روایت تیمور لنگ از حمله به سبزوار پایتخت سربداراران (5)

  برای مطالعه قسمت قبلی این یادداشت هم اکنون روی اینجا کلیک کنید

قسمت پنجم

صفحات 76 تا 78

هنگام نماز عصر جنگ سبزوار خاتمه یافت و مردانی که در شهر بودند یا بخانه شیخ حسام الدین سبزواری و مسجد میرفتند یا اینکه به سربازان ما تسلیم شدند. تا آنموقع کسی مبادرت به چپاول نکرد ولی چون جنگ خاتمه یافته بود فرمان غارت از طرف من صادر شد و همان روز شیخ حسام الدین سبزواری را باردوگاه من واقع در خارج شهر سبزوار آوردند. وقتی شیخ وارد اردوگاه من گردید سربازانم مسجد متحرک مرا که دارای دو گلدسته آبی و قرمز رنگ بود سوار میکردند تا اینکه نماز مغرب را در مسجد بخوانم. شیخ حسام الدین سبزواری که پیرمرد بود و ریشی سفید و بلند داشت، از مشاهده مسجد من حیرت کرد و رنگ گلدسته ها، او را  متعجب نمود و پرسید برای چه یکی ازین گلدسته ها آبی رنگ است و دیگری قرمز، گفتم رنگ آبی رنگ قدرت خداوند است و رنگ قرمز رنگ قدرت نوع بشر.

شیخ حسام الدین سبزواری گفت ای امیر ماوراءالنهر تو امروز نسبت بمن محبت کردی و خانه مرا بست قرار دادی و کسانی که بخانه من آمدند از کشته شدن معاف گردیدند این محبت تو بمن جرئت میدهد که از تو تقاضائی بکنم و بگویم که اینک تو فاتح شده ای و عده کثیر از سکنه شهر کشته شده اند از تاراج اموال سکنه شهر صرف نظر کن. گفتم ای شیخ تو فقط قتل سکنه سبزوار را بخاطر میآوری اما قتل سربازان مرا بیاد نداری در صورتیکه عده ای کثیر از سربازان من کشته شده اند و آنها طبق قانون جنگ باید خونبهای همقطاران خود را بدست بیاورند لذا من نمیتوانم تقاضای تو را بپذیرم.

شیخ حسام الدین سکوت کرد و بعد از چند لحظه گفت پس دستور بده که زنها و و پسران و دختران مردم را اسیر ننمایند و ببردگی نبرند. گفتم این دستور را هم نمیتوانم صادر کنم سکنه سبزوار چون مقاومت کردند کافر حربی هستند و مطابق نص آیات قرآن باید زنهای آنها اسیر و برده شوند.

آنگاه آفتاب غروب کرد و صدای مؤذن برخاست و من به شیخ حسام الدین گفتم آیا برای خواندن نماز بمسجد میآئی یا نه شیخ گفت ای امیر ماوراءالنهر تو در مسجد نماز بخوان و من همینجا نماز میخوانم. گفتم این مسجد مال من نیست بلکه خانه خداست. ولی شیخ حسام الدین چیزی از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد و آماده نماز خواندن شد. از وی پرسیدم این چیست که بر زمین نهاده ای؟ شیخ گفت این مهر است و ما در موقع سجده پیشانی خود را روی مهر میگذاریم. پرسیدم برای چه این کار را میکنید؟ شیخ گفت برای اینکه موضع سجده باید پاک باشد لذا ما در موقع سجده کردن سر را روی مهر میگذاریم تا اطمینان حاصل کنیم که موضع سجده پاک است گفتم ای شیخ حسام الدین تو بجای یک مهر باید هفت مهر فراهم کنی. شیخ پرسید برای چه باید هفت مهر فراهم کنم. گفتم بموجب نص صریح قوانین اسلام در موقع سجده میباید هفت موضع از زمین که هفت قسمت از بدن ما با آن تماس حاصل میکند پاک باشد زیرا در موقع سجده انگشتان دو پا و دو دست و زانو و پیشانی ما با زمین تماس حاصل مینماید. آیا تو قبول داری که در موقع سجده میباید هفت موضع از زمین که هفت عضو بدن ما با آن تماس حاصل میکند پاک باشد. شیخ گفت بلی گفتم پس چرا فقط پیشانی خود را روی مهر میگذاری و برای دو کف دست و انگشتان دو پا مهر فراهم نمیکنی شیخ جواب نداد و گفتم ای شیخ نماز گزار احتیاج به مهر ندارد و فقط باید موضعی که آنجا نماز میخوانی پاک باشد و پیغمبر ما در موقع سجده سر را بر زمین مینهاد و فریضه را بجا می آورد.

بعد ازینکه از نماز فراغت حاصل شد گفتم یا شیخ شیطان کیست. شیخ حسام الدین سبزواری گفت ای امیر شیطان عبارت از فرشته ای بود که از جانب خداوند مطرود گردید و از آن موقع تا کنون و از حالا تا پایان دنیا کوشش خود را صرف گمراه کردن بندگان خدا میکند. گفتم یا شیخ آیا تو این توضیح را میپذیری گفت بلی ای امیر، گفتم مردی چون تو که خود را دانشمند میداند نباید شیطان را اینگونه توصیف کند. من میدانم که در شرایع اسلام شیطان اینگونه توصیف شده ولی این را برای عوام گفته اند تا  اینکه عوام الناس بفهمند که شیطان چیست و قائل شوند که موجودی در کمین آنها هست تا آنان را براه شر سوق دهد.

لیکن شیطان واقعی عبارت از نفس اماره میباشد که در وجود همه هست و آن نفس انسان را وامیدارد که مرتکب منهیات شود. در وجود هرکس دو نیرو هست یکی نیروی رحمانی یا الهی و دیگری نیروی شیطانی و نیروئی که افراد را وادار به خوردن شراب و قمارباختن و سایر کار های نکوهیده و ممنوع مینماید نیروی شیطان میباشد و ازینجهت نماز و روزه وجوب پیدا کرده که بمناسبت اشتغال مسلمین به نماز و روزه، هرگز نفس اماره فرصت پیدا نکند که انسان را بسوی اعمال نکوهیده و منهیات سوق بدهد و کسی که نماز گزار میباشد و روزه میگیرد مرتکب گناه نمیگردد. برای اینکه وی باید همواره طاهر باشد و ارتکاب گناه و منهیات طهارت او را از بین میبرد. خداوند که دانا و توانای مطلق است کوچکترین احتیاج به نماز و روزه من و تو ندارد و ازینجهت نماز و روزه را واجب کرده که من و تو فرصت و آمادگی فکری برای ارتکاب گناه نداشته باشیم.

شیخ حسام الدین گفت ای امیر من میدانم که تو مرد دانشمند هستی و چیزهائی میدانی که من نمیدانم.

آنشب تا صبح زوزه کفتاران که در سبزوار لاشه مقتولین را میخوردند بگوش میرسید و بامداد پرندگان لاشخوار نمایان شدند و بطرف شهر رفتند تا اینکه سهم خود را از مقتولین بخورند. من میخواستم که غلبه من بر سبزوار برای همه درس عبرت شود و بدانند که هرکس مقابل من پایداری نماید گرفتار سرنوشت امیر سبزوار و سکنه آن آنشهر خواهد گردید. این بود که روز بعد امر کردم آنقسمت از سکنه سبزوار که زنده مانده اند سرهای مقتولین را از بدن جدا نمایند و قسمتی از سر ها را بطرف مشرق شهر و قسمتی دیگر را بطرف مغرب ببرند. من میخواستم که از آن سرها دو هرم (منار) بسازم که ارتفاع هریک از آنها صد گز باشد و شبها بالای آن دو هرم چراغ روشن کنم.

بعد ازینکه سرها در دو طرف شهر گرد آمد بمن اطلاع دادند که نود هزار سر در دو جهت شرقی و غربی سبزوار جمع آوری شده است. من معمارانی را که مامور نقب زدن بسوی شهر بودند بساختن دو هرم توظیف کردم، یکی در مشرق سبزوار و دیگری در مغرب آن . گفتم در ساختمان آنها آهک بکار ببرند تا اینکه محکم باشد و بر اثر مرور زمان ویران نشود. به معماران گفتم طوری حساب ساختمان را بکنند که در هر هرم چهل و پنج هزار سر چون آجر کار گذاشته شود و سر ها را باید طوری کار بگذارند که نمای خارجی هرم را تشکیل بدهد اگر سرها بیش از میزان ضروری برای ساختمان ها میباشد بقیه سر ها را در داخل هرم بکار ببرند ولی قسمت خارجی باید مستور از سر باشد بطوری که بیننده وقتی بپای هرم میرسد در اطراف آن از زمین تا قله هرم غیر از سر نبیند.

معمار ها شماره سرها را با وسعت بنا در نظر گرفتند و حساب کردند و گفتند بجای اینکه دو بنا بشکل هرم ساخته شود بهتر اینست که آن دو را بشکل مخروط بسازند و در وسط مخروط یک پلکان مارپیچ بوجود بیاورند که بتوان از آنجا بالای مخروط رفت و شبها چراغ روشن کرد من میدانستم سرهائی که در ساختمان مخروط ها بشکل نمای خارجی نصب میشود تازه است و بزودی گوشت آنها خواهد پوسید و استخوان باقی خواهد ماند و آنوقت سرها لق میشود و از ساختمان جدا میگردد.

این بود که گفتم سرها را طوری محکم نصب نمایند که بعد ازینکه گوشت از بین رفت و استخوان باقیماند لق نشود و فرو نریزد.

استخوان بندی مخروط ها با آجر و سنگ بوجود آمد و بعد سر ها را اطراف مخروط نصب کردند و آنچه از سرها زائد آمد در داخل مخروط کار گذاشتند. بعد ازینکه دو مخروط یکی در شرق و دیگری در غرب سبزوار ساخته شد امر کردم که روی هریک ار آنها کتیبه ای بدین مضمون نصب نمودند (بحکم امیر تیمور از سرهای کشتگان سبزوار ساخته شد.)

شبها بالای آن دو مخروط چراغ روشن میکردند و آن چراغها از فواصل دور دیده میشد. در سفر های بعد وقتی از سبزوار که ویرانه ای بیش نبود عبور میکردم مشاهده مینمودم که اطراف هردو منار سفید شده و مثل این بود که مجموع منار ها را با سرهای بریده سفید رنگ ساخته اند.

بعد از ساختن منارها حصار سبزوار را ویران کردم و شهر را با لاشه های آن گذاشتم و بطرف جنوب خراسان براه افتادم.

منبع: منم تیمور جهانگشا / جلد: ١ نویسنده:بریون، مارسل مترجم:منصوری، ذبیح الله

به کوشش فاطمه خرم پور کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان

 

کوچه پس کوچه های پیوند

کلیک کنید :

برشی از تاریخ سبزوار در عصر صفوی و افشاری در کتاب محمودنامه

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما