دلنوشته نوشین نوحه سرا یکی از اعضای سبزواری جمعیت دانشجویی امام علی (ع) / امروز من فردای تو

خانم نوشین نوحه سرا یکی از اعضای جمعیت امداد دانشجویی  مردمی امام علی (ع) است که اصالتاً سبزواری است و چند سالی است که در کرج سکونت گزیده و در یکی از خانه های ایرانی متعلق به جمعیت امام علی مشغول خدمات رسانی به کودکان محروم و آسیب دیده اجتماعی است.

به گزارش  مجله اینترنتی اسرارنامه، نوحه سرا از سال گذشته تلاش ارزشمندی را آغاز کرده است تا فعالیت های جمعیت امداد امام علی (ع) را که تا کنون عمدتاً در تهران و برخی دیگر ازکلانشهر های کشور مستقر بوده است، به سبزوار نیز بیاورد و بدین ترتیب امسال برای دومین سال پیاپی قرار است با همت تعدادی از جوانان  داوطلب سبزواری، طرح کوچه گردان عاشق به عنوان یکی از مجموعه برنامه های جمعیت امام علی (ع) در شب بیست وچهارم ماه رمضان در سبزوار اجرا شود و امید می رود پس از اجرای موفقیت آمیز این طرح در سبزوار به تدریج خانه های علم  و خانه های ایرانی جمعیت نیز در این شهر تأسیس شوند تا حمایت موثری از کودکان کار و زنان  و سایر اقشار آسیب دیده اجتماعی در سبزوار به عمل آید.

نوشین نوحه سرا، به تازگی دلنوشته ای زیبا را از چگونگی ورود خود به جمعیت امام علی (ع) و دلبستگی روزافزونش به فعالیت در این جمعیت امداد دانشجویی مردمی و فوایدی معنوی فراوانی  که برای خودش داشته ، در شماره جدید نشریه گل یخ( نشریه داخلی جمعیت) چاپ کرده است واسرارنامه در ادامه متن این دلنوشته را به نقل ازنشریه گل یخ منتشر  می کند:

امروز من ، فردای تو

مدت ها بود فقری که روزافزون که نه ثانیه افزون بود در جامعه ام ذهنم را به خود درگیر کرده بود. هیچ ذهنیتی از کار داوطلبانه نداشتم. اصلا نمی دانستم که موسساتی وجود دارند که در این زمینه فعالیت های موثر دارند و تنها کمک مالی نمی کنند درد را هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه می دیدم و با تمام وجود حس می کردم اما درمانی برایش نمی یافتم. ایده هایی داشتم که من را مجاب می کرد که خود پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه ادامه ی تحصیل را رها کنم و زمان را صرف بدست آوردن توانایی های دیگری بجز درس کنم و پس از آن از این توانایی ها در راستای تحقق بخشیدن به ایده هایم کمک بگیرم.

شبکه های اجتماعی بیشتر زمان من را آن روزها به خود اختصاص می دادند اما هدفمند بودنم و به بی راهه نرفتن هایم مرا به امروز رساند. امروزی که اگر نبود و اگر من حرفی نداشتم برای نوشتن, من همچنان دخترکی بودم در عوالم کودکانه خود. تنها, سردرگم و خسته از ناملایمات روزگار. اما حرف ها بسیار است و زمان ها اندک و کلمات ناتوان از بیان حقایق و وقایع واقعی...

 مدت ها بود که از طریق یکی از شبکه های اجتماعی با جمعیت آشنا شده بودم اما اجازه حضور و فعالیت در آن را نداشتم. من ساکن کرج بودم و آن روزها کرج خانه علمی نداشت. خانه ی عشقی نداشت.

بنابراین دروازه غار اولین نامی بود که از جمعیت امام علی (ع) در ذهن خانواده ام نقش بست. دروازه غار! نامی که نهایت نگرانی خانواده را برای حفاظت از دخترشان برانگیخت. نگرانی ای که به نظر حق هر خانواده ایست برای حفاظت از فرزندی که تمام زندگیشان را به پایش گذاشته اند.

اما من درمان دردها و دغدغه های روزهای بسیارم را پیدا کرده بودم و هرگز حاضر نبودم که آن را نادیده بگیرم. جنگیدم برای بدست آوردن موقعیتی که امیدوار بودم فرزندانم در آینده برای بدست آوردنش نجنگند. امیدوار بودم که هیچ دردی در آینده برای کودکان سرزمینم وجود نداشته باشد تا کسی در پی درمانش برآید.

روزها گذشت و خانه ی ایرانی ملک آباد کرج افتتاح شد. و چندی پس از افتتاح, فعالیتم در آنجا آغاز گشت.

آن روزها پسرک های خانه ایرانی مربی فوتبال نداشتند. من هندبال و بسکتبال کار کرده بودم اما نشانی از فوتبال و والیبال در رزومه ورزشی من نبود. شب ها در پی تمرینات ورزشی فوتبال و بازی های گروهی بودم و روزها در باشگاه آن ها را اجرا می کردم. کاری بود بس دشوار برای کسی که هیچ پیش زمینه ای از مربیگری نداشت. اصلا فوتبال بازی نکرده بود. اما تنها احساس مسوولیت و انگیزه ی کودکان او را به پیش می راند.

هم زمان با پسرها، دخترها والیبال کار می کردند. به بهانه ی دخترها و در کنار مربی دلسوزشان کمی والیبال یاد گرفتم.

یکی از دخترها در کودکی در محل کار دستش را از دست داده بود. فاطمه دختری زیبا, باهوش و توانمند بود. آنقدر توانمند که تنها با یک دست تمام کارهایش را خود پیش می برد. با یک دست والیبال بازی می کرد با یک دست کوک می زد و شده بود سرگروه کلاس عروسک سازی. برای آموزش به او باید من هم با یک دست کار می کردم. تمام تمرینات سخت آن روزها را در کنار او با یک دست انجام می دادم. کارهایی که هرگز از خود انتظارش را نداشتم.

روز به روز در کنار کودکان آموختم و آموختم و آموختم. کتاب می خواندم. جست و جو می کردم. بحث می کردم و از اعضای قدیمی می پرسیدم تا بیاموزم آنچه را نمی دانستم و آموزش دهم آنچه را که درمی یافتم.

در خانه ایرانی ما کودکان به جهت تغذیه, پزشکی, ورزشی, آموزشی, حقوقی, مددکاری و بسیاری جنبه های دیگر مورد حمایت قرار می گرفتند و من از بدو ورودم به خانه فعالیت در گروه های تغذیه, پزشکی و ورزشی را تجربه کرده بودم. فعالیت هایی که هر کدام با کوله باری از تجربه ادامه می یافت.
هر روز که می گذشت رفتارهای من هم تغییر می کرد. انگار تمام زندگیم در حال دگرگونی بود.

رفتارم با کودکان فامیل هم دستخوش تغییرات چشمگیری شده بود. زندگی خموده و کسل کننده و پر از غم آن روزهایم جایش را به یک زندگی فعال و پر از انرژی می داد.

هر روز که می گذشت خانواده ام هم به سبب بازخورد مثبتی که از حضورم در جمعیت می گرفتند بیشتر از پیش همراهم می شدند و بیشتر مورد حمایتشان بودم. روزگار تلخ و شیرین مرا در کنارم تجربه کردند و مادرم با تمام دلمشغولی ها و بیماری ها و فعالیت های جانبی که داشت سرپرستی کارگاه خیاطی زنان سرپرست خانوار خانه ایرانیمان را به عهده گرفت و خود شد یک داوطلب.

مکاری با تیم آموزش فعالیت بعدی من در خانه ی ایرانی بود. عجیب ترین و زیباترین روزهای زندگیم در کنار دو کودکی رقم خورد که معلم کلاس اولشان بودم. تجربه ی در کنار کودکان بودن و قدم به قدم با آنها پیش رفتن حس را در من برمی انگیخت که هرگز حاضر نبودم رهایش کنم. برای به آن روزها رسیدنم جنگیده بودم و نمی توانستم آن روزها را به هر قیمتی از دست بدهم.

بارها به همراهشان خندیدم, بارها سنگ صبورشان شدم .بارها آن دخترک احساساتی درونم را آرام کردم تا کودکانی که آسیب دیده بودند از زمین و زمان, من را چون کوه استوار ببینند در کنارشان. صبورتر شدم, قوی تر شدم و هرگز دردهایشان برایم عادی نشد بلکه هر روز مصمم تر شدم برای ماندن تا شاید من هم سهمی داشته باشم برای اتمام رنجشان که مرا هم رنج می داد. که "او" را هم که در آغاز جمعیت را به وجود آورده بود رنج داده بود. و شاید تو را هم که حال در حال خواندن دلنوشته ی من هستی رنج داده است. اما من, او و تو درمان دردهایمان را یافته ایم و حال که نمی خواهیم دیگر کسی رنج ببیند به خصوص که آن انسان یک کودک باشد در کنار هم ایستاده ایم, استوار, و رنجشان را به گوش جهان فریاد خواهیم زد:

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید, یک نفر در آب دارد می سپارد جان!!!

یک سال از حضورم در جمعیت امام علی ( ع) گذشت و من به قدر سال ها آموختم و بزرگ شدم...

منبع: نشریه گل یخ / نشریه داخلی جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع)

گفتنی است علاقه مندان می توانند نشریه گل یخ را از ستاد کوچه گردان عاشق در سبزوار به آدرس بالاتر از میدان حکیم. چهارراه ابن یمین. روبروی بانک رفاه مرکزی. کانون تبلیغات ارغنون تهیه نمایند.

وبسایت جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع)

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

طرح کوچه گردان عاشق برای دومین سال پیاپی در سبزوار اجرا می شود

نظرت را بنویس
comments

فرهاد عظیمی

سلام باتشکر ازشما خاله نوشین امید وار م که همیشه در کنار ما بمانی rnrnrnاز طرف فرهاد عظیمی

امیر مسکنی

درود بر ایشون که بعد از این همه سال دوری از سبزوار هنوز هم به این شهر تعصب دارند... اگر نبود پیگیری های ایشون، قطعاً جمعیت امام علی در سبزوار به این زودی ها پا نمی گرفت...

ناشناس

متاسفانه فقط ژست کاری دارید وگرنه چه لزومی داشت تو سایت خودشون رو تو بوق و کرنا کنند.کاش یکمی بصورت ناشناس کمک کردن رو از همون پیشوا که اسمش رو روی جمعیت گذاشتید یاد می گرفتید.
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما