رجعت خدایان و عصر جاهلیت جدید

حسین آزادمنجیری / مدرس دانشگاه:
 
یکی از مشکلات اصلی در جامعه بحث فرهنگ است که در مهم ترین شکل خود به صورت اخلاق در افراد جامعه متجلی می شود. مقام معظم رهبری بارها درباره وضعیت فرهنگی جامعه اظهار نگرانی کرده اند. رفتارهای فیزیکی و به ندرت فرهنگی هم انجام شده است که پاسخ مناسبی در بر نداشت. مشکل اصلی مشکلات فرهنگی و اخلاقی ریشه در تفکرات و بینش افراد دارد که تاکنون در این زمینه فعالیت موفقی انجام نشده است.
 
این مقاله محوری ترین مسئله را مورد بررسی قرار می دهد و بر اساس آن به آسیب شناسی تفکر انسان ایرانی امروز می پردازد.
 
به نظر می رسد جامعه ایرانی از نظر فکری به شدت تحت تاثیر کانت قرار دارد. شکاف سوژه و ابژه و به عبارت دیگر شکاف بین انسان و جهان را می توان یک تئوری دانست که افلاطون آن را آغاز کرد و ابن سینا با طرح "انسان طائر" متمایز ساخت و از طریق فیلسوفان قرون وسطایی برای دکارت به ارث گذاشت. دکارت آن را پروراند و به کانت تحویل داد و کانت نیز آخرین رابطه های موجود  بین ذهن و عین را قطع کرد و به کلی انسان را از شناخت جهان خارج چنان که هست ناامید کرد و در نهایت گفت: فلسفه بسیار شرمنده است که نمی تواند حتی جهان خارج را اثبات کند.
 
مسئله شکاف بین ذهن و عین در نهایت منجر به تشخص افراد و تنهایی انسان در فکر و شناخت می شود و بدینگونه هر علمی به فرد عالم وابسته می شود و فقط برای او در نظر گرفته می شود. به خصوص در مورد مسائلی فرا علمی که همگان امکان تجربه ندارند و در رأس همه این شناخت ها، باورها و اعتقادات، ایمان به خداست که به عنوان انتزاعی ترین مسئله فلسفی و احساسی، دستخوش نسبیت می شود. نسبیت در شناخت خداوند با توجه به اینکه نوع شناخت وی به لحاظ روانی در نحوه وجودی و تاثیر گذاری وی بر افراد اهمیت دارد، خود به خود منجر به تعدد خدایان می شود و اینگونه می شود که آنچه نگارنده نام آن را "جاهلیت جدید" می نامد شکل می گیرد.
 
عصر جاهلیت جدید به نوعی احیا کننده دهکده المپ یونانی و بتکده های عهد نمرود است و فقط جنس خدایان از سنگ به ایده های ذهنی تغییر یافته است.
 
وارد شدن نسبیت گرایی از زمانی آغاز شد که این تفکر قوت گرفت که راه های رسیدن به خدا به تعداد انسان ها متکثر است که البته سخنی زیباست و باید در متن عرفانی خود تفسیر شود. اما اکنون به جای این سخن بارها و بارها در مباحثه های مختلف از کلاس های دانشگاه تا کافه کتاب ها و غیر آن این جمله مشهور شده است که " من خدای خودم را دارم" و این همان جاهلیتی است که انسان متمدن امروز گرفتار آن شده است.
 
تعدد خدا به تعدد رفتارها می انجامد و معیار همگانی برای تشخیص خوب از بد به یک معیار شخصی تبدیل می شود که در عمل باعث سکوت افراد می شود چرا که هر کس بر اساس شناخت خدای خویش اعمال خودش را انجام می دهد و لذا نمی توان کسی را بر انجام کاری تحسین و یا مواخذه کرد.
 
با توجه به اینکه در تفکر شیعی به جز پیامبران و امامان معصومی نیست و از نظر دیگر ادیان این رقم محدود تر است و مکاتب فلسفی مختلف نیز هیچ انسانی را معصوم نمی شمارد، فاجعه ای که رخ می دهد این است که با التقاط عرفان در روح های تصفیه و تزکیه نشده جامعه، فرد نمی تواند تشخیص دهد که چه مقدار از خدا و فرامین خدای شخصی وی از روح صیقل نخورده وی نشئت گرفته است و اینجاست که خواهش دل فرد با لطایف الحیل به عنوان دستورات خداوند(ی که فقط او میشناسد) بر او ظاهر می شود و از خداوند هم که نمی توان انتقاد کرد.
 
اگر با ادبیات نیچه سخن بگوییم باید گفت تعدد خدا از مردن خدایی که نیچه مدعی آن است خطرناکتر است. نیچه برای نخستین بار در کتاب خود تحت عنوان "حکمت شادان" مدعی می شود که خدا مرده است؛ بدین معنا که اعتقاد به خدا کارکرد اجتماعی و اخلاقی خود را در جامعه غربی از دست داده است و دیگر کسی به دلیل اعتقاد به خدا دست به انجام کاری نمیزند و یا از کاری دست نمی کشد و این امر باعث می شود تا متفکران غربی به دنبال معیاری همگانی باشند که بتوانند بر اساس آن رفتار درست در جامعه را تعریف کنند. اما تعدد خداوند باعث می شود معیار واحدی برای رفتار در جامعه وجود نداشته باشد و این البته بسیار خطرناکتر از الحاد است؛ چرا که فرد ملحد خود را مسئول اعمال خویش می پندارد و لذا بر اساس نتایج اعمال خویش در کردار خویش تجدید نظر می کند و بر اساس معیاری مشترک در جامعه رفتار خود را تنظیم می کند و یا جامعه او را وادار به امری می کند. (اصل قانون بد بهتر از بی قانونی) اما فرد معتقد به خدای شخصی به لحاظ روانی هیچگاه به خطای خود واقف نمی شود زیرا او تنها مجری دستورات الهی است و خودش هیچ مسئولیتی در قبال انها احساس نمی کند و این است که مشکلات را با توجیه های مختلف متوجه مسائل گوناگون می کند بدون اینکه یک بار انگشت اتهام را به سوی خویش برگرداند.
 
بنابراین می توان گفت اکثر مشکلات اخلاقی و فرهنگی با پر شدن شکاف بین ذهن و عین به کلی حل می شود؛ اما سوال این است که چگونه می توان این شکاف را پر نمود. 
 
مدت ها گذشت تا هایدگر در پاسخ به کانت مدعی شد که: شرمندگی فلسفه بیشتر باید به این دلیل باشد که چرا به راهی رفته است که نیازی به اثبات جهان داشته باشد.
 
وی با معرفی انسان به عنوان موجود دارای "کون فی العالم" توانست مسئله را به این گونه حل کند که انسان خارج از جهان معنایی ندارد و انسان بودن انسان همواره در نسبتی با جهان است که شکل و قوام می گیرد. علیرغم تمام اصطلاحات و پیچ و خم هایی که هایدگر به کار می گیرد تا از دالان تعابیر خاص، بدیع و البته وحشتناک این مسئله را اثبات کند، سخنان وی را می توان با یک معنای ساده در نظام فلسفه اسلامی معادل دانست: بداهت.
 
ممکن است در نظر خواننده در ابتدا مضحک جلوه کند اما با تدبر در سخنان هایدگر می توان به این نتیجه رسید که انسان را بدون جهان نمی توان در نظر گرفت و گویی تناقضی شکل می گیرد و انسان بدون جهان همچون جزء بزرگ تر از کل جلوه می کند.
 
وی بیان می کند که انسان به علت ذات وجودی خویش در حال برون شدن از حالتی است که قرار دارد به سوی حالتی که انتخاب می کند و این برون رفتن را محلی باید که نام آن جهان است. بنابراین نمی توان انسان را بدون جهان تصور کرد.
 
این سخن را می توان با رفتار صدرالمتالهین مقایسه کرد. وی به هنگام وضو ساختن در پاسخ به سوال یکی از شاگردان که برای وجود جهان درخواست ادله کرده بود، مشتی آب بر وی ریخت و عکس العمل شاگرد را دلیل وجود جهان دانست.
 
با این دیدگاه باید تاملی داشت که آیا به رسمیت شناختن شکاف بین ذهن و عین توسط فیلسوفان و متفکران اخیر فلسفه اسلامی محل اشکال نیست؟ سوالات بسیاری وجود دارد که باید پرداخته شود که اگر پاسخی درخور یابد می تواند معضل اخلاقی تعدد خدایان را پاسخگو باشد.
 
همگن بودن جهان و انسان باعث می شود که انسان از فردگرایی خویش بیرون آمده و رفتار و حتی تفکر خود را در نسبتی با جهان خارج اعم از جهان های متافیزیکی، روانی، اخلاقی و اجتماعی تنظیم کند. در تفکر هایدگری فرد همواره معنای وجودی خویش را در ارتباط با دیگران بازتعریف می کند و از حالت انتزاعی و بسته کانتی که راهی به خارج ندارد، خلاصی میابد. در این منظر فرد باید به بازتعریف مداوم ارتباط خود با خدایی باشد که همزمان خدای دیگران نیز هست و فقط ارتباط است که می تواند متفاوت باشد ولی علیرغم شناخت های متفاوت باز به لحاظ وجودی خدا متکثر نمی شود و فرد از خود محوری و ذهن محوری (خدایی که من میشناسم و کس دیگری به شناخت من راه ندارد) به سمت دیگر محوری (خدایی که من ارتباط خود را با وی هر روز به نوعی برقرار میکنم و البته دیگران هم همچنین) پیش می رود که خود به خود زمینه را برای ارائه یک معیار مشترک فراهم می کند.
 
با توجه به حرکت جوهری در نظام فلسفه صدرایی می توان به این سمت میل کرد که شکاف جهان با انسان را رد کرد. در تفکر صدرایی انسان به عنوان دو جزء جسم و روح که متحد باشند نیست بلکه روح زائیده از جسم است و لذا هر دو یکی هستند و تحلیل انسان به روح و جسم یک تحلیل عقلی صرف است و نه تحلیل وجودی. با چنین تحلیلی می توان گفت این انسان نه تنها با جسم بلکه با جهان نیز ارتباط دارد و نمی توان به شکاف بین انسان و جهان قائل شد. 
 
مشاهده می شود که چه در تفکر صدرایی و چه در فلسفه هایدگری نمی توان به انسان بدون جهان قائل شد و لذا اشتراک جهان بین انسان و دیگر انسانها می تواند به وحدت معیار منتهی شود و این معیار واحد 
 
همان تبر ابراهیمی است که تمام خدایان رجعت کرده المپ را در هم فرو میشکند.
 
 
 
برای مطالعه نوشته های بیشتر به قلم حسین آزادمنجیری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
 
 
 
نظرت را بنویس
comments

ادیب

سلام. فکر میکنم در اخر بحث و در جمع بندی مطلب کمی عجله شده. میشد با توضیح بیشتری نتیجه گیری را روشن تر نمود. با این حال جدای از مخالفت و موافقت با متن همین که فتح بابی در عرصه تفکر شده و قدمی توسط یک نشریه یا سایت در جهت اندیشه گام برداشته شده در این وانفسای تفکر به نظر من کار مثبتی است. و اما درباره خود مطلب: سوالاتی که برای بنده به عنوان یک مخاطبی که چندان به فلسفه آشنا نیست پیش آمده را مطرح می کنم که امیدوارم پاسخی درخور از نویسنده محترم دریافت کند: 1- اساسا چگونه تمایز بدن و روح از یکدیگر به انکار وجود جهان منجر می شود؟ 2- کون فی العالم از نظر هایدگر یعنی چه؟ 3- تحلیل عقلی چه تفاوتی با تحلیل وحجودی دارد؟ سوالات دیگری هم هست که فکر میکنم اگر این سوالات رو جناب آزادمنجیری پاسخ دهند انها پاسخ خود را خواهند یافت و اگر نیافتند دوباره مطرح میکنم. با تشکر از زحمات پرسنل اسرارنامه

سلام و خسته نباشید. اگر چه با نظر سقراط عزیز موافقم اما بهتر است که با زبانی متین تر بحث کرد و نیازی به جنجال نیست. به نظر بنده هم حل این مشکل خود مشکلی است. فیلسوفان اسلامی به حق شکاف بین ذهن و عین را پذیرفته اند. هر کس اندکی سواد فلسفی داشته باشد به راحتی به این مسئله اذعان می کند که بین جهان و عالم ذهن از آن جهت که همجنس نیستند یک شکاف وجود دارد. روح انسانی با جهان مادی ناسازگار است. برخی فیلسوفان برای حل این مشکل منکر روح شدند و برخی نیز منکر ماده شدند. اما این که در این تقریر از سخنان و مواضع صدرالمتالهین استفاده شده برای حل گپ بین ذهن و عین نیاز به توضیح بیشتر دارد. البته به صورت موجز حل مسئله گپ بین ذهن و عین مطرح شده است اما باید روشن تر به این مسئله پرداخت. از اقای آزادمنجیری میخوام که با توضیح بیشتر نظر هایدگر و صدرالمتالهین رو بیان کنند و بفرمایند که بر اساس نظر آنان چگونه این شکاف عمیق برداشته می شود. ممنون

تیترش منو یاد مرحوم شریعتی انداخت.... خدا رحمتس کنه

محسن شجاع

سلام. زیبا بود. لذت بردم. هر چند برخی جاها رو میشد بیشتر توضیح بدین اما خب به عوض من چند بار خوندم که متوجه بشم. یه خورده هم به فکر مخاطب باشین بهتر میشه. سپاس

سقراط

سلام. این مقاله سوالات زیادی رو بی پاسخ گذاشته. شماره یا ایمیلی از ایشون دارین که اعلام کنین؟ فکر میکنم به سختی بتونن ادعاهاشونو ثابت کنن فیلسوفان اسلامی اخیر رو به جرم پذیرفتن گپ ذهن و عین به مواخذه میکنه؟؟؟؟ یعنی تا این حد ادعا؟ مشکل ذهن و عین قابل رد کردن نیست...اگه ممکنه شماره یا ایمیلی از ایشون بدین یا از ایشون بخواین همینجا پاسخگوی این مسئله و دیگر مسائلی که پاسخشو نگفتن باشن. ممنون
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما