دکتر علی شریعتی در دوراهی سربداران یا خواجه نظام الملک
مدتی قبل شماری از رسانه های کشور شخصیت دکتر شریعتی و روش های انتخابی او برای مبارزات فکریش را از زاویه پیروی از روش سربداران یا خواجه نظام الملک توسی دانشمند شهیر ایرانی و موسس مدارس نظامیه که در نوع خود یک سیاست مدار زیرک و اندیشمند برجسته نیز بود ، مورد بررسی قرار داده اند.
جالب اینجاست که این هر سه سوژه مهم در تاریخ تحولات فکری ،سیاسی و فرهنگی ایران، یعنی دکتر علی شریعتی ، سربداران و خواجه نظام الملک توسی ارتباط نزدیکی با حوزه جغرافیایی و فرهنگی سبزوار دارند.
دکتر شریعتی خود اصالتی مزینانی دارد که مزینان در زمان تولد شریعتی یکی از روستاهای تابعه سبزوار بوده است.
سربداران نهضتی ملی مذهبی است که در قرن هشتم هجری منجر به تشکیل اولین حکومت مردمی شیعه به پایتختی سبزوار شد
و خواجه نظام الملک توسی از دهقان زادگان بیهق (سبزوار امروزی) بود که چون در توس رشد و پرورش یافت به توسی مشهور شد. (منبع) بنابراین شریعتی که خود فرزندی از تبار سربداران و از همشهریان دانشمند برجسته ایران خواجه نظام الملک توسی است، در قرن معاصر برای مبارزات فکری و اجتماعی خود مجبور شد، به انتخاب یکی از دو منش مورد استفاده سربداران در مبارزات آزادی خواهانه خود یا منش خواجه نظام الملک توسی در فعالیت های علمی و سیاستمدارانه اش بپردازد.
مقاله پیش رو چگونگی حرکت و انتخاب دکتر شریعتی میان این دو رویکرد را مورد بررسی قرار داده است:
انتشار این مطلب به معنای موافقت یا مخالفت تحریریه اسرارنامه با دیدگاه های مطرح شده در آن نیست:
شریعتی، سربداران یا خواجه نظامالملک
تقی رحمانی : شریعتی علاوه بر طرح حوزه تمدنی و راهبرد رسیدن به عصر نوزایی در تاریخ گذشته جستجوی دیگری هم دارد. این جستجو انتخاب تیپ ایدهآل برای مبارزه با ظلم است. شریعتی در حوزه تمدنی نقش رادیکال و عدالتطلب را باور دارد. در این نقش باید بیشتر بدهی و کمتر بگیری. برای این ابوذر معبود اوست و شیخ خلیفه مازندانی.
همین شر یعتی در یک حوزه تمدنی که نزاع میشود قصد دارد نهضت راه بیاندازد. چنین تفاوتی را باید درک کرد. سارتر روشنفکری است که در حوزه تمدنی غرب و فرانسه، آزادی را مراقبت میکند و قصد آن دارد که دموکراسی را عمیقتر کند. هر حوزه تمدنی خلاق نقشهای فراوان به عهده شخصیتها و جریانها میگذارد. و جالب آن است که در تعامل و تقابل این جریانهاست که حوزه تمدنی شکوفاتر میشود.
اگر این خلاقیت و آزادی در آن حوزه تمدنی نباشد مرگ و فروپاشی گریبان آن را خواهد گرفت. همگان میدانیم که شریعتی از نظریه ظهور و سقوط تمدنی آرنولد توینبی تاثیر پذیرفته بود.
شریعتیای که در سودای ظهور تمدنی ایران جدید است، در معرض انتخاب قرار میگیرد. برای برپایی حوزه تمدنی جدید باید با نظم موجود به تقابل پرداخت.
اینجاست که منظومه فکری شریعتی شکل میگیرد. اما وی از شرایط زمانه هم متاثر است. در شرایطی که ۱- استبداد سیاسی در جامعه ایران حاکم است. ۲- مشی انقلابی در جهان متداول است. ۳ – همه راههای اصلاح در حکومت پهلوی بسته شده است. ۴ – سازمان رسمی دین منفعل است. ۵ – جامعه ایران مذهبی است. حال شریعتی باید سربداران را انتخاب کند یا خواجهنظامالملک طوسی را؟
این انتخاب مهم است. اما شریعتی دلباخته مصدق بود. مدل مصدق در میانهروی دموکراتیک شکست خورده بود. شریعتی هیچ گاه تا آخر عمر هم مصدق را فراموش نکرد. اما شریعتی چرا به سربداران رسید و خواجه نظامالملک را کنار گذاشت؟
سربداران رادیکالیسم شیعه علیه ظلم افسارگسیخته مغول بود. آنها در مقطعی از تاریخ ایران پیروز شدند و حکومت بر پا کردند. شریعتی از سربداران الگو ساخت. چرا چنین بود؟ این انتخاب را در دوره دوم فعالیت خود یعنی از سال ۴۹ تا ۵۱ انجام داد. او نگاه خوشبینانه به مبارزه کوتاه مدت پیدا کرده بود. در نتیجه میخواست با ارائه مدل سربداران و طرح نظریه شیعه تمام به مبارزین جان برکف یاری رساند و چنین نیز کرد.
شریعتی بعد از آزادی از زندان تلاش کرد از دوره دوم فعالیت خود فاصله بگیرد و به بحثهای نظری که معطوف به عمل اجتماعی و تودهای باشد روی آورد منتها این بار مشی چریکی را نفی کرد اما از عدالتطلبی فاصله نگرفت.
نیاز به مدل، تیپ و الگوی جدید
شریعتی تاریخ را دستمایه حال میکرد. او در سپهر حوزه تمدنی به دوگانه دوره طلایی و دوره صفوی رسید و اولی را بر دومی ترجیح داد و لازمه تمدنسازی را برای خود آگاهیبخشی دانست. در دوره حاد شدن مبارزه وی به رادیکالیسم شیعه توجه کرد و سربداران را بر خواجه نظامالملک و همچنین جریان محافظهکار شیعه ترجیح داد. همگان میدانیم که در تاریخ مبارزان شیعه گرایش شیخی – صوفی داشتند که با جریان کلاسیک شیعه متفاوت بودند. اما همگان می دانیم که شریعتی مصدقی بود و تلاش کرد اصلاحات مصدق به پیروزی برسد. اما دربار پهلوی و کودتای خارجی توانست دولت ملی را ساقط کند. باید توجه داشت عنصر ایرانی به دو روش با حکومتها برخورد کرده است.
روش خواجه نظام الملکی که تلاش کرده با اصلاح رفتار پادشاه و سلطنت به جامعه خدمت کند و جریان انقلابی که اصلاح حکومت را غیرممکن میدیده است. هر دو جریان در تاریخ ایران دارای خدمات و زیانهایی بودهاند که باید هر جریان را در زمان و مکان خود تحلیل کرد تا به قضاوت منصفانه از آن رسید.
اما منظور شریعتی تیپ سازی و مدل سازی بود که در زمان خودش کاربرد داشته باشد. تاریخ معاصر ما به یاد دارد که دولتمرد مصلحی چون مستوفیالممالک از گریز از تحقیرهای رضاشاه سیاست را کنار گذاشت.
میدانیم که امییرکبیر چرا کشته شد. همچنین از انزوای مصدق در احمدآباد همگی خبر داریم. اینان اگر چه خوشنام بودند اما کامیاب نبودند. به عبارتی ساختار قدرت سیاسی در ایران معاصر، حتی امثال خواجه نظامالملک را هم تحمل نمیکند.
فراموش نکنیم که با علی امینی چگونه برخورد شد. با این حال سالهاست که نگارنده به دنبال تیپ و الگویی میگردد که میان حسن صباح و خواجه نظامالملک قرار بگیرد. چرا که حوزه تمدنی زمانی زنده میشود که بتواند هم حسن صباح و هم خواجه نظام الملک را تحمل کند. حوزه تمدنی زنده در نوسان نهضت و نظام زیست میکند.
فراموش نکنیم که تاریخ ما تیپ خوشنام کامیاب نداشته است.هر منتقد شریعتی باید به این واقعیت پاسخ دهد که تیپ سازی زمانی دلرباست که در واقعیت نیز رخ دهد. از همین روست که باید صورت مسئله تیپ سازی و الگوسازی شریعتی را شناخت و آنگاه به نقد و بررسی آن پرداخت.
بخشی از نگاه تاریخی شریعتی در مورد حوزه تمدنی ایدهآل و مطلوب مورد توجه ماست. اما رسیدن به این حوزه تمدنی نیاز به یافتن راه میانهای دارد که نسل شریعتی با شکست مصدق به مدل سربدارانی کشیده شد. اینجاست که باید دید که این زمانه و تیزهوشی ما امکان میدهد تا بتوانیم میان مدل خواجه نظام الملک و سربدارانی پیوندی برقرار کنیم؟ کاری که مصدق میخواست انجام دهد، اما نگذاشتند. شاید این بار به کمک جامعه مدنی این مهم عملی شود، شاید.
منبع: وبسایت معلم شهید دکتر علی شریعتی
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید: