از دیدگاه یک همشهری فرهیخته سبزواری:

نقدی بر اجرای نمایش مرگ یزدگرد در سبزوار

در یک هفته گذشته به دنبال روی صحنه رفتن تئاتر مرگ یزدگرد در سبزوار، موجی از نقد وگفتگو درباره این اثر نمایشی در میان اصحاب فرهنگ و هنر دیار سربداران به راه افتاده است.

به گزارش مجله تحلیلی اسرارنامه، هرچند قصد نداریم، زحمت هنرمندانی  را که درعرصه تئاتر طنز سبزوار فعالیت می کنند را نادیده بگیریم، چرا که تئاترطنز با رعایت ملاک ها و استانداردهای خاصی که دارد، نیز به جای خود ارزشمند و لازم است، اما تئاتر  مرگ یزدگرد به کارگردانی میم.الف با همه انتقاداتی که از دید اصحاب فن بر آن وارد است، اما نفس اجرای آن، (فارغ از همه انتقادات) بارقه امیدی بود که بعد از مدت ها توانست چهره جدی تری از هنرتئاتر را در دیار سربدارن به نمایش بگذارد.

همین موضوع باعث شد، در رسانه های علاقه مند به حوزه فعالیت  های هنری سبزوار نیز نقدها و تحلیل هایی بر اجرای تئاتر مرگ یزدگرد شکل بگیرد که می توان  به گزارش هایی که روزهای قبل در مجله اسرارنامه منتشر شد اشاره کرد:

گزارشی از اجرای تئاتر مرگ یزدگرد در تالار بیهقی سبزوار

استاد حسین شمس آبادی: تئاتر مرگ  یزدگرد در سبزوار سلیقه مخاطب شهرستان را بالا برد  

اما روز گذشته نیز احمد گلباز یکی از فعالان  فرهنگی سبزوار، طی یادداشتی که در مجله سبزواریان منتشر شده است، از دیدگاه خود به نقد و تحلیل  تئاتر  مرگ یزدگرد به کارگردانی  میم.الف پرداخته که اسرارنامه در ادامه به انتشار  این مطلب می پردازد:

حواشی نمایش مرگ یزدگرد سوم در سبزوار

سبزواریان – احمد گلباز: ویرگول (؛) در علامت‌های دستوری ادبیات فارسی؛ جزء کوچک‌ترین علامت‌هاست. حال مرگ یزدگرد به دست آسیابانی که آن‌هم اول و آخر آن مانند کتابی که اول و آخر آن ذکر نشود (مثل دسیسه قتل یزدگرد توسط دیگران و اجرای آن توسط آسیابان یا به آب انداختن جنازه یزدگرد…) حکم همان ویرگول؛ از آن حادثه پرماجرا را دارد…
 
مانند حوادث و وقایع که در برابر حمله اعراب تازه‌مسلمان شده؛ (طبق کتاب‌های موثق تاریخی و بالخصوص شاهنامه فردوسی) در هنگام حمله به ایران که پر از حوادث و جنگ‌های پیایی که توسط یزدگرد مهیا می‌گردید؛ که کمتر به آن پرداخته شده و قابلیت نمایشی بیشتری هم دارد؛ که نهایتاً رستم فرخزاد را برای جنگ فرستاد.
 
حال طبق اسناد ذکرشده در شاهنامه؛ مرگ یزدگرد با توطئه‌ی بیژن و ماهوی سوری که از کارگزاران یزدگرد بودند انجام می‌گیرد و فقط آسیابان آلت دست آنان می‌شود؛ که در این برداشت نمایشی می‌باید به آن‌ها اشاره می‌شده است. چون بعضی از تماشاگران این نمایش جوانان هستند و اینان این برداشت و برش‌ها سطحی ملکه ذهنشان می‌شود.
 
ماهوی سوری به آسیابان می‌گوید که:
 
بدو گفت بشتاب ازین انجمن  //  هم‌اکنون جدا کن سرش را ز تن
 وگرنه هم‌اکنون ببرم سرت  //  نماند کسی زنده از گوهرت
 یکی موبدی بود رادوی نام  //  به جان از خرد برنهاده لگام
 به ماهوی گفت ای بداندیش مرد  //  چرا دیو چشم ترا خیره کرد
 چنان دان که شاهی و پیغمبری  //  دو گوهر بود در یک انگشتری
 
صحت نقد این نوشته شاید این باشد که؛ در دیالوگ‌های آخر نمایش که توسط یکی از بازیگران نمایش آن‌هم با تکرار باقی بازیگران عنوان می‌شد که تاریخ توسط پیروز شدگان نوشته می‌شود. فرم یا محتوی یا هم‌طراز موضوع می‌باشد یا یکی باید غالب دیگری باشد اما متأسفانه نه فرم زیبنده موضوع بود و نه محتوی به واقعیت موضوع نزدیک؛ دیگر نقد بر صحنه‌آرایی و دکور بسیار ضعیف نمایش بود؛ یا وسایل و لوازم صحنه؛ بسیار ابتدایی و کم‌هزینه (آسیاب دستی جلو صحنه قسمت بالای آن گلی و ناقص؛ تاج پادشاه نه فلزی زرد بلکه پلاستیکی؛ لباس‌ها به‌خصوص لباس موبد بزرگ بسیار کثیف و نامرتب و کیسه‌های گندم نه کنفی قدیمی بلکه گونی‌های برنجی پنجاه کیلویی و از همه جالب‌تر البسه بازیگران زن؛ مانتو و شال و شلوار……) و از همه مهم‌تر دیالوگ‌ها؛ که با کمترین حس همذات پنداری نمایشی که باید با مخاطب داشته باشد ادا می‌شد و گاهی کلمات اشتباه گفته می‌شد مانند (با خِنگ خود بجای خدنگ خود ….) که قلم یادداشت نبود.
 
ضمناً در اجرای نمایش اصلی؛ در آخرین صحنه؛ اعراب وارد صحنه می‌شوند که در این اجرا حذف شده بود؛ و موسیقی آن؛ با نمایش گاهی هم‌خوانی نداشت؛ و شاید علت حضورعده‌ای بخاطر نام جناب بیضایی؛ نویسنده آن بود.
 
بهر حال جدای از این موارد؛ نفس عمل و انتخاب سوژه نمایش؛ و حفظ دیالوگ‌ها و زحمات بازیگران قابل‌ستایش و تکریم می‌باشد؛ و جا دارد از انجمن هنرهای نمایشی سبزوار مخصوصاً آقایان شمس‌آبادی -معدنی –بهروز ایستیری –فرمانبر –پاکرویان و…؛ که همگی از خاک خورده‌های صحنه‌های تئاتر سبزوار می‌باشند تشکر کرد که شاید نسیم تازه‌ای به سالن‌های نمایش و تئاتر سبزوار به یاری خداوند دمیده شود؛ که مدیون مسؤولیت و نسل جوان شهرمان نباشیم.
 
هرکه آمد به جهان نقشِ خرابی دارد  //  در خرابات نپرسند که هشیار کجاست؟
 آن کس است اهل بشارت که اشارت داند  //  نکته‌ها هست بسی؛ محرم اسرار کجاست؟
 حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج  //  فکر معقول بفرما؛ گل بی‌خار کجاست؟

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما