گزارشی از انجمن شعر آیینی مشکات سبزوار

به گزارش روابط عمومی اداره کتابخانه های عمومی سبزوار انجمن شعر آیینی مشکات سبزوارپنجشنبه ۹۳/۱۱/۲ با حضور شاعران سبزوار طبق معمول هر هفته ساعت ۱۶ در محل کتابخانه عمومی حاج ملاهادی سبزواری برگزار شد.
 
آقای بهنام صراف شاعر جوان و تازه  به انجمن پیوسته انجمن اولین شاعری بود که شعرخود را چنین آغاز کرد: 
 
آسمان طرح قاب چشمانت با هزاران کلاغ سردرگم
 
کهکشان گوشواره های تو وگیسوانت بغل بغل گندم
 
جناب پوریا پدرام نیا شاعر جوان دیگر انجمن شعری خواند که در قالب، تفنن داشت:
 
از هیچ هایی که نمی خواهند من باشند                     تا درد هایی که نمی خواهند زن باشند
 
تا تو تمام کافه های عصر می خندند                       وقتی خدا ها باعث تنها شدن باشند
 
                                      در من تمام نورهای شهر روشن شد
 
شاعران انجمن در باره ی قالب شعر به بحث و گفت و گو ی درازی پرداختند و نظرهای متفاوت خود را ابراز کردند. در ادامه خانم داورزنی غزلی خواند در نعت حضرت زینب(س) و
 
استاد اقتداری در باره ی ضعف تالیف ها در بعضی مصراع ها توضیحاتی داد.
 
در ادامه خانم سنگ سفیدی شعر سپیدی خواند که آقای شکیبی درباره ی اطناب در آن بحث کرد.
 
آقای حامی شاعر بعدی بود که غزلی خواند با مطلع:
 
شبیه سایه ای که روی اسطرلاب می رقصد            عروس بخت من مستانه در محراب می رقصد
 
که آقای جعفری نسب در باره کارکرد ردیف (میرقصد)آن سخن گفت ودرباره لزوم تنوع معنایی و ضرورت حضور مفهوم ردیف در کل غزلی بحث کرد.
 
آقای اسماعیل دلبری شعری خواند با مطلع:
 
کو محرمی تا نزد او از درد گویم                         از درد هجران و دل شبگرد گویم
 
که آقای جعفری نسب به زبان کهنه و قدیمی آن اشاراتی کرد.
 
آقای احسان احسان دولت آبادی صاحب مجموعه شعرتازه منتشر شده ی دارهای مکرر غزلی خوان با مطلع:
 
از خیابان به کوچه و بر عکس باید این شهر را قدم بزنم
 
                                                        بایدامشب برای چشمانم اتفاق تو را رقم بزنم
 

که نقد آن با توجه به پایان وقت انجمن به جلسه ی آینده موکول شد. نشست این هفته در ساعت ۱۸ با ذکر صلوات پایان یافت .
 
از خیابان به کوچه و برعکس ، باید این شهررا قدم بزنم
 باید امشب برای چشمانم ،اتفاق تورا رقم بزنم
 
بروم تا عروسی مردم، و سراغ تو را بگیرم هی
 واگر از تو بیخبر بودند ، بزم شان را خودم به هم بزنم
 
می‌توانم بروی دیواری، که زده نصب آگهی ممنوع
 مست آرایه‌های پیکر تو ، چشم های تو را قلم بزنم
 
از سیاهی روسری سرت، که به موی سیات می‌آید
 هى به خورشید فخر بفروشم ، از شب روسریت دم بزنم
 
کاش می شد تو بودی و کافه، و منی پشت میز رو در روت
 وتو حتی اجازه می دادی ، قهوه ات را برات هم بزنم
 * ** * * *
 من ولی مرد ساکت شهرم، در سرم کرم کرده افکارم
 بسته‌ام نخ به نخ به سیگارم ، تاکه این شهر را قدم بزنم
 
امیر احسان دولت آبادی

منبع: اداره کتابخانه های عمومی سبزوار

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

شعر فی البداهه شاعران سبزواری برای کتاب در انجمن شعر آیینی مشکات

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما