صدای ملت به استقبال «گل ممد» قهرمان کلیدر دولت آبادی رفت

دومین شماره از ویژه نامه صدای ملت (مخصوص سبزوار)، چند روزی است که در دیار سربداران توزیع شده است.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، ویژه نامه صدای ملت که برای سبزوار در 8 صفحه منتشر می شود، خوشبختانه از کیفیت مناسب گرافیکی ، صفحه آرایی و البته محتوایی برخوردار است و به طور کل به گونه ای است که اگر دباغی مقدم بتواند، انتشار این نشریه را مدت طولانی تری ادامه دهد، سبزواری ها می توانند در دکه های روزنامه فروشی شهرشان شاهد نشریه ای وزین باشند که در دوره های منظم و متناوب منتشر می شود.

البته به تازگی مجله استانی مورب نیز در سبزوار کار خود را آغاز کرده اما هنوز معلوم نیست حسین دانش مهرو افشین شهرویان مدیرمسئول و سردبیر مورب و تیم همکارشان، تا چه مدت و با چه کیفیتی بتواند کار خود را ادامه دهد؟

با این حال فعلا این دباغی مقدم است که با فاصله دقیقا یک هفته دو شماره از یک نشریه 8 صفحه ای را با کیفیتی قابل قبول منتشر کرده است.

کیفیتی که اگر بخشی از آن مدیون صفحه آرایی و گرافیک خوب ایمان ارضی هنرمند جوان شهرمان در استودیو ایماژ باشد، بخش دیگری از آن مدیون گوناگونی و کیفیت مطالب و به خصوص یادداشت هایی است که توسط خود دباغی مقدم دراین نشریه منتشر شده است.

یکی از یادداشت های خواندنی و جالب توجه دباغی مقدم در دومین شماره از صدای ملت، مطلب مفصلی است که به استاد محمود دولت آبادی، آقای رمان ایران و نویسنده برجسته همشهریمان اختصاص داده است.

نویسنده ای که شاید تا دو سال قبل به طور کامل از سوی رسانه های محلی سبزوار در بایکوت کامل خبری به سر می برد و یا حتی گاهی مطالبی توهین آمیز و تندروانه علیه او منتشر می شد که فراتر از نقد بلکه حاوی تخریب های شخصیتی و سیاسی بود.

همه این وضعیت بغرنج در حالی بود که یکی از مهمترین وجهه های شهرت و غنای فرهنگی سبزوار درایران و جهان، علاوه بر روحانیون برجسته و نامداری نظیر حکیم سبزواری ، فقیه سبزواری و حاج عبدالاعلی سبزواری به نویسندگان و ادیبان بزرگ این شهر از جمله محمود دولت آبادی است.

اما اینک در مدت کمتر از دو سال شرایط رسانه ای سبزوار آنقدر متحول شده است که می توان در آرشیو رسانه های محلی این شهر تقریبا هر چند روز یک مرتبه مطلب جدیدی درباره آقای رمان ایران پیدا کرد.

گفتنی است از جواد دباغی مقدم قبل از این هم یادداشت مفصل دیگری در ارتباط با محمود دولت آبادی در اسرارنامه منتشر شده است. (منبع)

یکی دیگر از نکات تحسین برانگیز در این یادداشت دباغی مقدم، ذکر خیری است که با نام بردن از تعداد زیادی از شخصیت های معاصر سبزوار به ویژه دبیران پیشکسوت ادبیات در دبیرستان های قدیمی این شهر اتفاق افتاده است.بزرگانی که شاید برخی از آن ها نظیر استاد محمود بیهقی دیگر در میان ما نباشند، اما اسم و رسم نیکویی که از خود برجای گذاشتند، با قلم حقیقت نگار و تپنده اصحاب رسانه دیار سربداران همچنان در جامعه زنده باقی مانده و می ماند.

اسرارنامه در ادامه به انتشار متن کامل یادداشت دباغی مقدم درباره هنر نویسندگی محموددولت آبادی در خلق رمان کلیدر می پردازد:

وقتي ادبيات از آهنگري ساده دل، کاوه مي سازد
گلممد! اسطوره اي که محمود دولت آبادي از يک چادرنشين معمولي ساخت!

جواد دباغي مقدم:
سالهاي ابتدايي دهه هفتاد شور نوجواني براي نوشتن و کسب اين معرفت از محضر معلمان و دبيران فرهيخته شهرم همچون محمود کياني، سعيد شريفان و اسماعيل جوکار باعث شد تا طي سه سال حضور در رقابتهاي دانش آموزي قصه نويسي برگزيده کشوري شوم! اين نبود جز آموزش هاي بسيار مجدانه اين بزرگواران بخصوص غلامحسين ثنايي فرکه تا امروز فخر آن را دارم که همواره خودم را شاگرد اين عزيزان بدانم.

آن سالها حضور نويسنده بي ادعايي چون محمود دولت آبادي که در ابتداي انقلاب سمت هاي مهمي در ميان سنديکاهاي کارگري کشور داشت و از زمينه سازان بزرگداشت 11 ارديبهشت روز کارگر در ايران بود، نگاه خيلي ها معطوف به سبزوار شد!

خلق يک چهره بسيار ساده و بي نام نشان از سبزوار به نام گلمحمد کلميشي، باعث شده بود تا رفت و آمدهاي زيادي به سبزوار شود. کَليدر عنوان اين رمان تاريخي ايران بود که نوجوانان و جوانان زيادي را به سمت ادبيات معطوف کرد به گونه اي که بخوبي به ياد دارم در آن سالها نه تنها در ادبيات داستاني، بلکه در شعر نيز دانش آموزان سبزواري سرآمد کشور باشند، عباس چشامي، سيدجواد جعفري نسب، حسن صادقي و تني ديگران از شاگردان استاد شنوايي نام سبزوار را بر تارک مسابقات شعر و قصه دانش آموزان کشور درخشان ساخت.

با راهنمايي استاد ثنايي فر اين فرصت بزرگ و تاريخي را داشتم تا با ديدگاههاي ديگر نويسندگان بزرگ ديارم آشنا شوم، محمود برآبادي را نخستين بار باتفاق استادم در محل سازمان ترافيک تهران بزرگ ملاقات کردم و چند سال بعد نيز در قالب خبرنگار روزنامه کيهان در محل هتل لاله ديداري عجيب و به يادماندني با استاد محمود دولت آبادي در بهمن 1377 داشتم. وقتي خودم را معرفي کردم مرا به نام عمويم کاملا شناخت و گفت که عموي تو مأمور سربازگيري در سبزوار بود و بارها با آن مرحوم روبه رو شده بودم. آن شب در هتل لاله تهران چهره هاي ديگري همچون هوشنگ گلشيري، استاد سمندريان و همسر ايشان خانم هما روستا، محمود دژاکام و ديگراني هم بودند اما درحضور اين بزرگان، با استاد دولت آبادي خيلي صميمي و با لهجه سبزواري ساعتي گرم صحبت شديم. آن مراسم به خاطر حضور روهر گروه تآتر سلطنتي آلمان و به دعوت سفارت اين کشور در تهران برگزار شده بود. البته يکبار ديگر نيز در منزل ايشان در خيابان نفت تهران با استاد روبه رو شدم.

بزرگترها اين چندبيت معروف به ننه گل محمد را که در آن سالها با صداي عبدالحسين کارگري به گونه اي زيبا اجرا شده بود خوب به خاطر دارند. آقاي "کارگري" نيز به همراه استاد حسين خسروجردي از ديگر استادان من بودند که امروز در لباس شوراي اسلامي شهر سبزوار، مشغول به خدمت هستند، آن روزها کارگري،کارگردان بزرگ نمايش شهرم بود که نام سبزوار را با اسب چوبي به فستيوال هاي مطرح جهاني همچون دوسلدورف آلمان و باکو در جمهوري آذربايجان برده بود و من به خاطر ايفاي نقش در چند اثر نمايشي از ايشان چيزهاي زيادي ياد گرفتم که همه اين موارد و به قول بزرگترها کمي خاک سن تئاترا نيز در سوابقم به يادگار گذاشت که تا امروز به خود مي بالم.

عالم جواني بود و قياس هاي اين شکلي، سعي مي کردم دولت آبادي را الگو قرار دهم که او نيز بخاطر ايفاي نقش در تآتر اسکويي ها ابداع کنندگان مکتب استانيسلاوسکي در ايران جملگي مي شناختند، شايد ماندگارترين صحنه از کار هنري دولت آبادي حضور در فيلم مانا و بسيار تحسين برانگيز "گاو" ساخته داريوش مهرجويي بود که پس از انقلاب از زبان رهبر انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي شنيدم که فيلم گاو از بزرگترين آثار سينمايي ايران به شمار مي آيد.

اما ترانه ننه گل ممد وقتي از تلويزيون و صداي جمهوري اسلامي ايران پخش شد، براي مردم ايران تازگي داشت اما براي اهالي ديار سربداران تازگي نداشت، چرا که داستان قتل ناجوانمردانه گل محمد توسط مزدوران رژيم گذشته را که در سال 1323 شمسي در کوههاي سنگرد، قبلا شنيده بودند و اين داستان سينه به سينه از همان سال به بعد به نسل هاي جديد منتقل شده بود. ابتدا محمود دولت آبادي، داستان زندگي گل محمد را در رمان 10 جلدي کليدر (طي سالهاي 1347 تا 1362) به رشته تحرير دراورد به گونه اي که از رمان کليدر بعنوان يک شاهکار ادبي ياد مي شود. وي معتقد است کليدر بيان حماسي يک واقعيت در کشور ماست که بايد بازگو و ثبت تاريخي مي شد. اگرچه هم اکنون غلامحسين ثنايي فر نيز مشغول نگارش بزرگترين اثر خود در همين زمينه و با عنوان" قلعه آلاداغ است"، که به نظر اينجانب چهره واقعي تري از گلممد را در معرض ديد و قضاوت عموم قرار داده است اما به راستي حکايت گل محمد چه بود که رژيم گذشته براي کشتن او با هدف نمايش قدرت در اين منطقه، از هيچ اقدامي براي از بين بردنش دريغ نکرد!

اما آن گونه که باز هم مي دانيم کليدر درخصوص زندگي و سرگذشت خانواده اي از عشاير کرد منطقه (کرمانج) است به نام خانوار کلميشي که از کردهاي تيره ميشکالي هستند. قهرمان داستان جوانمردي است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و داراي شخصيتي بلند پرواز و جسور. داستان چنين پيش مي رود که او و تعدادي از افراد خانوار براي دزديدن دختري که دايي گل محمد (به نام مديار) عاشق او شده و دختر در خانه ارباب يکي از دهات زندگي مي کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآيد، راهي مي شوند و هنگام دزديدن دختر درگيري بالا گرفته و مديار کشته مي شود و گل محمد هم که تازگي از خدمت نظام برگشته و تيراندازي ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار مي دهد.

اين شروع درگيري گل محمد با دولت و ياغي شدن اوست و ادامه داستان. چنان که از داستان بر مي آيد گل محمد داراي شخصيتي بلند پرواز است و در قالب يک روستايي يا عشاير ساده که چوپان يا کشاورزي ساده است نمي گنجد او مرد جنگ و ميدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواري و اسب و کوه و کمين.کتاب پر است از توصيفاتي بسيار لطيف گويي که انسان تک تک صحنه ها را مانند يک فيلم سينمايي به مشاهده نشسته است.

دولت آبادي در اين داستان نظام رعيت اربابي حاکم بر جامعه آن روزگار را تشريح مي کند و آن را مورد انتقاد شديد قرار مي دهد. نظامي که در آن ارباب رعيت را هميشه بدهکار خود قرار مي دهد و در مقابل يک کيسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار مي کشد و به اين ترتيب است که رعيت تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است جماعت از خود بيگانه شده است هم نوعش را که جلوي رويش سر مي برند و او فقط مي نگرد و هيچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هيچ حتي بلد نيست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض يعني چه؟

پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلميشي نام دارد گل محمدش را که باد غرور جواني به سر دارد و از وضعيت فقر موجود گلايه مي کند چنين نصيحت مي کند: تو خيال مي کني چرا ما در اينجا ماندگار شده ايم؟ ما را يا تبعيد کرده اند يا براي جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به اين سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشير و سپر اين سرزمين بوده ايم، سينه ما آشناي گلوله بوده اما تا همان وقتي به کار بوده ايم که جانمان را بدهيم و خونمان را نثار کنيم، بعدش که حکومت سوار مي شده ديگر ما فراموش مي شده ايم و بايد به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر مي گشته ايم. کار امروز و ديروز نيست ما در رکاب نادر شمشير زده ايم، همپايش تا هندوستان تازانده ايم. چه مي دانم چند صد سال پيش که شاه عباس ما را از جا کند و به اينجا ها کشانيد يکيش هم اين بود که با سينه مردهاي ما جلوي تاتارها بارويي بکشد. از دم توپهاي عثماني ما را برداشت و آورد دم لبه شمشير تاتارها جا داد. هميشه جان فدا بوده ايم ما، شمشير حمله هميشه اول سينه ما را مي شکافته اما بار که بار مي شده هر کس مي رفته مي نشسته بالاي تخت خودش و ما مي مانديم با اين چهار تا بز و بيابان هاي بي بار، ابرهاي خشک و اربابهايي که هر کدامشان مثل افعي روي زمين چپاولي خودشان چمبر زده اندتا به قيمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگيرند، اما تو که هنوز جواني و نمي خواهي به گوش بگيري که ما هميشه بارشکم اين مملکت بوده ايم.

پايان داستان پاياني تلخ است. با حيله و ناجوانمردي گل محمد و اطرافيان نزديکش را به قتلگاه مي کشانند و سلاخي مي کنند. مادر گل محمد به محض ديدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار: صد بار گفتم همچي مکو ننه گل محمد... را زمزمه مي کند.

اگرچه مرحوم محمود بيهقي پژوهشگر نام آشناي شهرم که او نيز در کسوت استادي و معلمي براي دروس ادبيات محمود دولت آبادي در دبيرستان دکتر غني نقش قطعا تأثيرگذاري داشته است، از منظر ادبي و بخصوص لهجه سبزواري ايرادات منطقي بر اين اثر گرفته است که قطعا اين انتقادات با توجه به سبقه و سابقه ايشان در گردآوري مجموعه سترگ دائره المعارف بزرگ سبزوار و کتب ماندگاري همچون سبزوار شهر ديرينه هاي پايدار و شهر دانشوران بيدار است، اين ايرادات وارد بوده است چرا که تحقيق و تفحص ناب مرحوم بيهقي زبانزد اهل فن نيز هست.

درباره کليدر با توجه به شاهکار بودن آن در ادبيات فارسي، بيشترين نقد در اين خصوص را متوجه خود کرده است، هرچه باشد وقتي کسي کاري بزرگ را مي آفريند بايد تحمل شنيدن انتقادات سنگين و هجمه هاي مختلف که نمي شود فقط گفت؛ بلکه نق زدن هاي زياد را هم بايد به آن افزود، داشته باشد!
بي دليل نيست که در حاشيه يکي از آثارش نهيب مي زند: مارا چون عقرب بار آورده اند!!

اما به راستي نگاهي به نحوه جمع آوري اطلاعات از سوي نويسنده خود نشان مي دهد که حکايت يک کلاغ چهل کلاغ درباره گلممد چيز تازه اي نيست! چرا که محمود دولت آبادي در يکي از سفرهاي تحقيقاتي اش به ولايت سنگرد، به خانه کسي که ارباب سنگرد بود مي رود و وقتي درباره گل محمد مي پرسد ارباب سنگرد خيلي خلاصه به او مي گويد: گل محمد يک دزد بود که در اين کوهها کشتندش! و بعد که او تحقيقات بعدي را انجام مي دهد، مي فهمد که ارباب سنگرد، خود يکي از حريفان گل محمد کلميشي بوده است.

يا در جايي ديگر کدخداي زعفراني از مظلوميت خودش صحبت مي کند و مي گويد : خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، مي خواسته او را بکشد و او مدتي به خانه نمي آمده و خان محمد همه اش توي دشت مي آمده کمين مي کرده و من هم از بالا خانه منزلم پايين نمي آمدم و گرنه در تيررس گلوله خان محمد بودم. و يا سرهنگ 94 ساله اي که خود نمي خواسته چهره نامناسبي از قزاقها نشان بدهد و جزء گروه عملياتي که از مرکز براي سرکوبي گل محمد مامور شد، بوده و نمي خواهد نامي از او برده شود مي گويد: آنچه محمود دولت آبادي در کليدر نوشته است يک دروغ بزرگ است، اصلا چنين چيزي وجود نداشته است. گل محمد دزدي بود که مردم روستاهاي سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و ...
امنيه ها جنازه گل محمد، بيگ محمد، صبرو و سر بريده عليخان (خان عمو) را براي عبرت ديگران دور شهر مي گردانند و بعد از گرفتن عکس يادگاري، کمي دورتر از رباط شهر که ژاندارمري سابق در آنجا مستقر بود به خاک مي سپارند.

در جايي از دولت آبادي مي پرسند آيا رمان کليدر واقعيت داشته است؟ مي گويد: هيچ وقت از نويسنده اي نپرسيد که آيا داستان شما واقعيت دارد يا ندارد. در جاي ديگري دولت آبادي مي گويد: قهرمانان کليدر مردماني غيرافسانه اي و غيرتاريخي در معناي رسمي آن هستند چون تا امروز در ادبيات معاصر ايران ما کسي به صرافت اين عشق نيفتاده است تا اين مردمان را آنگونه که واقعا هستند، زيبا، استوار و به قامت چنانکه همدوش و همبر اسطوره بنمايند، بنگرد.

منبع: روزنامه صدای ملت / ویژه نامه شهرستان سبزوار / 13 دی 93

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

آشنایی با حسین شباهنگ هنرمند تئاتر سبزوار در نشریه صدای ملت 

نظرت را بنویس
comments

جواد دباغی مقدم

مرسی رضای عزیزم چشم. درود برمرد بی مثال زمانه ام از همان دوره پرشور نوشتن تا به امروز جناب آقای حسین خان خسروجردی

رضا

صبغه نه سبقه بگویید به جوادخان

فقط همین؟

حسین خسروجردی

روشن و گویا با پیامی که مطلع ِ آن این است : انسان پیروز است . با صد سپاس از دوست شریف وشیفته وهمیشه بیدارم ، جواد دباغی مقدم دوستد ارت : حسین خسروجردی
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما