خاطرات یک پادشاه

قسمت اول :
 
صلاح کار در این دانسته ایم روز را در هر کجای کشور تن که باشیم شب برگردیم قصر آرامش کنار مهربانوی عزیزمان.
 
امروز صبح به اتفاق صدراعظم تأمل و تفکر و شناخت رفته بودیم کنار بحر مثنوی معنوی. حسرت خوردیم که بحر به آن زیبایی چرا خلوت و از چشم ها دور افتاده است. ساعتی را در عمق آب هایش غوطه خوردیم و مرواریدهای قیمتی بسیار عالی صید کردیم. آوردیم و دستور دادیم این ها را داخل قاب طلا برای گنجینه ی ارزشمند خودمان نگه دارند. 
 
کاری ز درون جان تو می باید  /  کز عاریه ها تو را دری نگشاید
یک چشمه ی آب از درون خانه  /   بِه ز آن جویی که آن ز بیرون آید.
 
خادمان آب رکن آباد را برایمان قُرُق کرده  بودند. ظهر که شد رفتیم آنجا و به اتفاق همراهان تنی به آب زدیم. از آب که بیرون آمدیم دخترکان ترک شیرازی صف به صف ایستاده، جام های لبریز از شراب ارغوانی غزلیات حافظ را تعارفمان کردند. چند جرعه ای نوش جان کردیم. بعد از آن دلمان میل عسل کرد. یکی از خادمان گفت: قبله ی عالم! در گلستان سعدی عسل شفابخش به وفور یافت می شود. رفتیم آنجا. ساعتی را به تفرج گذراندیم هر حکایت کندوی عسلی بود برای خودش! پز از گل های رنگارنگ معرفت. زنبورهای احساس شهد معرفت را از گلشن گل های کلمات مکیده به صورت عسل در کام تفرج کنندگان می ریختند.
 
غروب آفتاب برگشتیم. حالا هم که مغرب رفته و جناب عشاء پشت در ایستاده و می خواهد داخل شود. مهربانویمان دم نوش مخصوص آورده، آرام بو می کشیم مزمزه می کنیم. می گذاریم با عطرش تمام وجودمان کیفور شود. اینجا قصر آرامش است و ما پادشاه کشور وجودمان هستیم. دنیا هر صبح و شام تمام لذت هایش را در طبقی از اخلاص چیده پیش کش ما می کند و هیچ چیز نمی تواند و نباید آرامش قصر ما را به هم بریزد. 
 
جمعیت کشورمان متغیر است. بسته به اوضاع و احوال، خوشی ها، ناخوشی ها و بسته به نگاه و رفتارمان با حوادث روزگار فرق کرده، کم و زیاد می شود. شاید هم جمعیت کشور به عدد سلول های تنمان باشد. 
 
مثلا به یک اتفاق ساده اما خوش آیند میلیون ها آدمک یک هویی با پوشش یکدست زرد و صورتی خلق شده دور فرمانده ی خود صدراعظم شادمانی حلقه زده شروع می کنند به جشن و پایکوبی همینطور غم نیز آدم ها و لشکر سیاهپوش خود را دارد که لحظه ای غافل شویم کودتا کرده، تاج و تختمان را بر می اندازند. 
 
اما در کشور ما برای هر خلق و خویی یک صدر اعظم وجود دارد. صدر اعظم حرص و طمع، صدر اعظم قناعت، صدر اعظم محبت و خوشدلی، صدراعظم کینه و بد دلی، صدراعظم حقارت و لئامت، صدر اعظم عزت و آزادگی و ... بس است دیگر، پر حرفی کردیم.
 
[در این لحظه پادشاه به دستیار خود دستور می دهد کارآگاهان ویژه بیایند و گزارشات روزانه و بسیار محرمانه شان را به سمع و نظر قبله ی عالم برسانند]
 
کارآگاه ویژه: قبله عالم! از زمانی که بنزین گران شده، حقوق کارمندیتان به دلیل گران شدن اجناس کفاف مخارجتان تا آخر برج را نمی دهد. از سوی آدمک های دایره ی حرص و طمع نیز تحرکاتی بر علیه قصر آرامش دیده شده است.
 
[پادشاه فوراً صدراعظم قناعت را احضار و پس از ساعتی گفتگو پشت درهای بسته مجازات هایی را برای او در نظر گرفت.]
 
کارآگاه ویژه: قبله عالم پ! قربانتان گردم نیروهای دایره طمع بر علیه شما تحرکاتی کرده اند. چرا شما می خواهید صدراعظم قناعت را مجازات کنید؟ 
 
پادشاه: فردا صبح صدراعظم تمام خصلت های خوب و بد به اتفاق نیروهایشان را فرا بخوان تا دلیل آن را برای همه توضیح دهم. 
 
پایان قسمت اول – ادامه دارد ...
 
 
برای مطالعه مطالب بیشتر به قلم محمد ابراهیم اکبری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما