ديديم و به خاطر سپرديم...

تک نگاري علي نورآبادي از وضع مدرسه ای در معمولان لرستان بعد از سيل فروردين 98

علی نورآبادی
 
🔷بعد از نهار و استراحت، ساعت چهار و نيم رفتيم سر کار. يکي دو ساعت ديگر در همان زير زمين کار کرديم تا بالاخره تمام شد. چقدر ما از اينجا گل کشيديم. همچنان که شيخ علي گفته بود کار گل روبي تقريبا تمام شده بود. خبر دادند که خانه اي پشت مدرسه، صاحبش تازه آمده و هنوز پاک نشده است. بيل ها را روي دوش گذاشته و رفتيم. اي کاش چشم مان روز بد مي ديد (ببخشيد) و مدرسه معمولان را نمي ديد. عمق فاجعه سيل را فقط در مدرسه مي شد ديد. مدرسه شهيد مطهري، تنها مدرسه پسرانه متوسطه دوره اول در معمولان بود. مدرسه فقط چهار پنج متر با رودخانه فاصله داشت. ما از سمت رودخانه وارد حياط مدرسه شديم. در و پيکر نداشت. نصف ديوار مدرسه زير ماسه رفته و يا کامل خراب شده بود. از سمتي که ما وارد شديم اولين قسمت، دستشويي ها و وضوخانه بود. بعد از آن با فاصله کمي، خانه سرايدار بود. خانه او هم کامل از دست رفته بود. فقط يک چهار ديواري کوچک مانده بود که دو متري گل و ماسه داشت. تنها درخت حياط مدرسه، جلو خانه سرايدار بود. چسبيده به آن، ظاهرا انباري مدرسه بود. در و ديوار جلوش که به حياط باز مي شد کامل تخريب شده بود. بخشي از سقف هم ريخته و آويزان مانده بود. لوازمش، داخل و بيرون انباري پخش و پلا بود مثل کولر،‌ بخاري هاي نفتي قديمي، لوله ها و غيره. حياط بزرگي داشت. روي ديوار شرقي مدرسه که به خانه ها چسبيده اين جمله را نوشته بود: "علم، پايه زندگي و ايمان باعث رستگاري است."
 
🔶تير بسکتبال و دروازه هاي فوتبال تا نيمه زير گل و ماسه بود. در واقع ما روي حدود دو متر ماسه راه مي رفتيم نه روي کف حياط. بچه کوچکي روي ماسه ها ماشين بازي مي کرد. تريبون سيماني و سه رنگ (پرچم) مدرسه جلو ايوان و توي حياط بود. واي، واي، پرونده هاي بچه ها با پوشه هاي رنگارنگ روي تريبون تل انبار شده بود. همه پوشه ها و کاغذها خيس به هم چسبيده بود. ورق که مي زدي پاره مي شدند. ورق زدن پرونده ها و خواندن اسامي بچه ها اشکت را درمي آورد. اين پرونده ها را احتمالا بچه هاي جهادي موقع تميز کردن اتاق ها خارج کرده و اينجا گذاشته بودند. 
 
🔷ساختمان مدرسه کوچک است؛ از يک سالن و دو راهرو تشکيل مي شود و دري که به پشت مدرسه راه دارد. کنار تريبون، دو پله کوچک بود بالا مي روم  و وارد ايوان و سالن مدرسه مي شوم. همه چيز روي ايوان و در سالن، پخش و پلاست: ميز و نيمکت ها، در حيات مدرسه، در کلاسها، لوازم کمک هاي اوليه، قاب عکس هاي امام و رهبري، آينه نسبتا بزرگ که به ديوار تکيه دادند، تير و تخته، در اتاقها، رادياتور کلاسها (که موقع گل روبي باز کردند)، گاو صندوق مدرسه، راديو ضبطي که روي گاو صندوق بود، دفتر و کتاب، کشو ميزها، پوسترها و عکس ها و برگه هاي پاره پاره، کپه اي خاکستر ( که از آثار باقي مانده نيروهاي جهادي است)، سيم و لوازم برقي و هر چيز ديگري که در مدرسه ممکن است باشد و بود. همه شيشه ها شکسته است و باد در راهروها و کلاسها مي پيچد. 
 
🔶رد زه سيل که روي ديوارها خط انداخته است نشان مي دهد که آب تا ارتفاع دو متر از کف کلاس ها بالا آمده بوده است. از گل هايي که به ميز و صندلي ها چسبيده است نشان مي دهد که تا دستي (محل نوشتن) صندلي، زير گل بوده است. گروهاي جهادي،‌ مدرسه را کاملا پاکسازي و تميز کرده اند. گل ها را با فرغون از کلاس ها و راهروها خارج و وسط حيات ريخته اند؛ چند تن مي شد. مدرسه دو راهرو شرقي و غربي داشت. حالا آرام وارد راهرو شرقي (سمت راست) مي شوم. اولين اتاق، کلاس هفتم مولانا است (برگه کوچکي پشت شيشه بالاي در چسبانده اند). کلاس ها در (بجز يکي دو تا) نداشت. هيچ چيزي در کلاس نيست. ميز و نيمکت ها را بيرون بردند و رادياتور را باز کردند. اما تخته مدرسه هنوز بر سينه ديوار برق مي زند. رويش با ماژيک آبي نوشته: "عيدتان مبارک." ديوارها دو رنگ است؛ تا دو، دو و نيم متري (که سيل رسيده) گلي و قهوه اي است و قسمت بالا سفيد. اتاق بعدي، کلاس هفتم شمس است. اين را از روي برنامه کلاس که بر سينه ديوار مانده است، مي فهمم. تخته بر ديوار است اما چيزي رويش ننوشته است. سربند قرمز "يا رسول الله" از ميخ گوشه سمت راست تخته آويزان و فرغوني، زير تخته به ديوار تکيه داده شده است.
 
 
🔷اتاق بعدي، آزمايشگاه و کتابخانه مدرسه است. اگر هنوز اشکت در نيامده با ديدن آن امکان ندارد گونه ات خيس نشود. کپه اي کاغذي وسط اتاق است. مجموعه اي از عکس ها و پوسترهاي اعضاي بدن انسان، کتابها و پرونده ها روي هم ريخته شده است. حتي پرونده هاي بسيج بچه ها هم ديده مي شود. لابلاي اين کپه کاغذي، نوارهاي کاست قرآن و نوارهاي ويدئويي قديمي هم پيداست. همه چيز گلي و خيس و مچاله شده است؛ انگار کاغذهاي باطله است که براي خمير شدن آماده کردند. يکي دو تا از نوارهاي کاست را باز مي کنم، آب از داخلش بيرون مي ريزد. کنار ديوار، قطعه بزرگ از خودرو روي چهارپايه است، سر درنمي آورم چيست. يک رديف کابينت با در شيشه اي بر سينه ديوار نصب است. سالمِ سالم است. داخل و روي کابينت ها پر است از لوازم و وسايل آزمايشگاهي؛ لوله آزمايشگاه، بِشر، سر و نيم تنه هاي انساني که براي توضيح اعضاي داخلي بدن استفاده مي شود و دهها وسيله ديگر. سيل، خط مستقيم قهوه اي رنگي به يادگار زير کابينت ها کشيده است. دل کندن از اين اتاق خيلي سخت است اما صحنه اي است که اگر ببيني محال است فراموشش کني. 
 
🔶روبروي آزمايشگاه، نمازخانه است. اسمي ندارد اما از بنرهاي دعا و تعقيبات نماز که هنوز بر ديوار است به راحتي مي شود فهميد و از نقاشي اي که روي ديوار خلاف جهت قبله کشيده شده است. اين نقاشي، مومني را در حالت سجده نشان مي دهد. خط مستقيم سيل، اين نقاشي را به دو نيم تقسيم کرده است. اتاق بعدي هيچ مشخصه خاصي ندارد. 
 
🔷روي ديوار راهرو جمله اي از دکتر شريعتي نوشته شده است: "ستايشگر معلمي هستم که انديشيدن را به من بياموزد نه انديشه را." (دکتر علي شريعتي)
 
🔶حالا از سالن مي گذريم و به راهرو غربي (سمت چپ) مي رويم. ابتداي راهرو،‌ بنر بلندي نصب و روي آن زندگي نامه شهيد مطهري نوشته شده است. دو اتاق اول هيچ مشخه اي ندارند؛‌ احتمالا کلاس بوده اند. ته راهرو چند نقشه ايران و جهان روي ديوار است. روي نقشه ها پلاستيک دارد اما هر دو (نقشه و پلاستيک) تا نيمه پاره شده است. شيشه هاي پنجره رو به رودخانه کاملا ريخته است و نقشه ها اسير دست بادند و خش خش صداي شان در راهرو مي پيچد. اتاق روبروي نقشه ها کلاس نهم خيام است. يک صندلي شکسته جلو کلاس است و بالاي آن، چند برگه a4  روي ديوار نصب شده است؛‌ روي برگه ها فرمول هاي رياضي (اتحاد مزدوج، اتحاد جمله مشترک)‌ نوشته شده است. 
اتاق بعدي دفتر دبيرستان است. وارد اتاق که مي شوم اولين چيزي که توجهم را جلب مي کند ساعت است. کار مي کند؛‌ ساعت 4 و 35 دقيقه. دو پنجره بدون شيشه دارد که به حيات باز مي شود. اتاق کاملا خالي است. قسمتي از باند بلندگو شکسته و وسط اتاق ولو است . چند پوستر شامل نمودارهاي درصد قبولي دانش آموزان در سال هاي 96 - 97 و 97 - 98 هنوز روي ديوار است. چوب لباسي هم بدون لباس مانده است. کيف بافتني کوچکي از آن آويزان است. داخلش را نگاه مي کنم، پر از اسماء متبرکه است. 
 
🔷کنار دفتر دبيرستان روي ديوار اين جمله نوشته شده است: "شنيدم فراموش کردم، ديدم به خاطر سپردم، انجام دادم ياد گرفتم."
 
 
🔶در سالن، روي صندلي خاکي و گلي مي نشينم و يادداشت هايم را مي نويسم. جواني حدودا 30 ساله با عجله سر مي رسد. جلو سرش کچل است و پيراهن آبي پررنگي به تن دارد. خودش را معرفي مي کند و مي گويد سرايدار مدرسه است. چند جمله اي به صحبت مي گيرمش. مي گويد: مدرسه شهيد مطهري تنها مدرسه پسرانه متوسطه دور اول در معمولان بود (فعل گذشته بکار مي برد چون ديگر مدرسه اي وجود نداشت) و 171 دانش آموز داشت. 
مي پرسم: چرا مدرسه اين قدر نزديک رودخانه ساخته اند؟
مي گويد: چون زمينش اهدايي خيران بود و همين جا ساختند.
مي پرسم: موقعي که سيل آمد کجا بودي؟
مي گويد: شب قبلش خيلي درباره آمدن سيل هشدار دادند، زن و بچه ام را بردم خانه آشنايان و آنجا خوابيديم. صبح، توي شهر، سر و صدا افتاد که سيل آمده، فرار کنيد. آمدم مدرسه. حدود ساعت 6 و 6 و نيم بود. از در حياط نتوانستم بيايم تو؛ حياط و خانه ام را آب گرفته بود. ساعت 8 و 9 ديگر آب ترکيد (اصطلاحي بود که اهالي براي افزايش ناگهاني و حجم زياد آب استفاده مي کردند) و همه جا را آب گرفت. خانه ام و همه لوازم زندگي ام از بين رفت. به خدا قسم يک قاشق هم برايم نمانده است. 
مي پرسم: الان (يک هفته از تعطيلات نوروز گذشته بود) بچه کجايند و درس هاي شان چه مي شود؟
مي گويد: فعلا که مدرسه تعطيل است و بچه ها خانه شان هستند. معلم ها از خرم آباد مي آمدند، راه بسته شده است. قرار است مدرسه دخترانه حضرت خديجه را که بالاست دو شيفته کنند و پسرها شيفت بعد از ظهر بروند. از طرف اداره (آموزش و پرورش) براي بازديد آمدند و مدرسه را تخريبي زدند يعني بايد خراب شود. 
انگار يادش رفته باشد؛ در آخر با دستپاچگي مي گويد: شما از کجا هستيد؟
وقتي مي فهمد که از گروهاي جهادي هستم نفس راحتي مي کشد و مي گويد: از حراست گفته اند که با هيچ کس مصاحبه و صحبت نکنم. تو را خدا اين صحبت هاي مرا جايي پخش نکنيد اگر بفهمند بيرونم مي کنند و از نان خوردن مي افتم. 
مطمئنش مي کنم تا خيالش راحت باشد. 
 
🔷از در پشتي، بيروني مي روم. بيشتر و ميز و صندلي ها پشت مدرسه روي هم ريخته شده است؛‌ تاکيد مي کنم چيده نشده بلکه روي هم ريخته شده است. پشت مدرسه گودال عميقي است که نشان مي دهد سيل کمتر وارد آنجا شده است. اگر سيل به آنجا هم راه مي يافت، گودال را با گل و ماسه پر مي کرد. علتش ديوار سنگي بلندي است که  از پشت مدرسه تا موازات ساختمان اصلي مدرسه کشيده است. بين ساختمان اصلي مدرسه تا ديوار دو سه متري فاصله است. اگر اين ديوار سنگي بلند را دور تا دور مدرسه کشيده بودند به احتمال زياد،‌ سيل نمي توانست وارد محوطه و ساختمان اصلي شود. به اندازه دو سه قفسه از کتاب هاي مدرسه بين صندلي ها پخش و پلاست و تعدادي هم داخل گودال ريخته است. 
پرچم پشت بام مدرسه افتاده و گوشه اي از آن ازلبه ساختمان آويزان بود و در باد ملايم، تکان مي خورد. اگر بخواهم وضع اسفبار مدرسه در يک جمله توصيف کنم اين است: انگار قومي وحشي به مدرسه بي دفاع حمله کرده اما چيزي را نبرده است؛‌ آخر مدرسه چيزي براي غارت کردن ندارد. فقط خدا رحم کرده که سيل در ايام تعطلات نوروز آمده است و گر نه معلوم نبود چه فاجعه اي رخ مي داد؛ 170 دانش آموز در ميان سيل،‌ محاصره مي شدند و... 
بد نيست در اينجا يادي از کاظم صفرزاده بکنم. آقاي صفرزاده معلم و سرپرست مدرسه شبانه روزي امام جعفرصادق (ع) ويسان بود که مهر 1393 به همراه سه دانش آموز ديگر گرفتار سيل شدند و جان خود را از دست دادند. يکي از دانش آموزان مدرسه، شب در حال خواب از تخت مي افتد پايين و زخمي مي شود. اين معلم فداکار، دانش آموز زخمي را سوار ماشين شخصي خود مي کند تا براي مداوا شبانه به خرم آباد برساند. دو دانش آموز ديگر هم براي کمک همراه او مي روند. اما در بين راه در منطقه شوراب چگني گرفتار سيل مي شوند و جان خود را از دست مي دهند. آن شب، رودخانه کشکان به خاطر باران هاي شديد باز هم طغيان کرده بود. سيل، معلم و دانش آموزان را با خود مي برد و اجساد آنها پس از چند روز جستجو در بين گل و لاي پيدا مي شود. 
 
🔶و دردناک تر آنجاست که بدانيد همه ادارات دولتي معمولان بالاي بلوار است اما مدرسه در نزديک ترين نقطه به رودخانه ساخته شده است. آدم از همين غفلت ها و اهمال کاري هاست که تا عمق جان مي سوزد.                             
منبع:کانال برای سبزوار        https://t.me/barayesabzevar
نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما