد، با چشمانی که دیگر نبود و نمیدید هیچ و هیچ» (دولتآبادی، 1383 الف: 163).
نتیجهگیری
ناتورالیسم به عنوان یک مکتب ادبی را آکادمی هنرهای زیبای فرانسه در قرن هفدهم وارد حیطۀ ادبیّات کرد. آغاز و تکامل ناتورالیسم از فرانسه و تزلزل آن در انگلستان و رونق دوبارۀ این مکتب به عنوان «سبکی محلّی» در امریکا، مسیر خود را در قرن نوزدهم طی کرده است.
این مکتب همچون ادبیّاتی متعهد، نه تنها ضدّاخلاق نیست، بلکه با ارائة تصاویر زشت و پلید جامعه در برابر دیدگان خواننده، در صدد یافتن راهحلّی برای درمان مقولۀ ضدّاخلاق است.
میتوان گفت که ناتورالیسم ایران، به تأثیر از آثار پیشگامان این مکتب ـ بهخصوص نویسندگان امریکا و فرانسه ـ از راه ترجمههای دوران مشروطیت و تحصیلکردههای خارج از کشور، آثاری چند را به وجود آورده است.
سنگ صبور صادق چوبک نمونۀ اعلای ناتورالیسم ایران شناخته میشود. چوبک به مثابۀ عَلمدار این مکتب توانسته است تا کنون جایگاه خاصّی را برای خود در ادبیّات داستانی ایران بیابد. بیشتر داستانهای ناتورالیستی ایران به تأسّی از دو مؤلّفۀ جبر محیط و اقتصاد و وراثت نگاشته شدهاند؛ مقولاتی که زیربنای بیشتر داستانهای ناتورالیستی دولتآبادی را در بر میگیرد.
با وجود این، محمود دولتآبادی به عنوان نویسندۀ امروز ایران، رنگی از مکتب ناتورالیسم در آثارش دیده میشود. داستانهای ادبار، بند، پای گلدستۀ امامزاده شعیب، سفر و بسیاری از دیگر داستانهای وی، زمینه و خصلتهای ناتورالیستی دارد.
نویسندگان
1مهدی شریفیان ؛ 2فرامرز رحمانی
1دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه بوعلی سینای همدان
2دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی
منبع: مجله تخصصی ادب فارسی / دوره 3 / شماره 1/ تابستان 1392
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
به مناسبت سالروز تولد استاد محمود دولت آبادی نویسنده برجسته سبزواری