صحبت های نوجوان یازده ساله سبزواری که از بند اعتیاد رهایی یافت

نوجوانیم اسیر اعتیاد شد، دوباره زندگیم را می سازم

الهام شبانی مقدم / مجله اینترنتی اسرارنامه
 
اعتیاد بلای خانمان سوزی است که بسیاری از ما صحبت ها و ماجراهای زیادی از کسانی که به دام اعتیاد افتاده اند شنیده ایم بعضی غرق در مرداب تباهی اعتیاد و برخی ها از چنگ آن رهایی یافته و به زندگی دوباره برگشته اند.
 
عوامل متعددی برای اعتیاد بیان شده که مهمترین آنها فقرفرهنگی، محیط اجتماعی، خانواده و دوست ناباب عنوان شده است.
 
محدوده مصلی شهر سبزوار که از آن به عنوان "شهرک قدس"یاد می شود یکی از مناطق حاشیه و پر خطری است که فضای مستعدی برای ناهنجاری های اجتماعی است.
 
در وضعیت اسفناک این محله همین بس که محلی برای سوء استفاده فروشندگان مواد مخدر شده بطوری که مواد به راحتی در اختیار مصرف کنندگان قرار می گیرد محله ای که متاسفانه امروز از فقر فرهنگی رنج می برد و با معضل مهم اعتیاد درگیر است معضلی که تهدیدی جدی برای کودکان و نوجوانان می باشد. 
 
موضوع گزارش زیر به نوجوانی دوازده ساله به نام "امیر حسین" بر می گردد که در شرایط بسیار نامناسب در "شهرک قدس" همراه با مادرش که مصرف کننده مواد مخدر است زندگی می کند فراوانی مواد مخدر در انواع مختلف شیشه، کراک، هروئین، تریاک؛ شیره و .. در این منطقه و دست به دست شدن آن در بین گروه های زیر 12 سال سبب شد تا این کودک تجربه تلخ اعتیاد را در کارنامه زندگی خود داشته باشد امیر حسین زمانی که در حال تکدی گری در سطح شهر بود توسط نیروهای ستاد جمع آوری متکدیان دستگیر شد مطالب زیر حاصل گفتگوی ما با این نوجوان سبزواری است . 
 
*   *    *
 
از زمانی که چشم باز کردم در اطرافم کسانی را می دیدم که هر کدام مصرف کننده نوعی از مواد مخدر بودند مادرم اعتیاد شدیدی به مصرف مواد داشت کنجکاو بودم تا بدانم که او چطور گرفتار اعتیاد شده است.
 
یک روز زمانی که مادر در حال جمع کردن بساط مصرفش از گوشه اتاق بود و به قول خودش در حالت نئشگی به سر می برد از او پرسیدم چرا مواد مصرف می کنی، با صراحت جواب داد که آنقدر در این زندگی خفت بار سختی دیده ام که تنها چیزی که مرا آرام می کند مصرف همین مواد است.
 
مادرم از چگونگی اعتیادش برایم گفت: پدرم به خاطر شرایط جسمی که داشت تریاک مصرف میکرد معمولا زمانی که برادرم در خانه نبود مواد را من برای او تهیه میکردم تازه 13 سال را پر کرده بودم دلم می خواست برای یک بار هم که شده تریاک مصرف کنم.
 
مادرم گفت: همیشه برای پدر یک گرم مواد می خریدم یک روز که برای خرید مواد مخدر بیرون از خانه رفتم در راه برگشت مقداری از مواد را برای خودم برداشتم تا حس کنجکاوی درونم را ارضاء کنم.
او ادامه داد: به محض رسیدن به خانه تریاک را به پدر دادم هیچ کس غیر از او در خانه نبود، به گوشه ای از زیر زمین رفتم و در تاریکی دخمه با خیال راحت مشغول مصرف شدم با اینکه اولین بار بود که مواد مصرف می کردم اما از دود و بوی آن خوشم آمد.
 
غرق در صحبت های مادر شدم دوست داشتم به صحبت هایش ادامه دهد او گفت: روزها از پی هم می گذشت طبق روال همیشه مقداری از مواد را بدون اینکه کسی بفهمد برمیداشتم این کار برایم عادت شده بود و اینگونه بود که گرفتار اعتیاد شدم و خودم را بدبخت کردم.
 
به مرور که بزرگتر شدم هیچ یک از اعضای خانواده ام از آلوده شدنم به مواد مخدر خبر نداشتند کم کم سر و کله خواستگار به خانه باز شد و با پسر یکی از دوستان پدرم به نام "علی" ازدواج کردم بعد از چند مدتی او از اعتیادم با خبر شد و نتوانست این موضوع را تحمل کند و طلاقم داد.
 
 و بعد از آن با پدرت که خود نیز مصرف کننده مواد بود آشنا شدم ازدواج کردیم بعد از بدنیا آمدنت پدرت بر اثر مصرف بیش از حد مواد از بین رفت. 
 
همچنان غرق در صحبت های مادر بودم. او با خود چه کرده است این مواد چه چیز دارد که او را وابسته خود کرده و حاضر است برای تهیه مواد هر کاری انجام دهد.
 
امیر حسین از محل زندگی خود برایم گفت: خانه ما در محله ای است که اکثر اهالی آن ساقی مواد مخدر هستند، مادرم هیچ دغدغه ای برای خرید مواد ندارد انواع مختلف مواد در اطراف ما مهیا است از جامدادی همکلاسیم در رفتن به مدرسه گرفته تا همسایه کناریمان که بیشتر وقت ها از روی دیوار هروئین به مادرم می دهد و پول خود را می گیرد. 
 
این نوجوان آسیب دیده ادامه داد: تازه وارد کلاس ششم شده بودم انگیزه ای برای درس خواندن و حضور در مدرسه نداشتم معمولا بعد از ظهرها را با دوستانم در کوچه پس کوچه های محله سر می کردم تا مادر به خانه برگردد.آرزویم این بود که مانند دیگر بچه ها وقتی خسته به خانه برمیگردم مادرم در خانه باشد اما او هیچگاه نبود و من برای رفع گرسنگیم باید به دکان سر کوچه می رفتم و با خرید کیک خود را سیر می کردم.
 
"علیرضا" یکی از دوستانم که تازه پانزده سالش شده مانند پدر و برادرش فروشنده مواد به صورت جزئی بود. من اکثر مواقع در نبود مادرم در کوچه به سر می بردم. روزی از من خواست تا همراهش به جایی بروم. مقداری مواد در جیبش بود زنگ خانه ای را زد. خانمی در را باز کرد مواد را به او داد و پول را گرفت.
 
در راه برگشت به خانه ، علیرضا به من پیشنهاد کار داد و از من خواست تا در قبال تحویل مواد به مصرف کنندگان روزانه ده هزار تومان به من پول بدهد. ما که وضعیت مالی خوبی نداشتیم پیشنهاد او را برای کار پذیرفتم از روز بعد از تعطیل شدن مدرسه مواد جاسازی شده در جامدادی را با آدرس هایی که داشتم به مصرف کننده ها می رساندم و پول می گرفتم.
 
یک ماه از این موضوع گذشت علیرضا و پدرش از کار کردن من راضی بودند و می گفتند پسر زرنگی هستی اگر همینطور پیش بروی ساقی خوبی در فروشندگی می شوی.
 
همیشه یک سوال بی جواب ذهنم را درگیر خود کرده بود مواد مخدر چه چیز دارد آیا واقعاً آدم را بی خیال می کند ؟ دوست داشتم بدانم به همین دلیل روزی از روی کنجکاوی از علیرضا پرسیدم که تا به حال مواد مصرف کرده ای؟  گفت یک بار مخفیانه این کار را کرده ام. پرسیدم هروئین و تریاک مگر آدم را آرام می کند؟ او نیز گفت یک بار امتحان کن تا به جوابت برسی. بعد از آن دستم را باز کرد و ماده خاکستری رنگی را در کف دستم گذاشت و از من خواست تا این مواد را مصرف کنم.
 
او طریقه مصرف را برایم گفت و از من خواست تا هروئین را به پشت دستم بریزم و از طریق بینی مواد را مصرف کنم. به گوشه یکی از خرابه های محل رفتم مقداری از مواد را به شیوه ای که او برایم گفت از طریق بینی بالا کشیدم چند بار این کار را انجام دادم حالت عجیبی به من دست داد سرم گیج رفت و به خواب عمیق فرو رفتم زمانی که چشم باز کردم هوا تاریک شده شود سرم سنگین بود قدرت بلند شدن از سر جای خود را نداشتم اما به هر طریقی بود باید خود را به خانه می رساندم .
 
آن شب مادرم نفهمید که چه اتفاقی برایم افتاده و بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل شود دست مادرم را محکم گرفتم و در کنار بساط مصرفش خوابیدم.
 
بعد از این موضوع بود که ارتباط من با علیرضا بیش از پیش شد. هر روز باید او را به بهانه هروئین می دیدم. من از بچگی در فقر و نداری بزرگ شده بودم. تمام دغدغه مادرم فراهم کردن پول و خرید مواد بود و وجود من برایش چندان اهمیت نداشت غرق در مصرف مواد بود و وضعیت من از اینکه گرسنه هستم یا تشنه ، با چه کسی می گردم آیا خطری تهدیدم می کند یا نه، برایش اهمیتی نداشت. بدون اینکه مادرم چیزی بفهمد مدرسه را کنار گذاشتم .
 
مواد به راحتی در اختیارم بود. علیرضا بابت موادی که برای مصرف می داد از من کار می خواست از صبح تا زمانی که مادرم به خانه بر می گشت با علیرضا بودم و هر کسی که برای تهیه مواد به درب خانه آنها می امد من مواد را به او می رساندم. 
 
چهار ماه از مصرفم گذشت علیرضا دیگر مانند سابق به راحتی هروئین در اختیارم نمی گذاشت او در قبال مواد از من طلب پول میکرد. او مرا آلوده به مواد کرد تا برای پدرش مواد بفروشم.
 
بعد از مدتی رفتارهایم تغییر کرد. پول نداشتم مواد تهیه کنم پرخاشگری میکردم یک روز با مقدار پولی که داشتم مقداری هروئین از علیرضا گرفتم. در مسیر برگشت به خانه داییم مرا در کوچه دید به محض دیدن او از ترس هروئین را به گوشه ای پرت کردم. دایی ام متوجه شد که چیزی را پرتاب کردم اطراف را گشت و پک مواد را پیدا کرد و دستم را گرفت و مرا با ناراحتی به خانه برد. مادرم همچنان در حال مصرف بود دایی برخورد بدی با مادرم داشت و گفت به حدی غرق این مواد لعنتی شده ای که این بچه را هم فدای خود خواهی خودت کرده ای. بعد پک هروئین را به مادرم نشان داد و گفت این هم نتیجه اش ، بردار...
 
مادرم فقط نگاه می کرد. حرفی برای گفتن نداشت باور نمیکرد که من هم مواد مصرف می کنم. آن شب مادرم تا صبح فقط مواد می کشید می دانستم با مصرف مواد می خواهد خود را آرام کند اما انگار هر چی می کشید عصبانی تر می شد.
 
نیمه شب گذشته بود در گوشه ای از اتاق زانو به بغل نشسته بودم فقط از زیر چشم به مادرم نگاه میکردم. او که یک دود می گرفت نیم نگاهی به من می انداخت یکباره از جایش بلند شد و گفت اگر یک بار دیگر مواد مصرف کنی طوری خودم را گم وگور می کنم که هیچوقت نتوانی مرا پیدا کنی.
 
من که به شدت وابسته مادرم بودم و همیشه از این می ترسیدم که مبادا مرا رها کند و برود این حرف او مثل یک پتک سنگین برایم بود. حالم بد شد تشنج کردم و از هوش رفتم وقتی که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم. 
 
من که شش ماه هروئین مصرف کرده بودم دست و پایم به شدت درد داشت. دو هفته در بیمارستان حشمیته برای بهبودی بستری شدم و مواد را ترک کردم. به گفته پزشکان به دلیل مصرف مداوم هروئین آن هم به شیوه خطرناک که از طریق بینی انجام میدادم متاسفانه مواد تاثیر بدی روی مغزم گذاشت و به چشمم آسیب رساند و پزشک عمل جراحی برایم تجویز کرد.
 
هم اکنون شش ماه است که دیگر مواد مصرف نمی کنم در این فاصله مادرم نیز در کمپ ترک اعتیاد تحت مراقبت قرار گرفت هم اکنون دو ماه از پاکی مادرم نیز می گذرد امیدوارم که مادرم دیگر هیچوقت به سمت مصرف مواد نرود تا یک زندگی سالم دو نفره را کنارهم داشته باشیم.
 
تنهایی ترس بزرگی است که از نبود مادر دارم او نباشد من نابود می شوم.
 
 
*    *     *
 
در گفتگو با یک مسئول محلی:
 
مناطق حاشیه شهر سبزوار از فقر فرهنگی رنج می برد
 
فرمانده ناحیه مقاومت سپاه سبزوار مبارزه با آسیب های اجتماعی را یکی از برنامه های سپاه برای اعتلای بسیج همگانی اعلام کرد و گفت: منطقه مصلی شهر به علت تجمع مواد فروشان از مهمترین مناطق پر خطر در سبزوار است. گزارشات مردمی و همکاری نیروهای بسیج منطقه سبب شد تا رئیس دادگستری و دادستان سبزوار در بین مردم منطقه حاضر شوند و از نزدیک به دغدغه های اهالی گوش دهند .شنیدن مشکلات از زبان اهالی برای دادستان به حدی تلخ بود که وی شماره شخصی خود را در اختیار اهالی قرار داد تا در هر ساعت از شبانه روز مشکلات را مطرح کنند تا رسیدگی شود.
 
سرهنگ مظلوم با تاکید بر اینکه مناطق آسیب دیده از ضعف فرهنگی رنج می برند گفت: با پیگیری سپاه نامگذاری منطقه جایگاه نماز جمعه به "شهرک قدس" تغییر نام پیدا کرد برای تقویت بنیان خانواده کلاس های مهارت زندگی، روانشناسی و حمایتی با حضور خانواده ها تشکیل شد همچنین بالغ بر 100 نفر از افراد ساکن در این محله به صورت رایگان مهمان حرم مطهر امام رضا(ع) شدند.
 
او ادامه داد: در این ساله ها دشمن با توطئه های مختلف سعی در تضعیف روحیه نظام و بدبین کردن مردم به دستاوردهای انقلاب داشته که از جمله این ترفندها استفاده از شبکه اجتماعی است.
 
وی گفت: دشمنان انقلاب اعلام کرده اند مهمترین مانع دستیابی به اهدافشان /موضوع مهم خانواده است که در راس آن عنصر مهم "مادر" قرار دارداگر مادر به فساد کشیده شود خانواده از هم متلاشی می شود .
 
فرمانده مقاومت سپاه سبزوار ادامه داد: تاثیر گذارترین پاتک در مقابل این توطئه ها تقویت جایگاه مادر در خانواده و تقویت باورهای مذهبی است هر اندازه بر انجام اقدامات فرهنگی مصمم تر باشیم جواب دندان شکنی به توطئه دشمنان داخلی و خارجی خواهیم بود.
 
سرهنگ مظلوم تقویت اردوهای جهادی در مناطق آسیب دیده، طرح دکتر رهنمون و راه اندازی صندوق قرض الحسنه را از جمله طرح های سپاه برای مبارزه با معضلات اجتماعی در مناطق پر خطر بیان کرد و گفت: حضور گروه های جهادی در مناطق آسیب دیده و پر خطر باعث آشنایی نیروها با مردم و مشکلات آنها می شود با این اقدام علاوه بر خدمت رسانی ، پیوند عاطفی مثبتی بین نیروهای جهادی و مردم برقرار می گردد.
 
او گفت: طرح دکتر رهنمون نیز متشکل از نیروهای جهادی پزشک در مناطق هدف است این طرح به صورت ماهانه در حال اجرا است به لحاظ اینکه افراد ساکن در این مناطق به لحاظ اقتصادی در وضعیت مساعدی نیستند حضور گروه جهادی پزشکی باعث شده تا افراد بیمار برای درمان به درمانگاه ناحیه سپاه معرفی شوند.
 
 
برای مطالعه گزارش های بیشتر از الهام شبانی مقدم هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک  کنید:
 
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما