به یاد سقراط خراسان علامه محمد تقی شریعتی مزینانی(4)

سی و یکم فروردین ماه مصادف است با سالروز درگذشت علامه محمدتقی شریعتی مفسر بزرگ قرآن و پدر دکتر علی شریعتی فرزند شایسته دیار سربداران.
هرچند که به نظر می رسد مسوولان ارشد فرهنگی شهرستان های سبزوار و داورزن امسال نیز مانند همه سال های گذشته هیچ برنامه خاصی برای بزرگداشت این روز و تکریم این عالم و اندیشمند فرهیخته ندارند ، اما مردم فرهیخته غرب خراسان رضوی ، از مفاخر خود غافل نمانده و امسال نیز مانند سال های گذشته وبلاگ شاهدان کویر مزینان که تحت مدیریت یکی از همشهریان فرهیخته مان علی مزینانی عسکری اداره می شود ، با انتشار مجموعه مطالبی به بررسی و معرفی ابعاد مختلف زندگی سقراط خراسان پرداخته است.
اسرارنامه نیز که تا کنون به انتشار تعدادی از مطالب شاهدان کویر مزینان در ارتباط با استاد محمدتعقی پرداخته (منبع1) ، (منبع2) ، (منبع3) ، اینک به انتشار قسمت جدیدی از یادنامه این بزرگ مزینانی می پردازد:
 
 
 

درمطالب پیشین هدف از این نوشتار راذکر نام و یاد سقراط خراسان علامه محمدتقی شریعتی مزینانی عنوان کردیم و گفتیم که شاهدان کویرمزینان در نظر دارد به بهانه ی فرا رسیدن بیست و هفتمین سالگرد رحلت این مفسر عالی مقام هر روز مطلبی با عنوان یادنامه استاد تقدیم علاقمندان نماید و خدارا شکر این توفیق نصیبمان شد و تاکنون موفق به انتشار خاطراتی از یکی از شاگردان و همراهان وی به نام حجت الاسلام محمدعلی مهدوی راد شدیم و با اتمام این خاطرات به سراغ دیگر یاران رفتیم و با جستجو در فضای مجازی مطالب متنوعی را پیرامون پدر روشنفکری دینی استاد محمدتقی شریعتی مزینانی کسب کردیم.

 

در این جستار مطلبی جالب را در وب استاد عاملی رضایی دیدیم که در آن مقدمه ای بر اثر ایشان را که استاد محمدتقی شریعتی مفسر عالی مقام قرآن نگاشته بود منتشر کرده است مقدمه ای که استاد عالمانه به آن پرداخته ولی به دلایلی در زمان حیات پر برکتشان انتشار نیافته است.

مقدمه ای چاپ نشده از استاد محمد تقی شریعتی مزینانی

استاد محمد تقی شریعتی، انسانی فرهیخته، مفسر قــران و ”عبدی صالح“ که دکتر علی شریعتی او را پدر، استاد، و مرادِ  خود می داند،  به درستی که این پدر و پسر حق بسزایی بر این کشور دارند.

  در سالِ ۱۳۵۵ پس از چندین سال مطالعه و تحقیق، در باره زندگی پیامبر اسلام، بالاخره نتیجه تحقیقاتم، بصورتِ  کتابی در ۴۷۰ صفحه به اتمام رسید، جهت بررسی و اصلاحِ آن، کتاب را خدمتِ  استاد محمد تقی شریعتی ــ که حق استادی بر من دارند ــ بردم، ایشان با وجودیکه حالِ  مساعدی نداشتند ولی چون بزرگوار بوده و به اینجانب محبت و عنایت داشتند، کتاب را پذیرفتند.

   بررسی کتاب شاید قریب به دو ماه بطول انجامید، اما هنگامی که برای تحویل آن نزد استاد رفته بودم، اتفاقاً دکترعلی شریعتی هم که مانند گذشته هر وقت فرصت می کرد، برای دیدنِ  خانواده و پدر به مشهد می آمد، نزد پدر نشسته بود، بسیارخوشحال شدم،  بخصوص هنگامی که متوجه شدم دکتر هم کتاب مرا دیده و مطالعه نموده است.

   خوب یادم است، استاد شریعتی کتاب را همراه با مقدمه ای که خودشان لطف کرده بر آن کتاب نوشته بودند به من دادند و گفتند مواری که لازم بوده با مداد مشخص و اصلاح نموده اند سپس مرا موردِ  تشویق و دعای خیرِ خود قرار دادند.و دکتر هم قریب به یک ساعت با من در باره اهمیت و ضرورتِ  کارهای تحقیقاتی، جهتِ  روشن شدنِ  مسایلِ اسلامی از زیر خروارها خرافات و بدعتها و نیز باورهایِ  غلطِ  مسلمانان، با دلی پر خون، صحبت  کرد، و ضمنِ تشویقِ  اینجانب به کارهای پژوهشی و تحقیقی گفت: ” ای کاش همه ی علمای ما، لااقل نصفِ  این تحقیق را در باره سیره پیامبر اسلام  می داشتند.“

  بهر حال، این کتاب را علی رغمِ اینکه آقای فخرالدین حجازی که در آن موقع مدیر ”انتشارات بعثت“ بود و چندین بار تمایلش را نسبت به چاپ آن اظهار و اصرار نموده بود، نگه داشتم،  تا بعدها بزرگتر شده و با تجدید نظرِ بیشتر آنرا به چاپ برسانم ــ که البته دو بخش از آن کتاب، که بطورِ مجزا از کتاب هم بود، بنامِ ”اخلاقِ محمد پیامبر آزادی“  و ”عللِ ازدواجهای پیامبر و پاسخ به خاور شناسان“ در همان زمان به چاپ رسید ــ که درگیری ها و زندان وسپس انقلاب ۵۷،.. و پس از انقلاب هم، مشکلات و درگیری هایِ دیگر و تحولاتی دگر… مانع از تجدید نظر در آن گردید، و اینک که بیش از سی و پنج سال از آن تاریخ می گذرد، و جبراً و قهراً فرصتی پیش آمده، تا با استفاده از آن  نوشته هایم را سرو سامانی دهم، مایلم لااقل مقدمه استاد شریعتی را نشر دهم،  تا ضمنِ تشکر و قدردانی،  یادی هم از آن استاد بزرگوار و مظلوم نموده باشم،  و نیز یادی هم از دکترعلی شریعتی که حقاَ سهمِ بزرگی بر این کشور دارند، بنمایم.

همراه با استاد در سال ۱۳۵۴

اینک مقدمه استاد محمد تقی شریعتی:

بنام خـــــدا

       وکذالک اوحینا الیک روحاً من أمرنا ماکنت تدری ما الکتاب ولاالایمان و لکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صراط مستقیم  (آیه ۵۲ شوری)   یعنی: ” همچنین ما روحی از امر خودمان را بسوی تو وحی کردیم که نمیدانستی کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به سبب آن هر کس از بندگانمان را بخواهیم هدایت می کنیم و تو محققاً و یقیناً براهِ راست راهنمایی می کنی“.  در آیه قبل از این آیه،  سخن از کیفیت ”وحی“ به انبیاست، در این آیه می فرماید همانطور که به سایر انبیا وحی کردیم بسوی تو نیز وحی کردیم.

اگر چه مفسران در کلمه روح اختلاف کرده اند که آیا مقصود فرشته است یا قــرآن، ولی بعقیده ما از جمله ”جعلناه نوراً “ فهمیده میشود که مقصود ”قــرآن“ است، پس قرآن کریم در این آیه به دو صفت موسوم  و یا موصوف شده است.(روح ۲۰ـ نور)

خاصیتِ روح

خاصیت روح تحرک ایجاد کردن و زنده نمودن است و خاصیتِ نور، روشنی و روشن کردن و روشنی بخشیدن، ممکن است فرد یا افرادی برخی از اوصافِ قـــرآن را قبول نداشته باشند از قبیلِ کلام خدا یا معجزه بودن و غیره.. ولی هیچ فرد منصف و مطّلعی نمی تواند نپذیرد که قرآن منشأء جنبش عظیم گشته، حقاً عرب را از همه جهت زنده نموده و آنها را به صراطِ مستقیم راهنمایی کرده و بسر منزل سعادت رسانده است.

روحِ وحدت

ملت عرب متشکل از قبایلی بود که همواره با یکدیگر دشمن بوده و خونِ هم را می ریختند، قبیله نیرومندتر به  قبیله ضعیف تر هجوم برده، مردهایشان را می کشتند و زن و فرزندشان را اسیر و برده ساخته، می فروختند.   آن شاعر عرب می گوید:    و احیانا علی بکر اخینا اذا مالم مخدا لا اخاناً  یعنی : ”اگر جز قبیله برادر، مردمی نمی یافتیم بهمان برادر حمله میکردیم “.    اینان ببرکتِ قرآن با یکدیگر مهربان و برادر شدند که قران می گوید:  و اذکرو نعمة  الله علیکم اذکنتم اعدا،ً فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمة اخوانا  یعنی ”نعمت خدا را بر خودتان یاد کنید آنگاه که شما دشمنِ هم بودید، پس خداوند دلهایتان را مهربان ساخت، که به لطف خدا برادر شدید“  و در این قومِ پراکنده، اســلام  روحِ وحدتی دمید که مانند ”یک تن“ شدند.

روحِ ایمان و فضیلت

       قومی مشرک و کافر و بت پرست بودند، با روحِ ایمان زنده شدند،  جماعتی به تمام معنی فاسدالاخلاق، سفاک  و بی ناموس  و ستمگر بودند، با ”روحِ فضایل“ دارای اخلاق ستوده و پسندیده شدند،  این موضوعاتی که ما به اجمال بر گذار می کنیم  و فهرست وار آنها را یاد می نماییم هر کدام جدا جدا، شرح و توضیح لازم دارد، مثلاً همین موضوعِ اخیر”موضوعِ اخلاق“  اگر بدرستی تشریح شود یک کتاب خواهد شد ولی در این ”مقدمه“ مجالِ چنین شرح و توضیحی نیست، بعلاوه هر مسلمانی کما بیش اطلاعاتی در این زمینه دارد و ما نیازِِ مبرمی به چنان شرح و بسطی نداریم.

حیاتِ تاریخی و جغرافیایی

           باری، ”اسلام“ تاریخِ عرب را زنده کرد،  اگر قران نازل نشده و پیغمبر مبعوث نگشته بود، قومِ عرب مانند دیگر اقوامِ وحشی و نیمه وحشی گمنام می ماند ولی مورخان ضمن معرفیِ پدر و مادر و اجدادِ پیغمبر، به قبیله آن حضرت و بالاخره به بحث و تحقیق در شناسایی قومِ عرب پرداختند و اینکه این ملت از کی بوجود آمده و چه حوادثی پشت سر گذاشته و با چه ملّلی هم ریشه هستند و کتاب های بسیار در این باره نوشته شده  و می شود  و خواهد شد، و آنچه به این نژاد و قوم از هر جهت تعلق دارد موردِ بحث و تحقیق قرار گرفته است و ملت هایی که بعد از فتوحاتِ اسلام با قبولِ این دین و زبان عربی به ملت عرب پیوسته اند، و نیز جغرافیای عربستان به برکتِ اسـلام زنده شد و تمامِ جزیرةالعرب، وجب به وجب موردِ تحقیق و کنجکاوی قرار گرفته است . حتی ”جول لابوم“ فرانسوی در مقدمه فهرستِ قــرآنش ، تمام اوضاعِ ممالکِ جهان را  که تا آن زمان شناخته شده بودند مقارن بعثتِ پیغمبر اسلام ، وصف و تشریح کرده است.  و ”فرید وجدی“ ترجمه گفتارِ او را در سه جایِ دایرة المعارش بتمام آورده است، در لغت محمد  و اسلام  و بعثت

حیات زبان و لغت

          و همچنین قـرآن زبانِ عرب را زنده کرد، زیرا اگر قــرآنِ مجید باین لغت نازل نمی شد سرنوشتِ این زبان، سر نوشتِ زبانهای ملل وحشی و نیمه وحشی بود که بتدریج در السنه دیگر حل و محو می گردید، ولی به برکتِ ”قـرآن“، علومِ ادب از لغت  و اشتقاق  و صرف  و نحو  و معانی  و بیان  و بدیع  و غیره… وضع شد و هم اکنون یکی از زبانهای زنده دنیاست که در کشورهای بزرگِ جهان تدریس می شود و ممالکِ بسیاری عربی زبان هستند و در بسیاری دیگر زبانِ دینی آنهاست که دانشمندانِ مذهبیِ آنها، آن را می دانند.

         آیا با این همه  آثارِِ مشهور و محسوسی که از زندگی بخشیِ قـرآن موجود است میتوان روح بودنش را نپذیرفت؟   آن شاعر معاصر عرب چه خوب می گوید: ”هل تطلبون من المختار معجزةً کفاه شعب من الاجداث اقیاه “ یعنی : آیا از پیامبرِ برگزیده معجزه ای می طلبید؟  بس است او را که گروهی از گورها را زنده ساخت.   آری، بدن های آنها همچون گورهایی بودند که روحِ انسانی در آنها مرده ای بود وبس.   فقط روحِ حیوانی در آنان فعالیت داشت که ”خشمِ محض“  و ”شهوت مطلق“ شدند، این بود شمه ای از آثارِ روح بودنِ قــرآن.

نور بودنِ قـــرآن

             از این ”نور“ در قرآن زیاد یاد شده است ، آری نورِ قرآن  قلبِ ملت عرب را به نورِِ ”ایمان“ روشن کرد ، عربی که نه تنها به هر سنگِ نسبتاً زیبایی توجه نموده  آنرا پرستش می کرد و در هر سفر چهار سنگ با خود می برد سه تا را پایِ اجاقش قرار می داد و یکی را می پرستید، بلکه گاهی از ”خرما“ یا خوردنیِ دیگر بُت می ساخت و چون گرسنه می شد آن را می خورد،  چنین ملتی ”پرچمدارِ“ توحیــد شد و بهترین عقاید توحیدی را که تا آن روز سابقه نداشت به ملت های متمدنی چون ایران  و روم  و سوریه  و اسکندریه آموخت،  قـرآن، افکار و اندیشه ها را روشن کرد،  آن افسرِ فرانسوی که در سوریه هنگامِ تسلطِ فرانسه برای آنها خدمت میکرده و شیفته اسلام شده بود، بنامِ ”کنت هانری دو کاستری“ کتابی راجع به اسلام نوشته و آن را ”اسلام، افکار و اندیشه هاست“ نامیده  است، مگر انسان جز فکر  و اندیشه چیز دیگری هست؟!  ”ملیری روم“ می گوید:

  ای بـرادر تو همـه اندیشه ای         ما بقی تو استخوان و ریشه ای

گر بود اندیشه ات گل گکشنی           ور بود خاری تو همـه گلخنـی

          یک اندیشه روشن چه می کند، آیا جز این است که شخصِ روشن فکر کارهای پسندیده می کند؟ شما یک نگاه به دوره جاهلیت عرب بیافکنید، کدام فسادی بود که در میانشان شایع نبود !!

فساد عقیده و معیشت

            مولی در خطبه ۲۶ نهج البلاغه می فرماید:  ”همانا که خداوند محمد(ص) را بر انگیخت بیم دهنده جهانیان و امین بر نزولِ وحی،  در حالیکه شما ملتِ عرب بر بدترین دین و در بدترین سر زمین بودید،  در میان سنگ های خشن و مارهایِ لجوج، منزل میکردید، آبِ تیره می آشامیدید و خوراکِ پست و ناگوار می خوردید، خون هایِ خودتان را می ریختید و پیوندِ خویشاوندیتان را می گسستید،  بت ها در میان شما نصب شده بود و گناه ها به سببِ شما استوار و پایدار بود.“   به قولِ ”عبده“، مولی در این خطبه کوتاه به شیوا ترین بیان فسادِ معیشت و فسادِ عقیده آنها را روشن فرموده است،  براستی پشتِ گناه بوسیله آنان محکم بود، مجالسِ شراب و قمار همه جا دایر بود و شیطان در این مجالس، دشمنی و کینه بوجود می آورد،  آیا قساوتی از این بالاتر می شود که دخترانِ بیگناه را زنده بگور کنند ؟

مردی حضور حضرتِ رسول مشرف شده می گوید:  ”من ۱۲ و بقولی ۱۷ دخترم را زنده در گور کرده ام،  چه بکنم؟ “ دسته دیگر دخترانِ جوانشان را برای کسبِ مال به زنا مجبور میکردند، که قرآن می گوید: ”و دخترانِ جوانتان را بر زنا مجبور نکنید اگر آنها قصد پاکدامنی  دارند“.

شرحِ مفاسدِ عربِ جاهلی یک کتابِ قطور میخواهد، حال باید دید اسلام چه اکسیری بود که مسِ وجودِ آنها را، در اندک مدتی به زر تبدیل کرد.  ”فرید وجدی“ می گوید:  اگر کسی سالِ اول هجرت به عربستان می رفت مردمی میدید که از هرجهت غرق در فساد بودند، دارای خرافی ترین عقاید، کثیف ترین اعمال  و بدترین جنایات،  نه تنها جامعِ همه ی رذایل بودند که اگر احیاناً فضیلتی هم داشتید ، نتیجه اش مثلِ رذیلت بود، مثلاً صفتِ شهامت  و شجاعت از فضایلِ اخلاقی شمرده می شد ولی همین شجاعت باعث می شد که خونِ هم میهنان و خویشان و بی گناهان را می ریختند، و اگر این ناظر بعد از ده سال به حجاز می رفت آنجا را ”مدینه فاضله“ ای می یافت که فلاسفه یونان آرزویش را بگور بردند.

       آری، مردمی می دید در بهترین عقیده و بهترین اعمال و اخلاق، که براستی شایستگیِ آنرا داشتند ، که سر مشقِ طوایف و مللِ دیگر قرار گیرند.  آیا چه چیز باعث شد که مللِ مغلوبه عموماً که بعضی از آنها مانند ایران و شامات و مصر و فلسطین بمراتب مستعدتر ازعربها بودند دینِ قومِ غالب را بگیرند و از دینِ سابقِ خود بر گردند.  البته یک جهتِ آن برتری اسلام بر ادیانِ دیگر از مسیحیت و زردشتیگری و غیره بود، مسلماً جهتِ دیگر ”فضایل اخلاقیِ“ مسلمین بود، برخی مستشرقینِ بی اطلاع خیال کرده اند قشونِ اسلام هر کشوری را فتح کرده است بلافاصله      مبلغین زبر دست رفته و مردم را به اسلام دعوت کرده اند، غافل از اینکه هیچ مبلغی واردِ هیچ مملکتِ مفتوحه ای نشده است بلکه مبلغ حقیقی همان سربازانِ مسلمان بوده اند که با عملِ خود مردم را به اسلام می خوانده اند نه با قول و سخن و سخنوری… شما همه تاریخِ بشر را ورق بزنید و همه فاتحان را از نظر بگذرانید، ببینید آیا جز اسلام هیچ دینی، مذهبی، مرامی، مکتب و مسلکی هست که هر کشوری را که پیروانش فتح کنند پس از مدتی ملل مغلوبه، دین و زبان و رسوم و عاداتِ ملت غالب را اتخاذ کنند.

        روزی که اسلام  ظهور کرد زبانِ تازی منحصر به جزیرة العرب بود و امروز ببینید چندین مملکتِ عربی زبان در دنیاست وممالکی که عربی، زبانِ دینی آنهاست، علاوه بر اینکه با زبانِ اصلیشان آمیخته، که شاید بیش از لغاتِ زبانِ اصلی الفاظ و لغاتِ عربی در آن وجود دارد مانند ایران  و افغانستان  و پاکستان، بعلاوه شما به ایران میهنِ عزیزتان بنگرید قبل از اسلام اسکندر اینجا را تصرف کرد و بعد از اسلام مغول، تاتار اینجا را فتح کردند، ولی بعد از مدتی هم جانشینانِ اسکندر در حقیقت مغلوبِ ایران شده و بتمام معنی ایرانی شدند، و هم اعقابِ مغول به اسلام گرویدند و بهترین آثار را از خود بجا گذاشتند.

           پس ایران اگر در ظاهر شکست می خورده ولی بعد از مدتی قومِ غالب را مغلوب ساخته و در خود هضم می کرده است. برخلافِ اسلام که ایران با تمامِ وجودش آن را پذیرفت چه اندازه بی انصاف هستند کسانیکه می گویند و می پندارند که ایرانیان از ترس شمشیر عرب ها، دینشان را رها کرده، اسلام را قبول نموده اند.

         آیا برای ایرانیانِ رشید، توهینی از این بالاتر می شود که بگویند از ترسِ شمشیر یا برای فرار از جزیه دینی را پذیرفتند که باطناً به آن معتقد نبودند؟

ایرانیان از مظالمِ پادشاهانِ ساسانی و حرص و مال دوستی و سختگیری ها و ستم های آخوندهایِ زردتشتی به ستوه آمده و وسیله نجاتی می جستند، از هر جا صدایی بلند می شد بطرفش هجوم میبردند همچنان که هزاران هزار به مانی و مزدک و مسیحیت گرویدند،

            بنابراین، اسلام که آمد خودِ ایرانیان در پیروزیِ آن و شکستِ ایران، فوق العاده مؤثر بودند و کمک کردند وگر نه وقتی بعد از مدتی از زیرِ حکومتِ عرب درمی آمدند، چرا اسلام را رها نکردند بلکه بالاترین خدمات علمی را نسبت به آن انجام دادند، شما توجه کنید که شش کتابِ اهلِ سنت بنامِ صحاح سته دارند که آنچه سنی از عقاید و اعمالِ دینی نیازمند به آن است، در این شش کتاب جمع آوری شده است، و چهار کتاب شیعه بنام اصول اربعه دارد که آنچه یک شیعه از دین لازم دارد در این چهار کتاب موجود است و تعجب اینجاست که هر ده کتابِ شیعه و سنی به قلمِ ایرانیان است، و هم چنین بهترین تواریخ و تفاسیر و کتب کلامی و فلسفی همه و همه به خامه توانای ایرانی نگاشته شده است.

          آیا این بزرگان که از مفاخرِ بشریت هستند، از ترس تمامِ عمرشان را صرفِ خدماتِ علمی و دینی اسلام کردند؟   برای ما مجالِ توضیحِ بیشتر در این مقدمه نیست ، طالبان شرح و تفضیل و استدلالِ بیشتر با شهادتِ دانشمندانِ بزرگی از قبیل ”جان دیون پورت“ ، ”کارلیل“  و ”گوستاولوبون“ می توانند به کتابِ وحی و نبوت در پرتو قران صفحه ۳۱۸ به بعد مراجعه کنند.

            در خاتمه توجه می دهم که مطالعه در قرآن و تاریخِ اسلام و به ویژه شرحِ حالِ رسول اکرم، بهترین وسیله برای اصلاح و سعادتِ نسلِ جوان می تواند باشد و جنابِ عاملی که در اوان جوانی با مراجعه به کتب و مأخذِ بسیار ، شرحِ حالی برای پیغمبر اکرم نوشته و بمعنی درستِ کلمه تألیف نموده است، عملش قابلِ تشویق و تحسین است و ما امیدواریم که ایشان آثارِ ارزنده تری بوجود آورد. انشاالله

                                                                                   محمد تقی شریعتی مزینانی

منبع: شاهدان کویر مزینان

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

بهره برداری از تندیس سقراط خراسان در مزینان، گامی شایسته جهت تجلیل از مفاخر دیار سربداران

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما