با خاطرات سینما بهمن سبزوار از روزگار شکوه تا روزگار رکود

مجله خبری تحلیلی سبزواریان در اقدامی تحسین برانگیز سینما بهمن سبزوار را سوژه جدیدترین مطلب منتشر شده خود قرار داده است.

به گزارش اسرارنامه، در این مطلب که به قلم آقای فرهاد ترابی نوشته شده،  بسیاری از خاطرات شیرین و به یادماندنی جوانان و نوجوانان سبزواری از دهه 60 تا کنون در ارتباط با تنها سینمای این شهر به زیبایی مرور شده است.

نکته مهم اینجاست که متأسفانه تا کنون تنها سینمای شهر سبزوار کمتر مورد توجه رسانه ها در سبزوار قرار گرفته است، حال آنکه وجود سینماها و میزان کیفیت و میزان استقبال مردم از آن ها یکی از ملاک های تعیین میزان توسعه یافتگی فرهنگی در شهرها و مناطق مختلف است. البته مجله اینترنتی اسرارنامه پیش از این در بخش صدای مردم همین وبسایت میزبان مطلبی انتقادی درباره وضعیت سینما بهمن بوده است.(منبع) اما وضعیت تنها سینمای شهرمان توجه و رسیدگی همه جانبه بیشتری نیاز دارد.

متأسفانه در حال حاضر کلیه شهرستان های خراسان رضوی به استثنای مشهد یا به طور کل فاقد سینما هستند و یا مانند سبزوار تنها از یک سینمای فعال برخوردارند که آن هم به دلیل کاهش استقبال مردم در معرض تعطیلی قرار دارد.

با این حساب به نظر می رسد مسوولان و فعالان فرهنگی سبزوار می بایست در راستای ارتقاء کیفیت تنها سینمای شهر و نیز فرهنگ سازی جهت افزایش رغبت شهروندان برای تماشای فیلم ها در سینما اقدامات لازم را انجام دهند.

شاید مطلب زیبایی که توسط فرهاد ترابی در مجله تازه تأسیس سبزواریان منتشر شده باشد، تلنگر خوبی برای یادآوری اوضاع غمبار تنها سینمای سبزوار در روزهای کسادی و فراموشی به دوستداران فرهنگ و هنر در این شهر باشد:

 

سلام سینمای شهر من

سلام بهمن نجیب و دوست داشتنی

این روزها که با تماشاچیانی انگشت شمار دستگاه آپارات خود را روشن می کنی تا سکوت سالن تاریک را بشکنی و ضیافت نور و صدا و تصویر بر پا کنی در گوش تک تک صندلی های خالی و مخاطبان اندکت روزهای خوش گذشته ی نه چندان دورت را زمزمه کن تا بدانند که بودی و چه می کردی با دلهای مشتاق ما در آن روزهای پر از لبخند و خیال و رؤیا.
آن روزها تو تنها بهانه ی پول پس انداز کردن ما بودی تا جمعه ها با خیال راحت بلیط بخریم و بهترین های سینمای ایران را روی پرده ی سپید تو به تماشا بنشینیم.

ناخدا خورشید ناصر تقوایی، اجاره نشین های داریوش مهرجویی، از کرخه تا راین ابراهیم حاتمی کیا…
سن و سال ما جواب نمی داد تا از” شاید وقتی دیگر” بهرام بیضائی و بازی سوسن تسلیمی لذت ببریم پس کلی غر می زدیم که این چه فیلمی بود که یازده تومان پول بلیطش را دادیم و هیچی از آن نفهمیدیم.

ما از “جدال در تاسوکی”و “کانی مانگا” و “قافله ” لذت می بردیم.

کانی مانگایی که کارگردانش زنده یاد سیف الله داد بود نه مسعود ده نمکی!

سیف الله داد معاون سینمایی دوران اصلاحات که “بازمانده” را ساخت و هنوز که هنوز است بهترین تصویر از آوارگان فلسطینی از آن فیلم اوست، یادت هست مادربزرگ وقتی نوه اش را از خانه ی مرد یهودی برداشت و در سکانس آخر می خواست خود را از قطار به بیرون پرتاب کند با چه لهجه ی عربی زیبایی آیة الکرسی را می خواند؟!
و بالاخره کانی مانگایی که روز اکرانش جای سوزن انداختن در سینما نبود و من وخیلی از بچه ها روی نیمکت به تماشای نبردهای تن به تن وهنرنمایی فرامرز قریبیان نشسته بودیم آن هم درست در چند قدمی پرده ی سینما!

به تماشاچیان اندکت بگو وقتی فیلم هندی “مشعل” را اکران کرده بودی خیابان های منتهی به خودت را بسته بودی از خیل مشتاقان.
مشعل از اولین فیلمهای هندی بود که در سینمای ایران بعد ازانقلاب اکران می شد و مشتاقان فیلم هندی که خاطره ی خوشی از شعله ی معروف داشتند برای تجدید خاطره سر از پا نمی شناختند.

بهمن از همسایه های نازنینت که جزئی از آیین سینما رفتن ما بودند و تو بدون آنها انگارچیزی کم داشتی چه خبر؟

از آن دوغ فروشی که با مشک دوغ و لیوان های بلورین بزرگ و پر از یخ از مهمانان تو پذیرایی می کرد خبری داری؟

یا آن پیرمردی که آنسوتر با تفنگ بادی و تیرهای پردارش، نشانه گیری ما را محک می زد و هر تیر که به نشانه می خورد جایزه داشت.
هرچند بچه ها می گفتند لوله ی تفنگش را تاب داده تا کسی نتواند به هدف بزند و ما هم که با تفنگهای مورد تایید پنتاگون کاری از دستمان ساخته نبود به این شایعه دامن می زدیم!

راستی همبرگرهای دستی اغذیه ی امید همان عطر و طعم سابق را دارد؟

جوانان امروز با فرو رفتن در غار تنهایی و روی آوردن به فردگرایی افراطی و غرق شدن در گوشی های موبایل آئین سینما رفتن و خندیدن و گریه کردن دسته جمعی را از یاد برده اند و قهوه خانه ها را آباد کرده اند درست، این که ردیف به ردیف  صف دوچرخه های به هم قفل شده جلو خانه ی تو به خاطره ها پیوست درست، اما این دلیل نمی شود که تو دستی به سر و گوش خود نکشی و تکانی به خودت ندهی و با همان روش های نخ نمای قدیمی به فعالیت بپردازی.

تو می توانی جلسات نقد و بررسی فیلم برگزار کنی، شور و نشاط را به سالن بیاوری واز خواب غرور گذشته بیدار شوی!

فکری به حال صدای خرابت کن! صدایی که صلابت جوانی ات را ندارد!

برای فیلمهایت تبلیغ کن و آنها را معرفی کن.

با خود نگو این منم که هنوز چراغ خانه ام روشن است در حالی که سینمای خیلی از شهرهای ایران، امروز تعطیل شده و به خاطره پیوسته، بله اما تو تنها سینمای سبزواری، سبزوار شهر بیهقی بزرگ؛ همو که مجلس بر دار کردن حسنک را آنچنان هنرمندانه به تصویر می کشد  و دکوپاژها و میزانسن های چشمگیرمی دهد که تو گویی بیهقی با یک گروه فیلمسازی حرفه ای و با چند دوربین لحظه ها را شکار می کرده که هم گریه ی نشابوریان را از دست نداده و هم نیم خیز شدن بوسهل زوزنی را هنگام ورود حسنک و جمله ی ماندگار احمد حسن میمندی را که خطاب به بوسهل می گوید تو در همه ی کارها ناتمامی… و این ناتمامی درد همه ی ماست امروز.



برخیز و شوری در افکن و یقه ی مسئولان فرهنگی و سیاسی شهر را محکم بگیر و بگو آی آدمها که در هنگامه ی سخنرانی های تبلیغاتی و ژست های انتخاباتی هنر شناس و هنرمند آوانگارد می شوید و آمده اید تا طرحی نو در اندازید!

وعده های ریز و درشت ارزانی خودتان .

یک نفر اینجا دارد می سپارد جان!

به آنها بگو بی انصاف ها یکی از سفره های رنگین انتخاباتی و شبه تبلیغاتی خود را اگر جمع کنید یک کتاب فروشی را خطر دق مرگ شدن وچراغ  یک سینما را از خطر خاموش شدن می رهانید.
به شعور مخاطبانتان اگر احترام نمی گذارید برای شعور خودتان دل بسوزانید و به طرفدارانتان به جای قیمه و چلوکباب، بلیط سینما و تئاتر و بن کتاب بدهید!

مرا ببخش که عنان سخن از دستم رفت…

به کنترل چی های عزیزت که با چهره هایی عبوس و جدی و با چراغ قوه هایی در دست دلیل راه ما می شدند درآن تاریکی سلام گرم مرا برسان.

در پایان، نامه ام را با یادی از زنده یاد علی حاتمی خالق هزار دستان  و جمله ی روی سنگ مزار او به پایان می برم که آیین چراغ خاموشی نیست.

چراغت تا همیشه روشن باد.


منبع: مجله خبری تحلیلی سبزواریان

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

وضعیت نامطلوب سینما بهمن سبزوار / مسوولان و اصحاب رسانه رسیدگی کنند

نظرت را بنویس
comments

حسنک

مطلب و سوژه جالبی را جناب ترابی به آن پرداخته اند ولی تا زمانیکه مدیریت سینما بهمن ها و کارکنانش ( بدون هیچ جاذبه ای ) به حقوق دولتی دلخوش باشند و سینما را نه یک مکان فرهنگی جذاب بلکه آب باریکه ای برای حیات خود بدانند در بر همین پاشنه خواهد لنگید .

زهرا شیرازی

بهمن . از آن دوغ فروشی که با مشک دوغ و لیوان های بلورین بزرگ و پر از یخ از مهمانان تو پذیرایی می کرد خبری داری؟بسیار گزارش جامع و تکان دهنده ای بود کاش مسئولان سینما بهمن را از یادنبرند / واما دوغ فروش....... دوغ فروشی با لیوان های روحی بزرگ ....... سکته کرده در روستای صدخرو زادگاهش روزگار میگذراند مسلم لطفی نسب .
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما