ازحدیره تاباغستان (ره آورد سفربه مزینان)

علی مزینانی مدیر وبلاگ وزین شاهدان کویر مزینان و یکی از همشهریان اهل قلم و فرهیخته سبزواری است که به شیوه اغلب مردمان بخش داورزن و به ویژه روستای مزینان از قلمی شیوا و دستی توانا در نوشتن متون ادبی فارسی دارد.
مطالعه مطالب نوشته شده توسط  نویسندگانی از روستای مزینان نا خودآگاه انسان را به یاد قلم شیوای معلم بزرگ کویر دکتر علی شریعتی می اندازد که از همین روستای مزینان برخاسته و هرچند کویری بود اما اندیشه های سبز او طراوتی همیشگی به باغ اندیشه مخاطبین آثارش بخشید.
به هرحال همین یادآوری شیرین کافی است تا با علاقه ای متفاوت مطالب نویسندگانی با اصالت مزینانی را بخوانیم.و اگر خود این نویسندگان نیز چون مدیر وبلاگ شاهدان کویر مهارت مناسبی در نوشتن داشته باشند ، دیگر نمی توان به راحتی از کنار مطالب آنها گذشت.
مثل همین حالا که اگر شما مخاطبین گرامی ، اولین سطرهای مطلب پیش رو را مطالعه کنید ، تا پایان آن را با شور و شوق و علاقه دنبال خواهید نمود.
علی مزینانی در این مطلب خاطره گونه ، ضمن نوشتن خاطرات شخصی خود از آخرین سفری  که اخیراً به روستای زادگاهش مزینان داشته ، درواقع به بیان برخی اطلاعات مفید در مورد مسائل اجتماعی ،  تاریخ شفاهی منطقه مزینان ، آداب و رسوم و سبک زندگی ، و جزئیات زندگی مردمان مزینان در گذشته و امروز پرداخته است. به طوری که با مطالعه این مطلب نسبت به بسیاری از آداب و رسوم گذشته وامروز این روستای شناخته شده آگاه خواهیم شد.
مجله اینترنتی اسرارنامه در ادامه متن نوشته شده علی مزینانی را بدون هیچ تغییری از وبلاگ شاهدان کویر مزینان ، درج خواهد کرد.
امید که مورد پسند و استفاده قرار گیرد.

رآه آورد سفر به مزینان
تابه امروز برای من که یک کویری هستم دوست داشتن کویر معنا ومفهومی نداشت ونمی دانستم که چرا فرزند شایسته کویرمزینان ، آن گونه عاشقانه درکتاب کویرش ازمزینان ومردمان قدرتمند و مغرورش که شهریان رادهاتی می خوانند وخود را شهری معرفی می نمایند می گوید!

امروز گذری دوباره به مزینان داشتم روستایی دردل کویر سوزان وتفتیده ای که تا چشم می بیند فقط شوره زارهایی است که درانتظارقطره بارانی له له می زند وزمین ترک برداشته وگون هایش آب را  فریاد می کنند  ودر دور دست آن سرابی که تشنگان را می فریبد اما امیدوار نگه می دارد

همیشه ما ازگرمای تابستان درشهر می نالیم وبا اندکی گرم شدن هوا به پناه سایه ای فرومی خیزیم  ویا خود را درسرمای کولرهای آبی وگازی محصور می نماییم اما مردمان کویر مزینان با خروس خوان به قصد به کف آوردن لقمه ای حلال وکسب روزی حلال از خانه بیرون می آیند و تانماز شام با عرق جبین وکدیمین  زحمت می کشند و فقط به شوق حضور درمسجد ونماز ونیایش و شب را در کناراهل وعیال بودن دست ازکار می کشند وبه خانه بر می گردند وشب وشب نشینی برای روستائیانی همچون من که ازنسل پیشین هستیم وخاطرات روزگاران گذشته هنوز نقل محافل دوستانه امان است معنایی دیگر دارد .

درآن روزگار نه چندان دور یعنی دوسه دهه قبل، ما طفلکان مردمان سخت کوش کویر به انتظار شب وهمراهی با همسایگان وبه مهمانی رفتن دسته جمعی گاه چند خانواده به خانه همسایه ای می رفتیم لحظه شماری می کردیم وچون خیمه شب زده می شد وماه وستارگان بی شمار آسمان مزینان پدیدار می شدند درروشنایی چراغ گرسوزی شام شاهانه ای که یا آبگوشت بود ویا گورماستی واشکنه ای ودرشب علفه پلویی با اجار پخته ای* را باولعی خاص می خوردیم وچون تکالیف مکتب خود را به خوبی نوشته بودیم به همراه پدرومادر وبرادر وخواهرانمان به شب نشینی می رفتیم .
پدرها قصه امیرارسلان وحسین کرد شبستری می خواندند ومادران از بافتن تنه وگلیم وجاجیم  ویا نامه پسرانشان که ازتهران فرستاده بودند می گفتند ومابچه ها هم چشممان به مجمعه ای بود که میزبان می آورد وتخمه های تف داده هندوانه وخربزه ای که به صورت ماهرانه ای درآن چیده شده وپس ازان استکان های چایی که بزرگترها هورتی بالا می کشیدند وما به تقلید ازآنها حبه قندمان را در استکان چای می ز دیم وپس از آن کلی درنگاه غضب آلود زن میزبان که گاه سفارش می کرد که : قند برای دندان بجه ها خوب نیست ؛ هی چایمان را فوت می کردیم و سپس قلپی ازآن را سرمی کشیدیم وبعداز ان پوست کامها راجمع می کردیم که فردا ی آن روز با دوستانمان بازی کنیم.

ظهرمزینان گرمایش برای دیگران طاقت فرسا وبرای من شورحالی دیگردارد نمی دانم چرا اما هرگاه درضل گرمای کویر به صحرای مزینان ویا حتی دقی ها* وزمینهای بایرش می روم یا سخنران می شوم وبرای ساکنان صحرا وبیابان وعظ وخطابه می گویم ویا شاعر می شوم وشعروشاعریم گل می کند وهمانند سعدی وحافظ غزل وقصیده های عارفانه می سرایم ویا نویسنده ای می شوم که اگر قلم وکاغذی باشد همانجا کتاب کویر را دوباره می نویسم آن چنان که شریعتی نوشت البته نه به استادی  ومهارت وچیره دستی او هرچند براین اعتقادم که دیگر هیچ اثری مانند آن خلق نخواهدشد. چون دیگر شریعتیی نخواهد آمد!

در ظهر مزینان به صحرا پناه می برم جایی که خورشید همین نزدیکی است وآسمان در چهارسوی مزینان به زمین گره خورده است ومن راهم را به غربی ترین نقطه تاریخی این دیار یعنی حدیره ادامه می دهم .

حدیره که تنها نامی از آن شنیده ایم وتاریخش را بدرستی نمی دانیم . جایی که فقط دیوارهایی به قدمت قرنها با قامتی خمیده سربر آسمان دارند .ومن تا کنون آن را به این زیبایی از نزدیک ندیده بودم... 
                                                                               

تا کنون فقط نامی ازحدیره شنیده ایم وکسی نمی داند معنای واقعی ویا وجه تسمیه اش چیست اما هرچه هست دیوارهای استوارش ازگذشته ای دور سخن می گوید . کارگرجوان خوش ذوق مزینانی که طبع شعرش را از پدران ومادرانش به ارث برده است ؛ چون هرمزینانی استعدادی شگرف درادبیات دارد چه آن کس که ملایی ومکتبی رادیده باشد و درسی خوانده باشد وچه آن پیرمردی که نه استادی دیده ونه نوشتن می داند به مانند عالمی صاحب سخن شعرمی سراید و خطبه می خواند.

 واین بار آن شاعرجوان نیز حدیره را حذیره می خواند ومدعی است که اودختر مأمون عباسی است! وشاید بیهوده نگفته باشد چون درمقابل کاروانسرای صفویه که برسر راه ابریشم ودربالای چشمه آب مزینان* اززمانی که شاه عباس راه راگم کرد ودستور بنایش راداد همچنان غریب افتاده است ودر این غربت سرا دیوارهایی قرارداشت که دربعضی کتب تاریخی از آن به عنوان کاروانسرای مأمونی نام برده شده وگفته اند یادگار دوران خلافت عباسیان برایران است .
 اما نمی دانم به تدبیر کدام نا آگاهی وبه بهانه بنایی جدید با خاک یکسان شد واکنون نه ازبنا خبری است ونه از آن ویرانه اثری ونه توپخانه قاحاری را کسی می داند که چه بود چه شد ،جز مشتی سیمان که درزیر خروارها خاک مدفون شده که می خواستند محلی برای سیاحان وگردشگران وتشنگان فرهنگ دوست ادبی  که برای دیدن خواستگاه فرزند کویر به مزینان می آیند باشد ؛ برای همیشه به فراموشی سپرده شده است وآن حدیره که به قول مزینانی ادیب محل دفن حذیره دختر مأمون عباسی است انتظارمی کشد که شاید نوبت به آن هم برسد تا بیل و کلنگی که سالها پیش دیوارهای ارگ ریگی را فرو ریخت آن رانیز به بهانه نوسازی برای همیشه محوسازد  واکنون من در داخل این مخروبه بنای تاریخی رد پای سارقینی را می بینم که به دنبال یافتن گنجی جای جای آن را کنده اند وخاکش را به توبره کشیده اند وحافظان آثار باستانی ایستاده وتماشا می کنند که شایدبه جادو وجنبلی کتیبه های به سرقت رفته از سردر شاه عباسی وحوض سر آب مزینان ومسجد پایین قلعه را برگردانند!

درآستانه درب ورودی حدیره که روبه خدا وقبله گاه سجود مومنانش باز می شود وچشم انداز قنات وچشمه آبی که  از کوه های سرخ سرچشمه می گیرد و با گذرازصحراها ودشتها ودامنه ها وکوه های سربه فلک کشیده بی تابانه دل سخت سنگها را می شکافد تا امید را به مردمان کویر بازنمایاند به تماشا می ایستم و می بینم که آن رود دراین جا سر از زیر زمین بیرون می آورد وبا سلام برمزینان بر دستان پیرزحمت کش که رنج بسیاری را برای آبادانی صحرا می کشد و درکناراین رود آشنا بالبخند پرازمهر وسپاس به درگاه فر ایزدی می نشیند وآنگاه لبان ترک خورده اش را که درستیغ نور بی تاب خورشید چون سفیدی شوره زارکویر درانتظارجرعه ای خشکیده ، غرق بوسه می نماید ومن امروز نظاره گر مهربانی آب وآئینه ام آن گاه که مادری کوزه ای بردوش برای فرزندانش ازسراوو میزینو* آبی گوارا  هدیه می برد

با صحرا وسبزی وچشمه  همراه می شوم و حدیره را پشت سرمی گذارم وبه دهانه نهر آب مزینان می رسم جایی که روزگارانی شاید دوقرن پیش اسلاف وگذشتگان ما در آنجا می زیسته اند ودر سالی که محرم وعید باستانی نوروز باهم تلاقی نموده اند وبعضی از مردمان آن زمان به مصلحت اندیشی شیخی بزرگ که همانند پیامبری برایشان وعظ وخطابه می گفته گوش نسپردند وعید را بر عزا مقدم داشتند* همانند قوم نوح به عاقبتی سخت گرفتار شدند وحتی ازتنور خانه هایشان آب فورا ن می کند ومزینان قدیم با سیلی عظیم نابود می شود و مردمانش که به دعای آن پیرطریقت سالم مانده اند مزینان نورا برانگاره شهری درجای فعلی آن بنا می کنند وگویی با تدبیر معمارانی زبردست خیابان کشی وکوچه های وسیع را باترسیم نقشه ای  شهری  و بناهایی گنبدی شکل که زمستانشان گرم وتابستانشان از گرما درامان باشند می سازند وچون این دیار برای تاجران وکاسبان ودوره گردان شناخته شده است بازاری با دو طرف شرق وغرب و دکانها ومغازه های فراوان ومساجد وهیئات و  مکتبخانه و تلفنخانه وگرمابه ساخته می شود که درنوع خود بی نظیراست. شاید استادان ومعماران چیره دست وکاردان آن دوران می دانستند که زمانی خواهد آمد که مزینان دوباره همجون هزار ویکصد سال پیش به تعبیر حدود العالم من المغرب الی المشرق به تاریخ خویش برگردد ودوباره شهری شود با دوائر دولتی وکارگاه وکارخانه های فراوان که جوانانش برای یافتن لقمه ای حلال وگذران زندگی مجبور به مهاجرت نشوند .

اکنون من بردهانه نهرآب مزینان ایستاده ام جایی که دیگر نه از زمزمه مرد کوزه گر که به اعجاز مشتی خاک وآب ودستان هنرمندانه اش استادانه از آن ظرفی برای نوشیدن آب ساخته خبری است ونه از داش* اوکه کوزه ها وتون گلی های * خامش را درآن قرار دهد وپخته شود اثری مانده است...

ادامه دارد...

*اجار به فتح الف نوعی سبزی شبیه به تره که روستاییان با مخلوط از برگ چغندروریش بز و خله خلونجه ودیگر گیاهان خودرو وخمیراز آن آش خوشمزه ای درست می کنند که معروف به آش علفی است

*دقی به کسردال وتشدید قاف زمین های خشک ولم یزرع
ازحدیره تا باغستان

·       * نهر آب مزینان معروف به سر اووه میزینو ،بسیارگوارا است وازقدمت هزاران ساله برخوردار است

·       *  سراوو میزینو، سرآب مزینان (لهجه مزینانی که نشأت گرفته از فارسی دری است)

·       *  این داستان را پیرمردان مزینان برای نگارنده بیان کرده اند

·       *  داش ؛ کوره ای که کوزه ها درآن پخته وتبدیل به سفال می شود

منبع: وبلاگ شاهدان کویرمزینان


کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
مزینان در حال و هوای عید فطر
 
نظرت را بنویس
comments

علی مزینانی

سلام بخش پنجم ازحدیره تاباغستان درشاهدان کویرمزینان منتشرشد ضمنا با اخبارمتنوع به روزو منتظرنظرمبارک شما عزیزان فرهیخته هستیم شاهدان کویرمزینان

يوسف بهمن آبادي

متن بسيار زيبايي بود كه به درستي يك واقعه تاريخي از مردمان كوير را به تصوير كشيده است. دست علي آقا نويسنده اين مطلب و شما اسرارنامه اي ها كه زحمت انتشار آن را كشيده ايد درد نكند.

علی مزینانی

باسلام بخش سوم وچهارم ازحدیره تاباغستان درشاهدان کویرمزینان منتشرشد اردتمند علی مزینانی عسکری

خطه فریومد

با سلام در پی معنای « حدیره » از چند سایت و وبلاگ سَرَک کشیدم نتیجه « کِلّه کِشو کِردن » از آنها : 1 ـ دوغ آباد ... از شواهد صحت این داستان گورستانهای دوران صفوی است که آرامگاه وزیر اعظم شاه عباس صفوی نیز در این محلّ است که به اصطلاح محلی به گورستان « حدیره » معروف است . 2 ـ بنایی بسیار قدیمی در ضلع جنوب غربی روستای باشتین و در کنار قبرستان و امامزاده بی بی علیه خاتون که ... مردم روستا از آن به « حدیره » نام می برند و عدّه ای آن را به مقبره کلوخی می شناسند . 3 ـ اهالی بسطام به صحنِ شرقی مجموعۀ امام زاده محمد (ع) « حدیره » می گویند . 4 ـ شبکه اطلاع رسانی افغانستان : پیکر آقای پائیز امروز در « حدیره » ده کپک خیرخانه به خاک سپرده می شود . 5 ـ خاوران : محترم ولید (شیفته) پسر گل احمد شیفته گفت مرحومی صبح 27 ماه می در بستر خوابش در گذشت و در « حدیره » واید روک ولایت برتش کلمیا به خاک سپرده شده است . 6 ـ شبکه ندای قدس : صهیونیستها اسامی عربی را به عبری تغییر دادند . مانند ... الخضیره به حدیره . نتیجه : در ایران و افغانستان به قبرستان / گورستان ، « حدیره » گفته می شود . گورستان و شورستان یا شوره زار در مقابل باغ یا باغستان و بوستان به کار رفته است . جان که او دنباله زاغان پَرَد ..... زاغ او را سوی گورستان بَرَد هین مدو اندر پی نفسِ چو زاغ ..... کو به گورستان بَرَد نه سوی باغ .................................. مولوی » مثنوی معنوی » دفتر چهارم نیست عجب گر شود از کلک تو ......شوره ستان دلِ من بوستان ...................................خاقانی، قصاید ، شماره 164 چون زی مدینه آمده مهد رفیع تو .....ز ابر عطات شوره ستان ، بوستان شده ...................................... خاقانی ، قصاید ، شماره 199 پس اگر عنوان مقاله چنین نامگذاری شود ؛ از شورستان تا بوستان ـ از داغستان تا باغستان ـ از حدیره تا حدیقه معنای « حدیره » روشن می شود .

علی مزینانی

باسلم ودرود فراوان نمی دانم باید چه زبانی از این همه لطف شما دوستان تشکرکنم بیش از آنچه می دانم شرمنده ام نمودید این نوشته ادامه دارد وبخش سوم آن نیز منتشرشد شاید سه چهار پست دیگر باقی باشد با تشکر دوباره اردتمند شما علی مزینانی عسکری
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما