«نوشتنی دیگر گون»در امتداد ماجراهای سبد کالا !
محمدابراهیم اکبری نویسنده سرشناس سبزواری که در روزهای اخیر تعدادی از مطالب وی در همین مجله انتشار یافته است ، امروز در امتداد مطلب انتقادی پیشینش راجع به نحوه نامطلوب توزیع سبد کالا توسط دولت در میان اقشار مختلف جامعه، مطلب جدیدی را به رشته تحریر در آورده است .
در این مطلب که ذوق سرشار ادبی نویسنده به خوبی آشکار است ،اکبری سعی نموده ، با ابزار موثر طنز نوشته ای دیگرگون اما همچنان انتقادی نسبت به این واقعیت تلخ اجتماعی و اقتصادی اخیر کشور ارائه دهد.
اسرارنامه در ادامه به انتشار متن کامل این مطلب از این عضو انجمن داستان نویسان کانون هنرمندان سبزوار می پردازد:
«نوشتنی دیگر گون»
پسرم سجاد به مرثیه ای که راجع به سبد کالا نوشته بودم (منبع) نگاهی انداخت و گفت: تو خسته نشدی از این همه غم نامه نویسی! سیاه نمای سیاه بخت بی همه طنز!؟
تو دلم به خواهر نداشته اش فحش آبداری دادم و گفتم: آخه گلم! می شه آدم تو معدن ذغال سنگ کار کنه و سیاه نشه! گفت: درسته سیاه می شه اما می تونه از او تو حاجی فیروز در بیاد!
به فکر افتادم، دیدم راست می گوید.
همان دم تصمیم گرفتم از این به بعد حتی در صحنه ی اعدام، سرباز گامبو و خپلی خلق کنم که مثل پنگوئن راه می رود و وقتی دارد برای زیر پای شخص اعدامی چهار پایه می آورد پایش پیچ بخورد، دکمه ی روی شکمش مثل فشنگ بیرون پریده، سر گلابی وارش جوری داخل چهارپایه گیر بیفتد که ...
حالا می خواهم از همین سبد کالا شروع کنم. دیگر گونه نوشتن را امتحان می کنم. به امید آنکه در پیشگاه وزین و محترم حضرت اسرارنامه مقبول افتد.
سبد نگو طلا بگو – نسخه ی آزمایشی
هشت صبح وارد کوچه میشوم. نیم متر برف باریده، سفرهی آفتاب روی لایهی سفید برف چشمهایم را قلقلک میدهند.
ناری ناری ناری یه گل اناری ناری
صدا از سوپر مارکت سر کوچه می آید. آهنگ شاد، انرژي مثبت روانم را ضربدر بی نهایت میکند. حال و هوای جشن است. مردم بچه های قد و نیمقدشان را داخل سبدهای رنگارنگ گذاشته همراه با آن ها روی برفها سرسره بازی می کنند. پیچش غریو شادی در هوا. رنگ های جیغ سبدها(قرمز، آبی، زرد، سبز و ...) روی برف ها وجدآور است. سمت راست سوپر مارکت کنار یک قطعه زمین افتاده چند نفر دارند قسمتی از زمین را برفروبی و کیسه های برنجشان را برای موسی تقی* و گنجشک های زبان بسته خالی می کنند.
خیابان پر برف از وسایل نقلیه خالی است. وسط خیابان جمعیت زیادی دور دختر بچه ی 5 ساله ای حلقه زده اند. دخترک نارنجی پوش همراه آهنگ با حرکات ظریف و موزونش همه را مسحور خود کرده است.
زردآلویی شیرین وسط بشقاب چینی سفید. آن طرف خیابان روبروی سوپرمارکت چند جوان با زاغ هایشان مشغول بازی هستند. قاب های برش خورده ی پنیر در دست آنها مرا به یاد داستان «زاغکی قالب پنیری دید» می اندازد. وارد سوپرمارکت می شوم. جمشید پسر همسایه را می بینم که همراه با سگش گرگین برای دریافت سبدش آمده است.
سلام و احوالپرسی... رو به آقای جوادی صاحب سوپرمارکت می گویم: صبح به خیر آقای جوادی. چای داغ تعارفم میکند؛ تشکر میکنم. به سفارش من برایم سبد کالا به رنگ بنفش می آورد. همراه با جمشید از او خداحافظی کرده وارد کوچه می شویم. گرگین دور من می پلکد و سبد کالایم را بو می کشد. متوجه می شویم آقای جوادی یادش رفته است که در سبد کالای جمشید مرغ بگذارد. می گویم: می خواهی مرغ ها را بدهم ببر برای گرگین؟ می گوید: نه کنسرو مخصوص دارد. دست شما درد نکند.
گرگین چپ چپ به من نگاه می کند و دنبال قدم های جمشید را می گیرد.
از هم خداحافظی می کنیم. درِ حیاط را پشت سرم می بندم. صدای پسرم سعید را می شنوم که در پارکینگ دارد با خوکچه های هندی اش حرف می زند.
[نه ! پشت سرم حرف نزنید! ساعت هشت صبح هنگام خارج شدن از حیاط، هیچ دارویی مصرف نکرده بودم.]
نویسنده : محمدابراهیم اکبری
برای مطالعه مطالب بیشتر از همین نویسنده به پیوند موجود در بخش کوچه پس کوچه پیوندها در انتهای همین صفحه مراجعه کنید.
توضیحات :
*موسی تقی : قُمری ، یاکریم. پرنده ای که به فراوانی در شهرهای کشور یافت می شود و خراسانی ها از آن با نام "موسی تقی" یا "موسی کوتقی" یاد می کنند. اسرارنامه قبلا کاریکاتور طنزی درارتباط بااین موجودات دوست داشتنی منتشر کرده است. برای مشاهده این کاریکاتور هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
سبد کدامین کالا (یک مثقال تدبیر- دو کیلو عزت نفس - سه شانه کرامت)؟