در آستانه ششصد و نود و نهمین سالروز قیام سربداران

چرا قیام سربداران سبزوار در تاریخ ایران مهم است؟ دلایلی که باید تاریخ را بدانیم

در آستانه 25 شعبان المعظم 1436 هجری قمری، ششصد و نود و نهمین سالروز قیام تاریخ ساز سربداران سبزوار:

یادداشت دریافتی از سوی یک مخاطب فرهیخته / اسرارنامه: رفتن به سراغ تاریخ رفتن به سراغ ریشه هاست رفتن به سرآغاز بودن و هستن به آن جایی که هویت ما در آنجا آرام آرام شکل می گیرد، وضعیت فعلی ما محصول گذر تاریخی ما در طول زمان است. این بودن و این " مای" تاریخی خلق الساعه پدید نیامده و به یکباره ایجاد نشده، زمینی که ما بر روی آن ایستاده ایم نامش هر چه باشد هر کجا که باشد در هر قاره ای که باشد با هر عنوان و اصطلاحی که بخواهد معین و مشخص بشود، جایی است که از رهگذر تاریخ به دست آمده و به واقع فهم این سخن و تعیین اهمیت آن در شکل گیری هویت فردی و جمعی ما حائز اهمیت است.

آری تاریخ هر خطه هویت آن خطه و اصل و نسب مردمان آن خطه است واقعا اصل و نسب داشتن چقدر مهم است؟

آنچه گذشتگان ما، یا نه اصلا نزدیکتر آنچه پدر و مادرمان بودند چقدر در آنچه امروز ما هستیم نقش دارد؟

آیا کسی که در مرز و بومی به دنیا آمده می تواند خود را به طور کامل جدا از مبداء و موطن خود فرض کند؟

اهمیت تاریخ نه برای فخر فروشی بلکه برای کسب تجربه است وضعیت آزاردهنده و نابه هنجار ما در زمان حال نیاز ما را برای رجوع به گذشته و تاریخ نشان می دهد اینکه ریشه ما در کجاست، در خاکی کهن یا در بادی موسمی ریشه دوانده ایم، این مهم است.

ایران قرن هشتم گرفتار مغولان گرفتار بی تدبیری ها و بی کفایتی ها، گرفتار خودخواهی های کشنده ای که بیش از صدو پنجاه سال بر تارک این سرزمین زخمه می زند، روزهایی که بیگانگان بر سرزمین پارس حکم می رانند و ایران در آتش حرص و طمع اینان می سوزد و برباد می رود، هیچکس را یارای مقاومت نیست مردمان فرورفته در سکوت به مصیب نگاه می کنند، سکوت می کند چنگ نمی اندازند، گستردگی مصیبت را تماشا می کنند، سقوط خویش را نظاره می کنند، و عادت می کنند به روزهای تاریک ...

زودتر باید دستی جنبانده می شد زودتر باید کاری می شد، از گرماگرم خونریزی ها و در بحبوحه ی تباهی و ذلت اما حکایتی نو سر می کشد و پر می کشد حکایتی که شروعش از این خاک بود از این خطه حکایتی که از شکست، محصولی انسانی می سازد مردمی که با این حکایت همراه می شوند شاید پدر من شاید پدر تو..

سبزوار در قرن هشتم فرورفته در غبار تاریکی کوچه ها گواه تباهی اند و مردمان خشمگین خشمی نهفته شیخ را در مسجدی به دار زدند و چه ساده گمان به خاموشی می برند که آبی بر شعله آتشی ریختند اما آتش نهفته سر می کشد ..

اولین محل تقابلشان در نزدیکی سبزوار است: باشتین، باشتین کجاست؟ فاصله اش از سبزوار زیاد است یا کم که چنین هوایش در سبزوار تنفس می شود؟ به باشتین می اندیشم به صدای تیغ ها و چکاچاک شمشیرها به پهلوانی که دستار بر داری می بندد که ما سر به داریم دیگر ذلت کافی است، اولین پرتوی روشنایی پدیدار می شود.

شهر روشن می شود صدای شادی مردم را می توان شنید صدای رهایی صدای آزادی و رنگ پاشیده می شود در این ظلمت طاعون زده، سبزوار می جوشد و پر می کشد رها از یوغ بندگی صدو پنجاه ساله، لکه ها پاک می شود سبزوار متعالی است و پناه مردمان می شود سبزوار شهر من شهر تو در اوج زیبایی است، زیبایی سحر گونه و دست نیافتنی..

آری تاریخ اینگونه ساخته می شود، به دست انسان هایی که در برابر اتفاقات کم نمی آورند، به دست آن هایی که به فکر ساختن هستن و می سازند، شاید بگویی جنگیدن و حماسه تقدیرِ پدران ما بود اما باید بدانیم امروز روایت کردن آن بر ماست.

تاریخ را خود ما می سازیم همانطور که زندگی می کنیم آینده ی ما چیزی نیست جزء نحوه رجوع ما به گذشته مان به اصل و نسبمان و آن نقطه روشن و آن نقطه عطف تاریخ را جدی بگیریم که گاه تنها راه شناخت حقیقت است.
 

نویسنده : یکی از مخاطبان فرهیخته اسرارنامه بدون ذکر نام

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

مکتب سبزوار در تشیع، مکتب شیعه اعتراضی - انقلابی است

نظرت را بنویس
comments

نازنین زهرا

خیلی قشنگ بود ممنون کاش قسمت سربدارانش رو بیشتر می نوشتن فک کنم کم بود اون قسمتش سبزیم چو از نسل بهاران هستیم پاکیم چو از تبار باران هستیم ننگ است به ما تن به مذلت دادن ما وارث خون سربداران هستیم مرسی از سایت خوبتون راستی بخشی که رمان منتشر می کردید الان خیلی وقته که به مطالب دیگه می پردازه دیگه رمان منتشر نمی کنید؟
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما