کلو مردگان ، نمایشی که تا انتها عقیم می ماند ....

علی شادان / مجله اینترنتی اسرارنامه 
 
یکی از عجیب ترین مطالبی که در این چند روزه در مورد نمایش کلومردگان خواندم نوشته ای بود که از نمایش تعریف و تمجید کرده بود و در نهایت نويسنده گفته بود البته خود من هنوز این اثر را ندیده ام
 
 
از اين رو بعد از دیدن این نمایش به کارگردانی آقای مصطفی حمیدی فر و نویسندگی آقای حسن کیقبادی ، تصمیم گرفتم مطلب کوتاهی در موردش بنویسم.
 
 
بهرام بیضایی در کتاب جدال با جهل به گفت و گو با نوشابه امیری نشسته و وقتی خبرنگار از او میپرسد چه رشته ای میخواندید ؟ بیضایی پاسخ می دهد : "ادبیات ، آن هم به امید اینکه در آن نمایشنامه نویسی درس بدهند، بعد وقتی دیدم خبری نیست بیرون آمدم"
 
نمایشنامه مبنا و بستر اصلی نمایش است. در صورتی که نمایش نامه ، قوی ، دارای ساختار درست و در یک کلام پخته باشد میتواند کارگردانی ، بازی ها ، میزان سن ها و اتد های ضعیف را جبران کند. 
در مقابل اوج خلاقیت ها در کارگردانی و بازی ها و طراحی های صحنه و لباس و نور و همه و همه ، وقتی یک نمایش نامه ی استخوان دار و کامل را پشت سر خود نداشته باشد ، راه بجایی نخواهد برد .
 
مهمترین ضعف نمایش کلومردگان در نمایشنامه است. 
اتفاقی که در ظاهر تشخیص آن اسان نیست اما وقتی مخاطب حرفه ای تاتر از سالن بیرون میرود چیز زیادی با خود ندارد ، او حجم زیادی از اطلاعات و دیالوگ ها و بازی ها را بهمراه دارد که از ترکیب آنها نتوانسته به انسجام نهایی برسد . مخاطب جدی به روشنی میبیند که گره از جایی شکل گرفته که او نمیتواند با متن کنار بیاید.
 
متن نگاهی به یک اتفاق تاریخی است. برشی از ماجرای سربداران و کشته شدن طغای تیمور. مخاطب جدی و اگاه به خوبی میداند که در نمایشنامه با تاریخ (history) طرف نیست و تنها با داستان (story) مواجه است.
 
قرارداد کارگردان و نمایشنامه نویس با مخاطب در همان  گام اول بسته میشود . شما قرار است به تماشای یک برش تاریخی در سده هشتم خورشیدی بنشینید. مخاطبی که این قرارداد را میپذیرد انتظار شنیدن دیالوگ (گرفتی ما رو ) یا (بهش بگو زود تر بیاد کار واجبش دارم) – با چسباندن شناسه ی اش به کلمه ی واجب – یا (راستش این روزا این شعرو تو خلا هم با خودم میخونم امیر) را ندارد. دیالوگ هایی از جنس امروز که در قامت شخصیت هایی قرن هشتم شمسی نمیگنجد وتنها سبب تعجب مخاطب میشود.دوگانگي بيان ديالوگ ها به زبان معيار و محاوره يكدستي كار را از بين مي برد.
 
در اولین پرده امیر سربدار از خواب بیدار میشود و از کابوس خود وحشت زده است. سپس سراسیمه از آشپز می پرسد چرا عکس خاتون را از اتاق برده اند ؟ مخاطب حرفه ای درهمان لحظه از خود میپرسد ، آیا در آن زمان عكس وجود داشته و دوربين اختراع شده ؟ فرض کنیم منظور از عکس ، نقاشی چهره ی زن باشد. آیا در هیاهوی جنگ سربداران در قرن هشتم امیر عبدالرزاق ، عکس خاتون (معشوقه ) و دشمن مغولش را روی میز کارش یا توی اتاقش داشته ؟ این اتفاق ناشی از این است که نمایشنامه نویس با نگاه امروزی به سراغ سرداری در قرن هشتم رفته است .
 
 فرمانده ای را در نظر بگیرید – هیتلر - که در دفتری مجلل نشسته و روی میز کارش علاوه بر قلمدان و کاغذ و دفتر و نقشه ، قاب عکس هم دارد. این تصویر برای روزگار فعلی و عصر ما پذیرفتی است اما تطبیق آن با یک سردار در هفت صد سال قبل ، قابل قبول نیست. البته امروزه ژانر های متفاوتی هم از تلفیق فضاهای اساطیری و تاریخی با اتفاقات روز در تاتر وجود دارد . مثلا نمایش هملت ، اما نه به روایت کلاسیک شکسپیر بلکه به روایت جدید و غالبا در فضای کمدی و طنزآلود. چنانکه نمایشنامه نویس بزرگ و خوب ایرانی محمد چرمشیر در این باره میگوید : وقتی یک تراژدی کلاسیک را دستکاری کنیم به کمدی خواهیم رسید. شاید بتوان گفت نمونه ای از کارهای ابزورد. نمایش هایی در قالب خوش سوگ نامه یا تراژدی کمدی که قصد به سخره گرفتن و بازنگری صنعتی و آشنایی زدایی را دارد.
 
اما نمایش کلومردگان چنین اثری نیست و روایت کلاسیک خود را دارد .پس نداشتن همخوانی در دیالوگ ها یا شخصیت پردازی ها برای مخاطب پذیرفته نیست.
 
نمایشنامه نویس در شخصیت سازی ها ضعیف عمل میکند. هیچ یک از شخصیت ها کنش خاصی ندارند. آنان همه در خدمت یک روایت خطی قرار میگیرند و کم یا زیاد شدنشان تاثیر بسزایی در پیشبرد اثر نخواهد داشت. این روند در پردازش شخصیت وجیه الدین مسعود به تضاد در ساخت کارکتر می انجامد .
 
شخصیتی که از او به عنوان پهلوان ، امید مردم و در نهایت امیر سربدار نام میبرند. مردی جسور جنگاور و توانا.
 
مردی که برای تنبيه حسن دامغانی حاضر است با خشونت اسب او را سر ببرد و در نهایت اخته کند . اما در مقابل هنگام کشیدن دندان مانند یک کودک فریاد میکشد . مردی که در مواجهه با مرگ فرزندش یک صحنه ی تراژیک و احساسی را خلق میکند و با در آغوش کشیدن جنازه فرزند شروع به گریه و جزع میکند.
 
اگر او پهلوان است خوب میداند که در جنگ سرانجام همه کشته خواهند شد . حتی فرزند خودش . تعریف حکیم  فردوسی از مرد جنگی نیز همین است ، انجا که میگوید : "یکی مرد جنگی به از صد هزار" و بیهقی نیز در ماجرای بردار کردن حسنک مادر او را زنی سخت جگر آور توصیف میکند که در مواجهه با مرگ فرزندش هیچ زاری و جزع نمیکند و میگوید : بزرگا مردا که پسرم بود و پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.
 
دقت داشته باشیم که به تصویر کشیدن کشمکش ها و تضاد درونی کارکتر در ساخت شخصیت با ساخت یک شخصیت که تکلیفش با خودش نامشخص است تفاوت زیادی دارد. مثلا در نمایشنامه ی پهلوان اکبر میمیرد از آثار بهرام بیضایی شخصیت پهلوان اکبر دچار کشمکش درونی سختی میشود اما در ساخت کلی تضاد شخصیتی و داستانی ندارد. به عبارتی پرداخت خام نیست .ایجاد کردن یک کشمكش درونی متضاد در یک شخصیت متفاوت است با شخصیتی که در ساخت خود دچار ایراد تضاد باشد. تضادی که از نامعلوم بودن تکلیف خالق اثر با کارکتر ایجاد شده.
 
اگر نویسنده قصد دارد یک شخصیت ضعیف و دلرحم برای ما بسازد باید به راه دیگری برود و اگر برای ما امیری مبارز و جنگ آور را به تصویر کشیده این تضاد پذیرفتنی نیست.
 
دیگر کارکتر عقیم مانده در این نمایش ، آشپز است . تیپی که یک از کلیدی ترین کارکتر ها و نقاط اتکای اثر بود .مردی که در همه جا حضور دارد. حرف نمیزند. همه چیز را زیر نظر دارد ، خواسته یا ناخواسته مطیع است و کارهای مختلفی را انجام میدهد و ممکن است ما را به یاد مردم عادی و طبقه معمولی جامعه به عنوان ناظر اتفاق ها و کسانی که خواسته یا ناخواسته خود بخشی از یک اتفاق هستند ، بیاندازد. آشپز شاید من و شما باشیم . شاهدان ساکت تاریخ . البته کارگردان در طراحی لباس و گریم این کارکتر از گریم و لباس شخصیت گورکن در نمایش هملت با بازی مهران امام بخش الهام گرفته ، اثری که با کارگردانی آرش دادگر در بهار نود وشش در تاتر شهر تهران به روی صحنه رفت. با وجود تمام این ها زیاده از حد بودن عبور و مرور او در پرده ها ، خسته کردن چشم مخاطب و میمک های خوبی که ارائه میدهد دلچسب است و در خدمت اثر.اگرچه که ساخت این تیپ بدون نام خاص و دیالوگ و در قالب صامت هنوز هم جای ظرافت و تعمیق و تعلیق دارد . با وجود این آشپز را میتوان کامل ترین کارکتر نوشته شده در نمایش نامه دانست.
 
بر این باورم که اگر بازی یک بازیگر در یک نمایش قرار باشد در نهايت به صددرصد برسد ، شصت درصد از آن بازی توسط نویسنده اثر در نمایشنامه خلق میشود و  بازیگر با اتکا به توانایی ها و تمرین باید برای چهل نمره بعدی تلاش کند. برای مثال کارکتر هملت را در نظر بگیرید. شخصیت نوشته شده توسط شکسپیر در نفس خود ، در پرداخت و کنش های خود آن قدر کامل است که شصت درصد نمره را کسب کند. از این رو حتی یک بازیگر متوسط هم اگر نقش هملت را بازی کند شصت درصد نمره را در همان آغاز به همراه دارد.
 
حال متوجه میشویم که اگر عزت الله انتظامی در نمایش کرگدن ساخته ی حمید سمندریان می درخشد آنچه سبب درخشش او میشود ، متن قوی و قدرت ساخت کارکتر در نمایشنامه است. کارکتر برنژه توسط اورژن یونسکو آنقدر کامل ساخته و پرداخته شده است که به نمره شصت برسد. و انتظامی با اتکا به قدرت بازیگری و بازی خوب و میزان سن های کارگردان و نور و لباس و گریم چهل درصد بعدی را به کار اضافه میکند و در مجموع به نمره ی صد می رسد.
 
در نمایش کلومردگان همه بازیگر ها نسبتا خوب هستند. شاید تنها نقطه قوت کار ، بازیگر ها باشند. اگر مخاطب احساس کند در نقطه ای بازی ها درخشان نیست نوک پیکان نقد به سمت بازیگر برنمیگردد بلکه بازیگران همگی گرفتار متنی هستند که نتوانسته در ساخت نقش ها و دیالوگ ها آنچنان که باید و شاید عمل کند.کنش و تقابل هیجان آور یا دلهره آمیز ایجاد کند و شخصیت ها را به گونه ای بنویسد که مخاطب ناچار به همراهی او باشد.
 
متن برای هیچ کدام از بازیگران بازی ویژه و خارق العاده ای را نساخته و این از دیالوگ ها ، میمیک ها و روند کلی روایت داستان مشخص است . تمام بازی ها تقریبا در یک رده قرار دارد . هیچ کدام نفس گیر نیست و اگر بازیگری بیشتر درخشیده به سبب تجربه شخصی خودش بوده که از بیرون توانایی خود را به متن اضافه کرده و نقش را پررنگ تر ساخته و این اتفاق باید کاملا برعکس باشد. یعنی ساخت و پرداخت شخصیت توسط نمایشنامه نویس آنقدر قوی باشد که  از درون خود چیزی فرای آموخته های پیشین بازیگر را از اون طلب کند و توانایی جدیدی را به او ببخشد.
 
در متن کلو مردگان بازیگران در میمیک ، صدا ، اِتد ، حرکت و کنش متوسط و بعضا خوب بودند اما در مجموع توانستند  سی یا چهل درصد از نمره صد را کسب کند. چرا که متن در ساخت کارکتر ها موفق عمل نکرده بود و هیچ بازیگری نمیتواند یک نقش بی کنش و ضعیف را تنها به مدد بازی و میمیک و میزان سن به نمره صد برساند.
 
بر این باورم که اگر بجای هرکدام از بازیگران این اثر بزرگترین بازیگران تاتر هم بودند باز در نتیجه نهایی تغییری حاصل نمیشد چرا که متن پرداخت کافی را ندارد. نتیجه همین که با اتمام نمایش و گذشت زمان هیچ کارکتری در ذهن ما ماندگار نمی شود. هیچ دیالوگی در ذهن ما جا خشک نمیکند و همه تقریبا در یک سطح هستند. مخاطبی که نمیتواند بگوید دقیقا چه چیزی گرفته و گیج از یک روایت ملال آور به دنبال یک دریافت نهایی میگردد. به نظر حقیر بازی آقایان غایبی و مكاري و دادور و شمس آبادي و خانم فرهبد قابل اعتنا و تحسین بود.
 
روایت و ریتم حرکت نمایش خسته کننده بود. روایت خطی. مخاطب از تغییر صحنه ها و پرده های مختلف نمایش خسته میشود چراکه هیچکدام منجر به بروز یک پرده دارای اوج نمیشد. پرده ها تقریبا هم سطح هستند  و آغشته به تکرار . ریتم کلی نمایش کند بود و مخاطب در قسمت هایی میتوانست جلوتر از نویسنده دیالوگ ها و حتی پرده های بعدی را حدس بزند. در نمایش از نقطه اوج خبری نبود و کارگردان تلاش زیادی کرده بود با موسیقی و نور پردازی و طراحی صحنه ملال و خستگی را از مخاطب خود دور کند.
 
بعبارتی در ساده ترین تعریف ممکن نقطه آغاز ، نقطه اوج و نقطه پایان اثر همه در یک خط مستقیم قرار داشت . برخورد فلزات (میز های فلزی)و رنگ ها ( سفره های سفید و قرمز ) و سربازان مغول و سربدار همه و همه تلاش بیش از اندازه ای برای نمادسازی و ساخت اِلمان و ماندگار شدن در ذهن دارند که ناکام میماند.البته یکی از نقاط قوت اثر اِلمان ترکیب صندلی چنگیز مغول و نور مناسب صحنه است .
کارگردان اثر تلاش زیادی کرده تا با چیدمان و جابجایی میز ها در آغاز هر پرده تَنِش را القا کند و هیجان وانگیزه مخاطب را از دست ندهد اما این اتفاق هم ناکام میماند.
 
در آخرین پرده تیر خلاص شلیک میشود و با پخش صدای دیالوگ های مربوط به خاتون به مخاطب خسته شده یادآوری می شود که همه چیز زیر سر یک زن بود و سکانس پایانی تلاش بسیار نمادگرایانه ای برای رسیدن به مفاهیم فلسفی مثل دور باطل و میل به قدرت (انداختن لباس سلطنت بر دوش پسر بچه ) دارد.
 
پرده آخر نمایش سعی دارد دریایی از مفاهیم را به ما القا کند و مخاطب خسته شده اش را با کوله باری پر از آگاهی راهی خانه کند. اگر روند انتقال مفهوم و ارتباط گرفتن با مخاطب در طول نمایش اتفاق می افتاد دیگر نیازی به جمع بندی و نتیجه گیری پایانی در صحنه آخر نبود. صحنه ای که بیشتر نگرانی تیم نمایش را به ما میرساند که نکند مخاطب ما موضوع را نگرفته باشد پس فرياد ميزند : ... آهای حواست کجاست ... داستان ما این بود .
 
در نهایت کلومردگان نمایشی است که بزرگترین نقطه ضعف را در نمایش نامه دارد. نقطه ضعفی که کارگردان و عوامل برای پوشش دادن آن هرکاری کردند اما منجر به نتیجه ی مطلوب نشد. 
 
امید که در ادامه ی مسیر شاهد حرکت های رو به تکامل دوستان خوبمان باشیم.
 
 
 
برای مطالعه مطالب بیشتر به قلم علی شادان هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما