چند غزل از هادی نژاد هاشمی شاعر جوان و پراستعداد سبزواری
چند غزل از شاعر جوان و پراستعداد سبزواری سید هادی نژاد هاشمی:
دارم تو را با خاطراتت میفراموشم
سیگار زیر پای تو افتاده ... خاموشم
هی پک زدی و دود کردی عشق مردم را
حالا که خاکستر شدم رفتی از آغوشم
قربانی هرزه عروسکها شدن کافی است
اینبار محکم میفشارم ریگ در گوشم
ای تف به گور هرچه آدمهای اسقاطی
ای تف به گور رخنههاتان در دل و هوشم
گم میشوم از پرسه زار پست چشماتان
جز از دل شعر و غزلهایم نمیجوشم
دنبال عشق و عاشقی رفتن دگر کافی است
من در عبور از واژهی تکرار میکوشم
حالا که مرده مریمیتها درون شهر
احساس و عشق و سادگی را میفراموشم...
* * *
تو را آنگونه مي خواهم كه مجنون خواست ليلا را
به خاكت مي نهم سر آنچنان كه وامق عذرا را
هزاران خلف وعده دل شكستن ناسزا گفتن
نرانده اين به قول تو گداي بي سروپا را
مرا پس مي زني آخر چرا حالا كه لامذهب
تو با چشمان قفقازيت جادو كرده اي ما را
به ابرو خم نياوردم تو هر زخمي زدي ليكن
كجا ديدي كه يوسف طعنه زد هردم زليخا را
كمي با من مدارا كن جواب آه آتش نيست
جهنم مي كند بي مهري ات هر لحظه دنيا را...
من از عشق تو ناچارم از آن روزي كه چشمانت...
شبيه ماهي تنگم كه ديده خواب دريا را...
* * *
یک کوچه تا مردی که در تنهاییاش گم شد
از راه میترسید در دمپاییاش گم شد
یعنی مردد بود بین رفتن و ماندن
سیگار روشن کرد بین چاییاش گم شد
هی دود شد دنیای گیج و هاج و واجش را
دائم ترک برداشت تا زیباییاش گم شد
انگار با دیوارها خرده حسابی داشت
مست اوالعزمی که در رسواییاش گم شد
دائم تلو میخورد و به یک شهر بَر میخورد
از چشمهایش شدت گیراییاش گم شد
دیگر دلش حتی به رویای کسی خوش نیست
همچون زنی مأیوس – در نازاییاش گم شد
لعنت به چای از دهن افتاده لعنت به
دنیای بیرحمی که در لالاییاش گم شد
مردی که شعرش را به کنج انزوا کوبید
هی از دهن افتاد و در تنهاییاش گم شد...
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید: