رسول باطنی محکم یقه ام را چسبیده!

محمد ابراهیم اکبری / مجله اینترنتی اسرارنامه 
 
از چهار پنج سالگی با ا یشان آشنا شدم. یک روز صبح زود، زمستان، زیر کرسی وسط یکی از همان تحریرهای زیبای پدرم وقت قرآن خواندن، در شکل و شمایل یک آرزو به جلدم آمد و گفت: می شود روزی مثل بابام قرآن بخوانم!
 
بعدها در حیاط خلوت وجدان، تفکر، انصاف و دو راهی های خوب و بد زیاد به سراغم می آمد و می آید. من هم سعی کرده ام احترام اش را داشته و حرفش را گوش کنم. البته تا جایی که در توانم بوده و شجاعش را داشته ام.
 
یک بار که غیبت کردم، دروغ گفتم، ریا کردم، آنچنان به چشم حقارت به من نگاه کرد که از خجالت آب شدم. بر عکس در سال 1371 در جهاد سازندگی زاهدان یک ماه حقوق (یازده هزار و هفتصد تومان) اضافه برایم واریز شد. بعد از یک هفته زحمت و دوندگی اداری توانستم آن را به صندوق بیت المال برگردانم. 
 
رسول عزیز از یادآوری این خاطره چنان سرشار غرور و آرامش می شود که نگو!
 
خلاصه حالا که از مرز پنجاه سالگی عبور کرده ام، هرچند رشته ی رفاقت و همدلی و  همراهی مان به محکمی سال های جوانی نیست که:
 
ریشه نخل کهنسال از جوان افزون تر است        بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
 
و چند گاهی است به دلیل مشغله بیخود دنیوی همدیگر را دیر به دیر می بینم، اما ...
 
چند شب قبل، آخر شب در خیابان به بیچاره ای که در سبدهای بزرگ زباله مشغول وارسی زباله ها بود طبق معمول نگاه تأسف باری کردم. خواستم رد شوم که جناب رسول باطنی* از راه رسید و محکم یقه ام را چسبید! کجا؟ بایست و خوب نگاه کن! 
 
این جوان ژولیده این همسر رنگ پریده اش، کودک سرماه زده روی گونی موتور! از خودت خجالت نمی کشی از مسلمانی ات؟ شهر تو دارالمومنین است؟ حق این ها را کسانی در بین شما خورده اند! شروع کردند به دزدیدن تخم مرغ اول شما هیچ نگفتید. در حین دزدیدن تخم مرغ دوم نیم نگاهی از روی واهمه به شما کردند دیدند نه! شما مشغول خواندن آل یاسین هستید.تخم مرغ سوم، چهارم و ...! به آن ها تشر که نزدید، هیچ از غلظت سلام علیکتان به آن ها ذره ای هم کم نشد. شتر دزد شدند و شما همچنان بر تعداد زیارت عاشوراها و دعاهای ندبه افزودید. انگار که خداوند هرچه تیر امر به معروف در چله شما نهاده بود فقط و فقط برای پرتاب به سمت آن جوان سهل انگار بی پناه بود. غافل بودید از اینکه عدالت اجتماعی  سیلی می خواهد نه اشک! 
 
سکوت کردید و این فرصت طلب های اقتصادی آمدند بر روی زیباترین آرمان این انقلاب مردمی (عدالت اجتماعی) اسید پاشیدند! ای کاش آن همه سینه که در عزای امام حسین (ع) چاک کردید یک بار در مقابل این فاسدان مالی چاک می کردید. چشم باز کنید و ببینید که چهره و وضعیت زندگی امروز ما چه قدر با آرمان های دیروزمان فاصله دارد و این چهره مطلوب این شهر نیست.
 
فراموش نکنید که طراحان شهادت امیرالمومنین(ع) با نمازهای شب امیر، با نیایش های شبانه اش مشکلی نداشتند. با گام های روزانه اش به سمت عدالت مشکل داشتند.
 
سرم را پایین ا نداخته بودم. هیچ جوابی نداشتم. هرچه می گفت راست می گفت. احساس کردم این رسول باطنی من تنها نیست. رسول باطنی شهر دارالمومنین است که دارد از مأذنه های مسجد جامع با من درد دل می کند و می گوید زیر آوار اختلاف طبقاتی نفسم به شماره افتاده اما هنوز زنده ام.
 
کد: 5050

توضیحات:

رسول باطنی: اسم قرآنی اش رقیب سوره ی مبارکه ی قاف ایه ی 28
 
 
برای مطالعه نوشته های بیشتر به قلم محمد ابراهیم اکبری هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما