دفاع مقدس یادآور مردان کارستان عشق

فرمانده دوست داشتنی، قائم مقام لشکر پنج نصر

هفته ی دفاع مقدس یادآور مردان مردی بود که در میانه ی مردم زیستند و خود را وقف مردم کردند و فراتر از آن، به فراز تاریخ به مقابله ی دشمن،سر به آسمان ساییدند به آزادگی و مردانگی.

فرمانده دوست داشتنی

حدودش یادم رفته ولی باید سال 61یا 62 می بود توی دشت رمل کربلای جنوب، رفته بودیم از بچه های توپ ضدهوایی، سری بزنیم و چاق سلامتی داشته باشیم هوا گرم بود و تشنگی آزار می داد به دنبال سنگر بچه ها، مترصد دیدار گرم دوستان بودیم که به دور دست چشمم خیره ماند خودش بود راه رفتنش،دست تکاندنش و شور و هیجانی که در رفتارش دیده می شد آری همو بود فرمانده دوست داشتنی، قائم مقام لشکر پنج نصر. با اینکه شوق دیدارش مرا به شدت مشتاق کرده بود ولی بی خیالش شدم حالا چند رده از قبل بالاتر، مسوولیت پذیرفته بود و بی شک سرش خیلی شلوغ بود جنگ بود دیگر؛ خجالت هم می کشیدم که بواسطه اندک دوستی قدیمی، اینک وقتش را بگیرم؛پس چشم فرو گرفتم و راهم را به سمت توپ ضدهوایی ادامه دادم کمی قدم ها را تند کردم اما به ناگهان پایم در میانه هوا و زمین سخت سفت کرد، ماندم و سرافکنده و شرم آگین به سویش چشم دوختم آری این بود و بی توجهی مرا با صدای گرمش ،گرم نواخته بود او مرا به نام صدا زد و من حیران که چگونه به خاطرش نامم بعد این مدت ماه ها باقی مانده بود او صدا زد بلند بلند صدا زد "فلانی دیگه تحویل نمی گیری " دیگر درنگ جایز نبود سراسیمه به سویش شتافتم دستپاچه لیکن با افتخارکه اینک در میان همرزمانم سربلند بودم به گرمی مصافحه اش ذوق می کردم هیچ چیز او را عوض نمی کرد نه فرماندهیش در سپاه، نه عدم حضورش در همان فرماندهی و نه اینک قائم مقامیش.

او خودش بود مرد میدان روزهای سخت و دوست خوب و بی ادعای همه ی بچه های جنگ. مردی که با شهادتش، مظلومیتش را، صفا وصمیمیتش را و مردانگی مردستان جنگاوریش را به تمام ،به کمال رساند.

 او کسی نبود جز بنده خوب خدا شهید شاهد سردار محمد فرومندی ، روحش شاد و راهش پر رهرو باد 

سید حسین سبریزی

نظرت را بنویس
comments

خداوند رحمتش کند آن عزیز خدایی را

همدل

خدا بیامرزدش پاک،متواضع و بی الایش بود. حیف!

علی مزینانی عسکری

باسلام وعرض ادب بعداز عملیات کربلای 4 مأموریت سه ماهه ی بعضی از بچه های بسیجی سبزوار به اتمام رسیده بود از طرفی به محض اینکه از جزیره ی مجنون برگشته بودیم راهی عملیات شدیم و در کربلای 4 تعدادی از بهترین دوستانمان به شهادت رسیده بودند و بعضی از این رزمنده ها متأهل بودند و به خانواده ها وعده ی بازگشت داده بودند اما تدبیر این بود که نیروها در حال آماده باش بمانند تا دستور عملیات بعدی صادر شود این وضعیت موجب نارضایتی بعضی شده بود و در بلاتکلیفی ماندن یا رفتن از گوشه و کنار اعتراض هایی هم شنیده می شد که صبح یکی از روزهای زمستان 65 شهید فرومندی که در آن زمان قائم مقام لشکر بود به میان رزمندگان سبزواری آمد و با همان سادگی اما محکم و پرصلابت سخنانی گفت که ناگهان فریاد دسته جمعی رزمندگان فضا را پر کرد و حاج محمدفرومندی از اینکه می دید سبزواری های قهرمان همچنان سربدارند و شعار می دهند : فرمانده ی آزاده ؛ اماده ایم آماده، لبخندی برلبانش نشست که هرکس آن سیمای نورانی را می دید یقینش می شد که او هم بعد از عملیات کربلای 5 دیگر قاب عکسش را به عنوان شهید باید بر دیوارهای قلبش به یادگار داشته باشد سرداری که بارها او را در کنار خود می دیدم و نمی دانستم این که مانند من لباس خاکی برتن دارد همان فرومندی خودمان است که می گویند جانشین لشکر است فرمانده ای واقعا دوست داشتنی

حمید معماری

آخرین بار هنگامی شهید فرومندی را دیدم که به مرخصی آمده بود. یک قطعه زمین در انتهای ابن یمین شرقی نزدیک توریهای شرکت نفت گرفته بود تا خانه بسازد. در همین مرخصی رنگ ونقشه زمینش را پیاده کردم و مشغول کار شدند. انسان بسیار فرهیخته ای بود به مال دنیا اهمیت نمی داد و فکرش خدمت به مردم بود. انسان بودند.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما