سُخن راندن کار منِ است

شمه ای از داد وَری های ِ تاریخ بیهقی تقدیم به مُدرسان فاضل و شریف این اثر سترگ

اول آبان روز بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب برجسته ایرانی است. کتاب تاریخ بیهقی او هم به تاریخ ایران و هم به نثر فارسی خدمات بزرگی کرده است. به همین مناسبت حسین خسروجردی یکی از نویسندگان برجسته چند دهه اخیر سبزوار مطلبی را برای تحریریه اسرارنامه ارسال کرده است که در ادامه به انتشار  آن می پردازیم:

حسین خسروجردی:

 شمه ای از داد وَری های ِ تاریخ بیهقی تقدیم به مُدرسان فاضل و شریف این اثر سترگ ادبی در دانشگاه های سبزوار

در می مانم ! حیران از کتابتی که اگر همچون ابر ِ بیقرار در مرغزارِ نزیه و شیدای ِ تاریخ و ادبیاتِ ما نباریده بود ، بسا که در توتستان ِ شیرین و سایه بخش ِ آن ، اکنون حاصل ِ بسزایی نداشتیم و عرصۀ ادبیات ، از تاریخ و بنایِ افراشتۀ ابولفضل بیهقی سخت خالی بود . پهنۀ کاری که تاریخ و متون ِ گرانسنگِ ما را بیان می کند تا به قول نویسنده اش دادِ تاریخ بستاند.
بگذارید از همینجا شروع کنیم ، از همین دادِ تاریخ ستاندن با تبعات و پیامدهای ِ گران ِ آن ،که در سرتاسر کتابِ بیهقی آمده است و به درستی تاریخ پایۀ آن محسوب می شود.
 در فرهنگِ ما داد به معنای عدل و قانون و انصاف است و همچنین از دادگستری و عدالت و اندازه و میزان خبر می دهد. طول و عرض ِ این واژه انگار مبشر ِ تاریخ ِ ما بوده است که حتی اوستای ِ باستانی هم از آن بهره می برد و از آن به عنوان ِ دادِ دیو ستیز ِ زرتشت نام می برد و در تداوم ِ بعدی آن ، فردوسی بزرگ نیز سروده است:
 وگر داد باید که ماند بجای    /    بیارای و زآن پس ، به دانا نمای
باری این برگ ِ طوفنده و پُر خروش که یاد آور ِ عرصۀ درد و رنج و خون و شرف و اعتبار ِ این فلاتِ کبود بوده است و همیشه در اوراق ِ زرد رنگ ِتاریخ ِ این سرزمین ، درّه های ِ اشک و آهِ آدمی را می نمایانده است که وقتی در نامۀ شجاعانۀ حجته الاسلام ، غزالی طوسی به سلطان ِ وقت می نویسد و ما را از محتوای ِ آن آگاه می کند ، براستی بیدادِ این زمانۀ قسی و ستمگر ، سخت لرزاننده و هولناک است : (امروز بحدی رسیده است که عدل ِ یکساعت برابر عبادتِ صد سال است . بر مردمان طوس ، رحمتی که ظلم ِ بسیار کشیده اند . غله به سرما و بی آبی ، خراب شده ، تباه گشته است) . درختهای صد ساله از اصل خشک شده اند ، روستاییان را چیزی نمانده مگر پوستینی و مشتی عیال ِ گرسنه و برهنه اگر رضا دهد که از پشتِ ایشان پوستین باز کنند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنوری روند ، رضا ندهد که پوستشان برکنند . اگر از ایشان چیزی خواهند ، همگان بگریزند و در میان کوهها هلاک شوند ، این پوست باز کردن باشد!  
می بینید !؟ ملاحظه می کنید که عتاب و بیدادِ فزایندۀ این روزگار ، چگونه در متن ِ زندگی مردمان ، مضیقت و تباهی و هول ایجاد کرده است که شادی و نشاط و خرسندی مردم ، امری محال و بسیار دور می نماید . پنداری که به قول حافظ سر فتنه دارد دگر روزگار منو و مستی و فتنۀ چشم یار فریب جهان قصۀ روشن است ببین تا چه زاید ، شب آبستن است آه که صدای ِ انسانی ِ شاعر ، بیتابی ِ جان ِ جهان است .
 بگئارید تا شاعرِ ما از فرسایش ِ پهنۀ بلا خیز ِ درشت روزگار ، با آستین ِ تر شدۀ زاری های ِ خود از قحطی شادی بگوید و بسراید : سعی کن که از دولت ِ بیداد ، عیش بستانی و سپس این آخرین توصیه و اتمام ِ حُجتِ اوست که به همۀ اُمرای دوران ها تجویز می کند و می گوید : جهان بگیرد اگر دادگستری داند
  اما در گسترش و تاکید و ترغیبِ دادخواهی و اهتمام آن ، این ابولفضل بیهقی است که انگار با تمام نیروی خود در رنج نامه ها و زندان ها و شوربختی های ِ مردم شریک می شود و خواهان عدالت و داد ِ روزگار ِ خود می شود . روزگاری که اگر او سخن نگوید و قلم را لختی نگریاند و از بیغوله های ِعُطلت و فروگرفتن ها و رنج ها و بندهای ِ گران و نعره های مردان ِ جنگی و منازعت ها و آزمندان و مخاذیل و رکاب عالی و سرنوشت ها ی محتوم نگوید گویی که داد ِ تاریخ را نستانده است .
 همیشه فرو گرفتن ها و مجازاتها و دارها و پایان آمدن ِ روزگار ِ مردان ِ نامی و نیک و حق جو نزد بیهقی اشک آور و حزین است و مثل بغض ِ گرانی می ماند که در رثایشان به تلخی بگوید : «و من که بولفضلم می گویم که چون علی مرد کم رسد ». و در این بطالت و زلالت ِ زندگی ، بیهقی بعد از نمایش و بیان ِ حرص و طمع و برات و غلامان ِ ساخته و بیسگانی ها ، وقتی که در شهر ِ آمل بوسهل ، دیوان باز کرده است و مردم را می پیچد و آتش در شهر می زند و برات ِ بیستگانی ِ لشکر روان می شود ، او ، به درد می نویسد : «امروز سخت دشوار است بر من که بر قلم ِ من چنین می رود و لیکن چاره نیست ، در تاریخ محابا و پروا نیست . آنان که با ما به آمُل بودند ، اگر این فصول بخوانند و داد خواهند ، بگویید که من آنچه نوشتم به رَسم و آیین بود .»
 می بینید ، توجه دارید که در تظلم و داد خواهی و بیان ِ آن ، بیهقی را هرگز محابا و پروایی نیست . او مردی ست که به قول ِ امروزی ها خود سانسوری نمی کند و از آن رو که در دستگاهِ سلاطین ِ وقت است ابایی از افشاگری ِ بیداد ، ندارد و می نگارد که: «حسنک را قومی مکار بر سر ِ دار بردند و این افسانه ای ست با بسیار عبرت . و این همه اسبابِ منازعت و مکاوحت از بهر ِحطام و مال دنیا به یک سوی نها دند و می برفتند ) . احمق مردا که دل در این جهان ببندد که نعمتی بدهد و زشت بستاند . »
بیهقی در اعصار ِ بی رحم زمانه ای خوف انگیز است که به دستور امیر و در پیش خیمۀ بزرگ بیست و چهار اسیر پیش پای ِ پیلان انداخته می شوند که بیهقی آن را هول روزی می بیند که خبر آن به دور و نزدیک می برند و این برای مهتری و فرزانه ای چون او که خردمند و فاضلی ست و کاردان ، سر آمد ِ تمام ادیبان ِ روزگارِ خود است و مُعتمد و شریف . شایسته و روشن رای و سدیدی ست که همیشه آبی بر آتش می زند و احماد می کند و می نویسد تا بیداری افزاید و تاریخ به راهِ راست برود .
اینگونه قساوتها و شرارت ها و جنایت ها برای او بسیار سخت و درد بار و اسف بار است و به گاهِ نوشتن و سخن راندن بی گمان او مردی حقمدار و دادخواه و داور است و می خواهد که حرص را گردن زند وخود گامگان و خیره سران را بر حَذر داردو از فضیح تها بگوید و از هنری بزرگ که روز ِ جزا و مکافات است و آنگاه آزاد مردان را اصطناع کند و تخم نیکی بفشاند و با سنجش از نیک و بد ، هشدار بدهد که مرا از باز نمودن چنین حال ها هیچ مُحابا و کوتاهی نیست .
 احوالی که بیهقی آن را به مثابۀ رنج به خویشتن نهادن می داند تا سرانجام از آن سوی ِ اعصار و قرون ، نالۀ خویش را به ما برساند و بد ینگونه پایان ِ رنج و آزار ِ انسان را خواهان شود . امری که طلیعه و رُخ نما یی آن دور نیست و بقول معروف ، آیندگان خواهند دید .
 حسین خسروجردی   مهر ماه 1393 - مشهد
 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

یادی از بونصر مشکان استاد ابوالفضل بیهقی

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما