چند غزل از سمیه اکبری / این زن از بارش یکریز زمستان گیج است ...

سمیه اکبری بانوی هنرمند سبزوای است که در زمینه هنر خوشنویسی و شعر فعالیت دارد. اکبری که در زمینه غزل طبع آزمایی می کند به گفته برخی پیشکسوتان و اساتید ادبیات سبزوار، بانوی شاخص شعر امروز سبزوار است.

اسرارنامه بیوگرافی کامل سمیه اکبری را قبلا در فهرست هنرمندان سبزوار بزرگ که توسط تحریریه همین مجله درحال گردآوری است، درج کرده است و شما مخاطبان گرامی هم اکنون می توانید برای آشنایی بیشتر با سمیه اکبری روی اینجا کلیک کنید.

در ادامه به مناسبت نزدیک شدن به 27 شهریور روز شعر و ادب فارسی اسرارنامه تعدادی از غزل های این بانوی جوان وهنرمند سبزواری را منتشر می کند:



فرض کن با سیاه قهوه ای اش، استکان پشت استکان بزنی
چشم هایی که هیچ لازم نیست، نام قهوه به فالشان بزنی

فکرکن نوبت نمایش تست، رقص هندی، درام ایرانی
گیج نور و صدا و تصویرش، مستی ات را به این و آن بزنی

هیچ ذهنی همیشه جاری نیست، زندگی سیلی اش اثر دارد
مثلا زن که میشوی باید، خیس گریه به پلکان بزنی

گاهی ازخود شبیه یک تهمت،دور و بیزارو منزوی هستی
دوست داری بجای هر فکری، خنجری تا به استخوان بزنی

*      *      *


کاش می شد که تا ابد آنجا، بین هردو حرم، قدم بزنم
گاهی از شرم پا به پا بشوم، گاه سیلی به صورتم بزنم!

می گشایی به لمس دستانت،گره ای را که کور می دیدم
تو خدای اجابتی اما، از کرامات ساده دم بزنم

با "سر"ی که به روی "نیزه" زدند، تو "خلاصه" نمی شوی اما
چشمهایت نداد فرصت تا... تا "سر"ی هم به متهم بزنم…

کاش می شد تمام واقعه را، یک به یک نقطه چین… بگذارم
تا که گرگان به چادرت برسند… کل تصویر را بهم بزنم!

دوست دارم برای مادر که پای رفتن به راه دورش نیست
روبرویش اگر چه میدانم، مثل کفر است، یک حرم بزنم!!

*      *      *


از زمانی که دوستت دارم از سرم رفته توسری هایم
رنگ مد، رنگ چشمهای تست، رنگ مد، رنگ روسری هایم

بغض من با تو باز خواهد شد، بغض من مثل گلسر سرخم
تا رهاتر به دست تو باشد، پرچم باز دلبری هایم!!

در لباست که آبی مواج، تو عرق میکنی و میگویی
مثل رقصیدن خود ماهی ست، توی دستت شناوری هایم

قد کشیدم برای قامت تو، قد کشیدم درست رودر رو
قد کشیدم اضافه ام بکنی، به شمار برابری هایت

*      *      *

 

گیج سی سال عمر بی برکت! در بروی خودت که می بندی
خسته از گریه های بی تاثیر، با صدایی بلند، می خندی!

با صدایی همیشه جا مانده، لعنتی های بر زبان جاری
با "من, توی آینه"قهری، فحش را پشت فحش می بندی!

به هدر میدهد نفس هایت، فرصت یک گریز دایم را
حتم داری جهنمی شده ای، حتم داری که زود می گندی!

تا به دندان گرفته ای خود را، میخزی توی تخت تنهاییت
بیت اول اگر که دلتنگی، بیت آخر… دل از خودت کندی!!

*      *      *

این زن از بارش یکریز زمستان گیج است
داغ می نوشد و از سردی لیوان گیج است

یا کریمی که ز دستان تو گندم میخورد
مثل چشمان من از خالی ایوان گیج است

نیستی تا که به شوق تو شکوفا بشود
خانه از خلوت پیوسته ی گلدان گیج است

این فقط خواست من نیست که اینجا باشی...
بس که دنبال تو پیچیده خیابان، گیج است

*      *      *

 

فکر نه! باور کنم این تلخ را، استکان در استکان میگیردم
بی گمان سگ میشود دنیای من، استخوان تا استخوان میگیردم

کفش های تا به تای گیج را، جفت خواهم شد بروی سنگفرش
خانه خانه، کوچه می پیچد مرا، پله پله پلکان میگیردم

می چلانم در گلویم بغض را، صفحه ای در دست من تر میشود
حجم هر نت را به باور میرسم، تا که تصنیف بنان میگیردم

عاقبت روی غبار پله ای، لایه لایه می نشینم در خودم
توی فنجان میخزد اکسیر مرگ، قطره قطره زهر آن میگیردم

*      *      *

این لمس رد پای تو از روی پادری...
این ارتعاش دست تو در زیر روسری

چین چین دامنی که گمم کرده در خودش
یا روح من! غنیمت تلخی که میبری...

 تن دادنم به اینکه بخندم بخاطرت...
خوش بینی ام به اینکه تو با من برابری...

دارد کلافه میکندم این زنانگی
جنسیت حریر مرا چند میخری!؟

نفرین به بوسه های تو در چارچوب در
لعنت به رد کفش تو بر روی پادری!!
 

سمیه اکبری/

 

کوچه پس کوچه پس پیوندها

کلیک کنید:

نقد و بررسی جدیدترین سروده سمیه اکبری بانوی شاخص در شعر امروز سبزوار

نظرت را بنویس
comments

فواد کاظمی

باران ببار اینبار او زا خواهم دید این شهر بی در و پیکر حریف اراده من نیست !! خواهم گشت هیمنه اش را خیابان به خیابان کوچه به کوچه باران امشب بی عشق به خانه برنخواهم گشت ... شعری از کتاب ونوس خموش - بهنام علامی
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما