با آموخته های یک دانش آموز دیروزی در حاشیه این روزهای جلال ...

جلال تعصبی یکی از اعضای شورای شهر سبزوار است که در روزهای اخیر در جریان انتخاب شهردار سبزوار ، بیش از سایر اوقات و البته کمی بیشتر از بعضی دیگر از همکاران خود در شورای 13 نفره چهارم در رسانه ها مطرح شده و مورد موافقت یا مخالفت گسترده ای از جانب بعضی جریان های اجتماعی قرار گرفته است.

این در مرکز توجه قرارگرفتن تعصبی در جریانات اجتماعی اخیر دارالمومنین سبزوار را می توان  در نامه سرگشاده مسعود پسندیده به وی مشاهده کرد. چرا که پسندیده در این نامه به صراحت آقایان قلعه نوی ، مقصودی ، زارعی ، نورنهنگ ، ارغیانی و کرامت را کنار گذاشت و روی سخن خود را به سمت جلال تعصبی قرار داد و دیدگاه ها و نقطه نظرات عمدتا انتقادی خود را پیرامون انتخاب شهردار جدید سبزوار با تعصبی در میان گذاشت. (منبع)

در همین رابطه امیر مسکنی یکی از جوانان فعال فرهنگی در دارالمومنین سبزوار که سابقه ای طولانی در وبلاگ نویسی وانواع فعالیت های رسانه ای در دیار سربداران دارد وهم اکنون مدیریت مجله اینترنتی سبزواری ها و مدیریت فروش در کتابفروشی فیروزی از فعالیت های فرهنگی شاخص این روزهای اوست ، در متن نوشته ای که به تازگی در صفحه شخصیش در فیسبوک منتشر کرده است ، از زاویه دید خود هجمه هایی که این روزها به سمت جلال تعصبی وارد می شود را مورد نقد قرار داده و دیدگاه های فردیش را در این رابطه با زبانی ادبی به قلم آورده است.

ازنقاط عطف این پست فیسبوکی ، به استثنای متن انتقادی قابل توجه ، انتشار تصویری است که چهره ای جوان تر از نویسنده ونیز از تعصبی را در آن مشاهده می کنیم و تاریخ این عکس مربوط به روزهای قبل از انتخابات سومین دوره شورای اسلامی شهر است که در آذرماه 85 برگزار شد.ومکان این عکس نیز ستاد انتخاباتی تعصبی در آن سال است که در خیابان کاشفی برپا شده بود.

مجله اینترنتی اسرارنامه درادامه به انتشار بخش هایی از متن انتقادی امیر مسکنی در ارتباط با وضعیت پرالتهاب این روزهای می پردازد ، اما قبل از آن یادآوری می کند انتشار این مطلب به معنای موافقت یا مخالفت اسرارنامه با دیدگاه های مطرح شده در آن نیست :

 

"آقا مدیر" را همیشه دوست داشتم.

مثل بقیه نبود.می خندید و پدرانه نصیحت می کرد.

نه نصیحتی از موضع بالا...

گفت و گویی دوستانه بود بیشتر.

از "آقا مدیر" یاد گرفتم که اصولی برای زندگی داشته باشم، و هیچ وقت به اصول خودم پشت نکنم.

ولی "آقا مدیر" هم باید یاد می گرفت.

باید یاد می گرفت تو هم که نخواهی گاهی مجبورت می کنند آنی باشی که نیستی.

نباشی هم حتی، می گویند بوده...

"آقا مدیر" می گفت :

«رو در و دیوار شهر عکس نزنین، اگه جایی مناسب بود از صاحب خونه اجازه بگیرین و یه پوستر بهشون بدین.رو عکس بقیه عکس نزنین...»

اولین بار که به حرف های "آقا مدیر" گوش کردیم با احتلاف کمی از قافله جا ماندیم.

فهمیدیم این زمین و این بازی، قاعده اش فرق می کند.

---

مدت ها "آقا مدیر" را ندیدم.

وقتی گفتم دنیای سیاست چطور است، خنده تلخی زد.

یکبار گفت: من از موتور سوار شدن پرهیز می کردم و به خاطر شورا مجبور شدم که سوار موتور شوم (آن هم چند ترکه).

--

خیلی ها شماره ی "آقا مدیر را داشتند و "آقا مدیر" هم شماره همه ی آن ها را با اسم و رسم و کسب یادداشت می کرد.

--

چند روز پیش دوباره آقا مدیر را دیدم.

گفتم حالا که ظریف آمد به دنیای مجازی شما چرا کم کار شده اید.همکارانتان هم که برگه های رسمی و غیر رسمی دارند.

دیگر سَرِ کِیف نبود.

می گفت خوش به حال آن ها که نمی دانند وبلاگ را به چه "گافی" می نویسند.

--

دلم می خواهد به "آقا مدیر" بگویم بس است.

تو صد سال هم که بگذرد، مثل این ها نمی شوی.

این خفاش ها، آفتاب پرست را به جرم روشنگری، به زیر نور خورشید می اندازند...*

منبع : صفحه شخصی امیر مسکنی


توضیحات

* خفاش و آفتاب پرست ، اشاره به داستانی عرفانی و فلسفی از حکیم سهروردی (منبع)

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

پاسخ تعصبی به نامه سرگشاده پسندیده

نظرت را بنویس
comments

مهدی

آقای مسکنی کاش از آقای مدیر می پرسیدی در این شش سال چه کسی باعث شد موهات اینقدر سفیدبشه؟
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما