حکومت سربداران ، اولین طلایه دار اندیشه مهدویت در ایران
4
بازدید: 10499
قیام سربداران یک جنبش مردمی شیعه در قرن هشتم هجری بود که هرچند در مقیاس محلی و در محدوده سبزوار و نواحی اطراف آن اتفاق افتاد اما به لحاظ تأثیرگذاری عمیقش برحرکت های بعدی شیعی ، در ایران از اهمیت بسیاری برخوردار است. زیرا به دنبال شکل گیری نهضت سربداران و با الهام گرفتن از موفقیت های آن بود در دیگر نقاط کشور نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. حتی تشکیل حکومت شیعه مرعشیان در مازندران را یکی از پیامدهای مهم قیام سربداران در سبزوار دانسته اند.
حکومت سربداران نیز البته مانند هر حکومت و حرکت مردمی دیگری دارای نقاط قوت و ضعف فراوان بود . از جمله نقاط ضعف حکومت سربداران می توان به اختلافات فراوان درونی بین امرای سربداری اشاره کرد که منجر به قتل بسیاری از این امرا به دست نیروهای خودی شد. اما در مجموع اغلب تاریخ نگاران و پژوهشگرانی که دراین رابطه مطالعه و بررسی کافی به عمل آورده اند، قیام سربداران را یک نهضت موفق و اثرگذار شیعه معرفی می کنند که امرای آن توانستند در مدت کوتاه حکومتشان، آبادانی های بسیاری به بار آورند و تا حد زیادی خرابی های دوران مغول را جبران کنند. آنان به فکر بهبود زندگی مستضعفین و وستم دیدگان شهری و روستایی بودند و دراین زمینه موفقیت های خوبی به دست آوردند .
حکومت سربداران اولین حکومت مردمی شیعه در ایران محسوب می شود این حکومت برای اولین بار پس از سالها برقراری حکومت های سنی مذهب و نیز هجوم واستیلای مغول برایران ، در محدوده قلمرو خود مذهب شیعه را رسمیت بخشیدند و درشهرسبزوار پایتخت حکومتشان سکه های دوازده امامی را ضرب کردند . راه آنها بعدها توسط حکومت قدرتمند صفویه دنبال شد و مذهب شیعه در همه کشور ، رسمیت پیدا کرد.
از دیگر افتخارات و نقاط اهمیت نهضت سربداران این است که به گواه پژوهش های انجام شده ، آنان یکی از اولین حکومت های قدرتمند مردمی بودند که اندیشه های مهدویت را در میان خود مطرح کرده و رواج دادند. و اندیشه های مهدویت ازمیان سربداران تا امروز ادامه یافته و اینک دردوران جمهوری اسلامی ایران با جدیت مطرح شده و به اوج خود رسیده است.
دراینجا برای آشنایی و تبیین بیشتر چگونگی پیداش اندیشه مهدویت در نهضت شیعی سربداران ، بخش هایی از یک پژوهش علمی را منتشر می کنیم که مدتی قبل در یکی از وبسایت های معتبر کشور منتشر شده است.
رسول رضوی پژوهشگر ارجمندی است ، که این پژوهش را در مورد قیام سربداران انجام داده است :
قیام سربداران در خراسان آغاز و استمرار یافت و در همانجا به خاموشی گرایید. نقش اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی خراسان در بین دیگر ممالک اسلامی به اندازهای مهم و تأثیرگذار بوده که در همه حادثههای تاریخی و اجتماعی نامی از خراسان و خراسانیان را میتوان یافت. آغاز کار بیشتر حکومتها بعد از بنیامیه از ماوراءالنهر و خراسان بوده است. آنگاه که مغولان وارد ممالک اسلامی شدند، بعد از شهرهای ماوراءالنهر، خراسانیان اولین قربانیان این یورش بودند و نیشابور سمبل ویرانی، قتل و غارت مغولها شد.
هلاکوخان که قصد تشکیل دولت ایلخانی را داشت، کشورگشایی خویش را از خراسان آغاز و پایههای قدرت خود را در این سرزمین استوار کرد. دولت ایلخانیان با مرگ آخرین خان مغول، ابوسعید ایلخانی، در خراسان به پایان رسید و با ظهور دولت سربداری از میان رفت.
ظهور دولتی مردمی با شیوه و ایدئولوژی منحصربهفرد، از مهمترین حادثههای تاریخی خراسان بهشمار میآید. این قیام بهدلیل ویژگیهایش توجه محققان و تاریخنگاران را به خود جلب کرده است؛ هرچند آنان به جنبههای مردمی و انقلابی آن بیشتر توجه کردهاند، به دیگر جنبههای آن نپرداختهاند. به همین دلیل، میشاید که به دیگر مؤلفههای این قیام از جمله نقش اندیشه مهدویت، در ظهور و استمرار سربداران نیز توجه نمود.
اوضاع سیاسی و اجتماعی خراسان هنگام قیام سربداران
موج دوم یورش مغول با ورود هلاکوخان به فلات ایران، موجب تأسیس دولت ایلخانی و از بین رفتن نهادهای سنتی قدرت و مذهب در این سرزمین شد. دولت عباسیان که سمبل مذهب اهلسنت و بهانه اتحاد مذاهب چهارگانه سنی علیه شیعه بهشمار میآمدند، از تخت خلافت فرو افتادند. قلعههای اسماعیلیه که با افراطیگریهای خود همه شیعیان را به غلوّ و انحراف متهم میکردند، یکی بعد از دیگری فتح شدند. شیعیان، با از بین رفتن دو نهاد یادشده، در امان از تعقیب و شکنجه حاکمان عباسی و آسوده از باطنیگری اسماعیلی، مجال یافتند که مکتب خویش را تبلیغ کنند و ترویج دهند.
حوزه حله، وظیفه ترویج مکتب شیعه را در عصر ایلخانان برعهده داشت. دانشمندان بزرگی چون خواجه نصیرالدین طوسی، محقق حلی، ابنطاووس، علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... این حرکت را رهبری میکردند. تصوف نیز همگام با رشد سریع مکتب تشیع بستر حیات خود را تغییر میداد. صوفیان که تا زمان حمله مغول در میان اهلسنت حضور داشتند و تمام بزرگانشان از ابوهاشم کوفی، ابنجنید و معروف کرخی گرفته تا ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر همگی به داشتن مذهب اهلسنت افتخار میکردند، در دوره حکومت ایلخانان متوجه مکتب تشیع شدند و با تغییر یافتن مذهب ساکنان فلات ایران از سنیگرایی به تشیع، آنان نیز مذهب شیعه را پذیرا شدند و با گسترش مکتب تشیع مرام آنان نیز گسترش یافت.
طبرستان و دیلم که دو قسمت عمده شمال البرز را شامل میشد، هنگام حمله مغول و حتی حملات اقوام قبلی چون غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و...، از قتل و غارت آنان کمتر آسیبی دیدند. دستگاه حکومتی نیز بهخصوص کارگزاران خلفای عباسی، دسترس کمتری به این مناطق داشتند. به همین دلیل، شیعیان در شهرها و روستاهای طبرستان و دیلم زندگی میکردند. شمال البرز در تاریخ تصوف نیز اهمیت داشته و صوفیان فراوانی از این سرزمین بهخصوص طبرستان برخاستهاند. با وجود این، ظهور شیخخلیفه بنیانگذار اندیشه قیام سربداران و سیدحیدر آملی، مهمترین اتفاق در زمان ایلخانان مغول بود که در قرن هشتم به عرصه اجتماع پا گذاشتند. دیدگاه مشترک این دو، تقریب تشیع و تصوف بود.
سیدحیدر آملی که اندکی بعد از شیخخلیفه پا به عرصه گذارد، اولین دانشمندی بود که در حوزههای شیعه تقریب تصوف و تشیع را رواج داد. با اینکه درباره سیدحیدر آملی و اندیشههای وی مطالب فراوانی نوشته شده، محققان به شخص دیگری که از لحاظ تاریخی چند دهه قبل از وی زندگی میکرده و شاید برای برای اولینبار اندیشه تقریب تصوف و تشیع را ترویج داده، کمتر توجه کردهاند. این شخص که در تاریخ به «شیخخلیفه» مشهور است، در شمال کوههای البرز و در سرزمین طبرستان به دنیا آمد. وی مدتی در آمل شاگرد شیخزاهد بالویی بود، بعدها از وی جدا شد و مدتی در نزد خواجه غیاثالدین حموی و علاءالدوله سمنانی بهسر برد. گفتوگوی شیخخلیفه با علاءالدوله تنها گوشهای از شخصیت شیخخلیفه را باز مینماید.
میرخواند در توصیف شیخخلیفه میگوید:
در مازندران درویشی بود پاکنهاد، شیخخلیفه نام که در آغاز طالب علم بود و قرآن از حفظ داشت و تجوید خوانده بود و علم فراست نیکو میدانست، پس از چندی ترک تحصیل کرد... و ملازمت شیخ رکنالدین علاءالدوله سمنانی را اختیار کرد. روزی شیخ از او پرسید که به کدامیک از مذاهب اربعه پایبند است. گفت: «ای شیخ آنچه من میطلبم از این مذاهب بالاتر است.»
شیخخلیفه بعد از این گفتوگو که به درگیری انجامید، به سبزوار رفت که موطن و مأمن شیعیان بهحساب میآمد. مردم سبزوار جذب جلوههای معنوی وی شدند و همین امر، پریشانی حاکمان و بزرگان این سرزمین را برانگیخت. ابتدا سعی کردند، او را با اندرز و پند و سپس با تهدید و ارعاب و در نهایت با نوشتن نامه و طومار به ابوسعید ایلخان بازدارند، ولی هیچکدام سودی نداشت و نتیجه آن شد که مخفیانه و شبهنگام وی را در مسجد به دار آویزند و چنین وانمود سازند که وی خود را کشته است.
با اینکه شیخخلیفه هم از رجال صوفیه و هم از علمای شیعه بهشمار میآمد، متأسفانه منابع رجالی شیعه و همچنین تراجم بزرگان صوفیه درباره اندیشهها و افکار وی آگاهی چندانی ندادهاند. در مستدرکات اعیانالشیعه گفته شده:
شیخخلیفه، مؤسس اندیشه قیام سربداران، عالم دینی و شیعه و روشنفکر و مدافع حقوق طبقه زحمتکش و مظلوم بود. او صوفی نبود، بلکه تصوف را وسیلهای برای رسیدن به هدفش که همان مبارزه با نظام طاغوتی مغول بود، انتخاب کرده بود... .
چه شیخ را صوفی بدانیم، چه تصوف را وسیله وی برای مبارزه بپنداریم، همه آنانکه درباره وی سخن گفتهاند، در اینباره که شیخ شیعه بوده و نزد اقطاب صوفیه تربیت یافته، همرأی و همنظر هستند، ولی اگر اندکی دایره تفحص خود را بگسترانیم، به عنصر سومی در افکار و شخصیت وی دست مییابیم که در منابع بهصورت مستقیم بدان اشاره نشده است؛ اندیشه انتظار برای ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) . به تعبیر بهتر، شیخ نزدیکی ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بسیار تبلیغ میکرد و ما در بررسی عقاید شاگردان و مریدان وی با این عنصر در اندیشه شیخ بیشتر آشنا خواهیم شد.
تأسیس حکومت سربداران
دوره اول حکومت سربداران
زندگینامه نویسان شیخخلیفه، حضور وی در مسجد سبزوار و گرایش مردم به او آنهم بهدلیل تلاوت قرآن با صدای خوش را دلیل مخالفت علمای اهلسنت و حاکمان محلی با وی دانستهاند. اما حوادث بعدی نشان میدهد که ترویج اندیشه انتظار و نزدیکی ظهور، باعث گرد آمدن مردمان ستمدیده از جور مغولان و حاکمان محلی و آماده شدن زمینه برای قیامی بزرگ در سرزمین غرب خراسان، عامل اصلی خوف بزرگان محلی بوده است.
به دار کشیدن شیخخلیفه در سال 736 قمری در مسجد و مخفی شدن جانشین وی شیخحسن جوری و بعد زندانی شدن وی توسط «امیر ارغونشاه»، قیام یاد شده را به تأخیر انداخت. امیر عبدالرزاق باشتینی با مرگ ابوسعید ایلخانی، در جریان نزاعی که در باشتین بهوجود آمده بود، رهبری نظامی این قیام را عهدهدار شد و بعد از تسخیر سبزوار و به قدرت رسیدن در سال 737 قمری، توسط برادرش امیر مسعود در سال 738 قمری به قتل رسید. آنگاه امیر مسعود خود حکومت را برعهده گرفت تا آن را به رهبر واقعی قیام بسپرد که درواقع زمینهساز و بسترساز آن بود. قیامکنندگان نیز به همین انگیزه با حمله به قلعه یازر و آزادی شیخحسن جوری، رهبری قیام را به او سپردند.
میرخواند در توضیح واقعه مینویسد:
و بعضی گفتهاند که امیر وجیهالدین مسعود خواست که مبانی دولت خود را استحکام دهد، رأیش بر آن قرار گرفت که شیخحسن را از بند خلاص کرده، پیشوا و مقتدا سازد و خود لشکرکشی کند... . بالجمله چون شیخحسن جوری از قلعه بیرون خرامید، درویشان او که ایشان را گورکان نیز میگفتند و مدتی انتظار آن روز کشیده بودند، از گوشهها بیرون آمدند و در ظلّ رایت شیخحسن و امیر وجیهالدین سربدار، خلقی کثیر مجتمع گشتند.
شیخحسن جوری بعد از استادش وظیفه آماده ساختن مردم برای قیام را به عهده داشت و مدام آنان را به این امر ترغیب میکرد. برای تحقق بخشیدن به وعدههای خویش و مرادش (شیخخلیفه) درباره نزدیکی ظهور، در جنگهای متعددی شرکت نمود و در نهایت، سال 743 قمری در یکی از جنگها بهدست دشمن با توطئه امیر مسعود کشته شد.
متأسفانه آگاهی ما درباره شیخحسن جوری اندک است؛ تنها میدانیم که وی در اطراف سبزوار به دنیا آمده، تحصیل کرده و به مقام مدرسی ره یافته است. آنگاه که شیخخلیفه در سبزوار معروف و محبوب مردم شد، شیخحسن جوری نیز در شمار یاران وی درآمد و بعد از مرگ شیخخلیفه جانشین وی شد و به هدایت پیروان او پرداخت. بنابر باور عدهای از محققان، شیخخلیفه و شیخحسن جوری سازمانی ایجاد کرده بودند که از نوعی ایدئولوژی مهدویت طرفداری میکرد و با تبلیغ و ترویج فرهنگ انتظار و قریبالوقوع خواندن ظهور، حلقه اتصال و اتحادی در میان پیروان آنان بهوجود آورد.
جان اسميت در توضیح اندیشههای حسن جوری مینویسد:
حسن جوری با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی اعتقادی آن ظهور قریبالوقوع امام دوازدهم بود و اینکه تمام مسلمین بایستی خود را برای کمک به مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و کار عظیم او آماده سازند، تشکیلاتی مرکب از پیشهوران و تجار که معتقد به این آیین بودند، ایجاد کرد که احتمالاً الهام گرفته از نهاد فتوت و سرسپردگی به یک مأموریت مذهبی بوده است.
برخی نیز گفتهاند:
تعالیم شیخحسن و شیخخلیفه با تکیه بر جهانبینی مهدویت بر عدم جدایی دین و دولت تصریح میکرد. اعتقاد به مهدویت در تعابیر و ادبیات جنبش سربداران آشکار بود، آنچنانکه شیخحسن مریدان را به اختفا فرا میخواند و از آنان میخواست به هنگام ظهور آماده نبرد باشند.
پس از مرگ شیخحسن جوری، پیروان وی و نظامیان، گاه به اتفاق و گاه به اختلاف، حکومت سربداران را رهبری کردند. از سال 737 قمری آغاز نهضت سربداری تا سال 766 قمری و کشته شدن پهلوانحسن دامغانی که آن را دوره اول حکومت سربداران میتوان نامید، یازده نفر ردای حکومت سربداری بر تن کردند؛ نه نفر از ایشان بعد از مدتی حکومت کشته شدند و دو نفر از ایشان به سلامت از مقام خود عزل گشتند.
طبق شواهد تاریخی، حکومت سربداران در دوره اول حکومتی شیعی شناخته میشد که با تکیه بر شعاير مکتب تشیع به قدرت رسیده بود.
ابنبطوطه در توصیف آنان میگوید:
این قوم جملگی مذهب رفض داشتند و سودای برانداختن ریشه تسنن از خراسان را در سر میپختند. در مشهد طوس، شیخی رافضی بود حسننام که از صلحای شیعیان بهشمار میرفت. او اعمال این دسته را تأیید کرد و آنان او را به خلافت برداشتند. حسن سربداران را به عدل و داد توصیه میکرد. آیین عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت که سکههای طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاک میریخت و تا صاحب آن پیدا نمیشد، کسی دست بهسوی آن دراز نمیکرد.
دوره دوم حکومت سربداران
حکومت سربداران بهدلیل اختلافات داخلی بین نظامیان و درویشان شیخی و جنگ با دشمنان خارجی، نتوانست شعایر دینی قیامکنندگان را به ظهور رساند. به همین دلیل، بسیاری از هواداران نهضت ناامید شدند و انزوا اختیار کردند. اما حادثهای در گوشهای از حکومت سربداران اتفاق افتاد که جریان این نهضت را عوض کرد؛ دوره اولیه نهضتی را تغییر داد که با قیام عبدالرزاق آغاز شد و تا زمان پهلوانحسن دامغانی ادامه یافت. آنگاه گوشهنشینان قیام دوباره به صحنه آمدند. درویشعزیز جوری، از پیروان شیخحسن جوری که در پی منازعه بر سر قدرت به عراق مهاجرت کرده بود، در زمان حکومت پهلوانحسن دامغانی به خراسان بازگشت و در سرزمین طوس در قسمت شرقی دولت سربداری قیام کرد و با کمترین هزینه شهر را به تصرف درآورد. میرخواند در توضیح حادثه مینویسد:
در ایام او (پهلوانحسن دامغانی) درویشعزیز از درویشان شیخحسن جوری که سر فتنه داشت و از بیم یکی از حکام سربدار به عراق رفته بود، باز آمد و در مشهد مقدس به طاعت و عبادت مشغول گشته، خلقی کثیر به دور وی جمع آمدند. ناگاه به معاضدت ایشان خروج کرده، قلعه طوس را بگرفت و پهلوانحسن دامغانی بعد از ششماه متوجه طوس گشته، درویشعزیز را محاصره نموده و آخر قلعه را گرفته و درویشعزیز را ملامت کرد.
درویشعزیز که خود را میراثدار شیخحسن جوری و شیخخلیفه میدانست، با بشارت ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کار خود را با مرکزیت طوس آغاز کرد. سخن درویشعزیز که بشارت ظهور را میداد، از سکههای بهجامانده از دولت مستعجل او بهدست میآید که در آن «سلطانمحمد المهدی» ضرب شده است. البته وی و هوادارانش ادعای مهدویت یا نیابت آن امام را نکردهاند؛ زیرا هیچ دلیلی در منابع اهلسنت و شیعی بر این ادعا نمیتوان یافت. ادعای زمینهسازی و بشارت را میتوان عملی ناچارگونه در مقابل وعدههای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره نزدیکی ظهور دانست که با ضرب سکه بهنام امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نمود پیدا کرد.
پهلوانحسن دامغانی، حاکم وقت سربداران، قیام درویشعزیز را سرکوب کرد و آخرالأمر در پی مصالحهای، قرار شد که درویشعزیز با گرفتن چند خروار ابریشم از طوس به عراق عجم برود.
اندکی بعد از قیام درویش عزیز، یکی دیگر از رهبران سربدار، بهنام خواجهعلی مؤید، در قسمت غربی حکومت سربداران سربرآورد. وی برای پیشبرد اهداف خود درویشعزیز را از تبعیدگاه فراخواند و او را متحد خویش ساخت و آنگاه بهسوی سبزوار حرکت کردند. آن دو، بعد از تصرف این شهر، سپاهیان همراه پهلوانحسن را به کشتن اقربا و خویشانشان در سبزوار تهدید کردند و آنان نیز از ترس عملی شدن این تهدید، پهلوانحسن را کشتند و سر او را به سبزوار نزد خواجهعلی مؤید فرستادند.
بعد از تصرف سبزوار، حکومت در دستان خواجهعلی مؤید و درویشعزیز تمکین یافت. این دو که حرکت خود را از شرق و غرب حکومت سربداران آغاز کرده بودند، درباره مذهب و قیام نیز باوری بسیار متفاوت داشتند. اطلاعات ما درباره جزئیات این دو شخص اندک است، ولی از قراین موجود میتوان استنباط کرد که درویشعزیز در قیام خویش که آن را پیشدرآمد ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میپنداشت، به جنبههای صوفیانه و طریقتی بیشتر اهمیت میداد. برای مثال، به دستور او نام «سلطانمحمد المهدی» را بر سکهها ضرب کردند. از بررسی این نام میتوان استنباط کرد که عقاید وی اندکی با عقاید تشیع در عراق، قم و لبنان متفاوت بوده است؛ چراکه شیعیان بنابر احادیث متعدد از ذکر نام خاص امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نهی شدهاند و حتی معتقدان به اختصاص نهی به دوره خوف یا دوره غیبت صغرا، چندان به ذکر نام خاص آن امام علاقهای نشان نمیدادند و از دیگر القاب آن حضرت بهره میجستند، در حالیکه درویشعزیز علاوهبر تعیین زمان ظهور، نام خاص آن را نیز بر روی سکه ضرب کرده بود.
خواجهعلی مؤید، برخلاف درویشعزیز، به جنبههای شریعتی بیشتر اهمیت میداد و باید او را شیعه شریعتگرا و متمایل به تشیع عراق، قم و لبنان خواند. مهمترین سند این ادعا، دعوتنامهای است که وی، بهواسطه شمسالدین محمد آوی، برای شهید اول فرستاد. وی در این نامه مینویسد:
... به عرض آن جناب که پیوسته قبله صاحبنظران است، میرسانیم که شیعه خراسان تشنه دیدار شمایند و فیض بردن از دریای فضل و دانشتان. بزرگان علمی این دیار از بد روزگار، پراکنده گشته و بیشتر یا همهشان تارومار شدهاند و... از خدای متعال مسئلت چنین داریم که حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد تا از علمش پیروی کنیم و از راه و رسمش رفتار آموزیم.
شهید اول که هنگام رسیدن پیک خواجهعلی مؤید در بند سنیان متعصب شام گرفتار آمده بود، در جواب نامه یادشده کتاب اللمعة الدمشقیه را نوشت و به خراسان فرستاد.
بنابر گفته شهید ثانی، کتاب لمعه در سال 782 شمسی تألیف شد و به خراسان ارسال گردید.
درویشعزیز گرایش طریقتی داشت و خواجهعلی مؤید گرایش شریعتی به شمار میرفت، ولی هردو با زمینهسازی برای ظهور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) موافق بودند و با هم تا رسیدن به این هدف همکاری نمودند. اسمیت در اینباره میگوید:
علی مؤید و درویشعزیز حدود دهماه پس از تصرف سبزوار توأمان حکومت کردند. یکی از اولین اقدامات آنها برقراری مذهب تشیع بهعنوان مذهب رسمی بود که این مسئله از سکههای 763 قمری آنها کاملاً مشهود است. در این دوره، همچنین آیینی ایجاد شد که طبق آن اسب مجهزی را هرروز در هوای گرگومیش برای ظهور مهدی آماده میکردند.
البته این آیین مختص یا ساخته سربداران نبود و قبل از آنان در سایر مناطق شیعهنشین نیز رواج داشت، چنانکه یاقوت به هنگام توضیح ویژگیهای شهر کاشان از احمد بن علی بن باته نقل میکند که در بلاد کاشان انتظار هرروزه ظهور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را میکشند و حتی افزون بر این، با سلاحهای جنگی به بیرون آبادی میروند و... .
همانگونه که دوره اول حکومت سربداران با همکاری امیر مسعود و شیخحسن جوری استقرار یافت و با کشته شدن شیخحسن این همکاری متزلزل شد، دوره دوم حکومت سربداران با همکاری خواجهعلی مؤید و درویشعزیز آغاز شد، ولی این همکاری چندان دوام نیاورد. خواجهعلی نمیتوانست حکومتی را که درویشعزیز در طوس به نمایش درآورده بود، دوبارهسازی کند. وی شیعه دوازدهامامی بودن خود را اعلام میکرد و برای مثال در سکههای دوران حکومتش به سال 763 قمری نام دوازده امام را ضرب کرده است. وی بهجای اینکه همانند درویشعزیز از نام سلطانمحمد المهدی استفاده کند، نام امام دوازدهم را «محمد حجةالله» آورده است.
همچنین در حاشیه سکهای که در سال 770 قمری در سبزوار ضرب شده، چنین آمده است:
صلّ علی محمّد المصطفی، علیّ المرتضی و الحسن الرضا و الحسین الشهید و علیّ زینالعابدین و محمّد الباقر و جعفر الصادق و موسی الکاظم و علیّ الرضا و محمّد الجواد و علی الهادی و حسن العسکری و محمّد حجّةالله.
اختلاف مشرب بین خواجهعلی مؤید و درویشعزیز، باعث شد خواجهعلی مؤید فرمان دهد که درویشعزیز و پیروان خاص وی را بکشند. وی افزون بر این به تخریب قبور شیخخلیفه و شیخحسن جوری و لعن و نفرین آنها حکم داد. این واقعه را نباید بهمعنای روگردانی خواجهعلی مؤید از مکتب تشیع پنداشت، بلکه اینگونه رفتار، برائتجویی وی را از افراطیگریهای درویشعزیز مینماید وگرنه همانگونه که یاد شد، وی در سالهای آخر حکومتش، شهید اول را برای تبلیغ آیین تشیع فراخوانده بود. به گفته همه مورخان، خواجهعلی مؤید در تشیع ثابتقدم ماند؛ بهگونهای که میرخواند مینویسد:
خواجه [علی مؤید] ... خود شیعهمذهب بود و در تعظیم علما و سادات بِه اقصیالغایات کوشید و سادات را بر علما مرجح داشتی و هر بامداد به انتظار صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اسب کشیدی و اسماء دوازده امام بر وجوه دنانیر ثبت نمود و کرم او را نهایت نبود.
قاضی نورالله ضمن نقل سخن میرخواند، خواجهعلی را فراوان کریم، متقی، پرهیزکار و مروج مذهب حق ائمه اثناعشر معرفی میکند.
در گزارشهای تاریخی به مذهبی بودن جنگهای دولتهای همسایه و سربداران اشارهای نشده، اما چنانکه در منابع آمده، آلکرت بعد از قدرت یافتن خواجهعلی مؤید در جهادی همراه با شعار مذهبی به جنگ خواجهعلی مؤید میآید؛ زیرا علمای حنفی فتوا دادند که «دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است و ملک غیاثالدین (771 ـ 783 قمری) از آلکرت که حنفی متعصبی بود، جنگ آغاز کرد».
خواجهعلی مؤید بهدلیل دیدگاه شریعتگرا و مکتبی خود، بیشتر به تشیع قم، عراق و لبنان گرایش داشته و بهدلیل مخالفت با مشرب طریقتگرای درویشعزیز و همچنین افراط آنان درباره قریبالوقوع دانستن ظهور و مسائل مرتبط با آن، پیروان درویشعزیز را قلعوقمع کرده است.
هرچند عوامل متعددی در بروز و ظهور قیام سربداران نقش داشته، اندیشه نزدیکی ظهور و بشارتهای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره قریبالوقوع بودن ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، مهمترین عامل انسجام سربداران و پیروزی آنان بر حاکمان مغول بوده است. معلوم نیست که اندیشه انتظار فرج در میان سربداران از همان آغاز با افراط همراه بوده باشد، ولی بیتردید درویشعزیز درباره آن به افراط گراییده و همین امر باعث ایجاد چالش بین او و خواجهعلی مؤید شده که در نهایت این چالش نیز با کشته شدن درویشعزیز و پیروانش فروکش کرد. با اینهمه، پیروان فراری درویش که به حکومت فارس پناهنده شده بودند، راه او را ادامه دادند و حتی مدتی از نو، سبزوار را تصرف کردند.با وجود این،آنان نتوانستند به حیات خود ادامه دهند و در نهایت با ورود تیمور لنگ به خراسان و کشته شدن خواجهعلی مؤید در سال 788 قمری، حکومت سربداران به صورت رسمی از میان رفت. اما شاهان صفوی بعد از رسیدن به قدرت، اندیشه آنان یعنی تقریب تشیع و تصوف را برای رسیدن به قدرت و خلعید از صوفیان برگرفتند و عامل مهمی در ایجاد حکومت پهناور و قدرتمند صفویه گردید.
نویسنده:
رسول رضوی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی موسسه اندیشه روشن (پژوهشکده مهدویت)
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
فراخوان طراحی نماد حجمی میدان سربداران در سبزوار
حکومت سربداران نیز البته مانند هر حکومت و حرکت مردمی دیگری دارای نقاط قوت و ضعف فراوان بود . از جمله نقاط ضعف حکومت سربداران می توان به اختلافات فراوان درونی بین امرای سربداری اشاره کرد که منجر به قتل بسیاری از این امرا به دست نیروهای خودی شد. اما در مجموع اغلب تاریخ نگاران و پژوهشگرانی که دراین رابطه مطالعه و بررسی کافی به عمل آورده اند، قیام سربداران را یک نهضت موفق و اثرگذار شیعه معرفی می کنند که امرای آن توانستند در مدت کوتاه حکومتشان، آبادانی های بسیاری به بار آورند و تا حد زیادی خرابی های دوران مغول را جبران کنند. آنان به فکر بهبود زندگی مستضعفین و وستم دیدگان شهری و روستایی بودند و دراین زمینه موفقیت های خوبی به دست آوردند .
حکومت سربداران اولین حکومت مردمی شیعه در ایران محسوب می شود این حکومت برای اولین بار پس از سالها برقراری حکومت های سنی مذهب و نیز هجوم واستیلای مغول برایران ، در محدوده قلمرو خود مذهب شیعه را رسمیت بخشیدند و درشهرسبزوار پایتخت حکومتشان سکه های دوازده امامی را ضرب کردند . راه آنها بعدها توسط حکومت قدرتمند صفویه دنبال شد و مذهب شیعه در همه کشور ، رسمیت پیدا کرد.
از دیگر افتخارات و نقاط اهمیت نهضت سربداران این است که به گواه پژوهش های انجام شده ، آنان یکی از اولین حکومت های قدرتمند مردمی بودند که اندیشه های مهدویت را در میان خود مطرح کرده و رواج دادند. و اندیشه های مهدویت ازمیان سربداران تا امروز ادامه یافته و اینک دردوران جمهوری اسلامی ایران با جدیت مطرح شده و به اوج خود رسیده است.
دراینجا برای آشنایی و تبیین بیشتر چگونگی پیداش اندیشه مهدویت در نهضت شیعی سربداران ، بخش هایی از یک پژوهش علمی را منتشر می کنیم که مدتی قبل در یکی از وبسایت های معتبر کشور منتشر شده است.
رسول رضوی پژوهشگر ارجمندی است ، که این پژوهش را در مورد قیام سربداران انجام داده است :
اندیشه مهدویت در میان سربداران
سربداران، نخستین دولت مردمی بود که با اندیشه شیعی، گرایشهای صوفیانه و انگیزه زمینهسازی برای ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) تشکیل شد و سرمشقی برای قیامهای بعد از خود گردید.قیام سربداران در خراسان آغاز و استمرار یافت و در همانجا به خاموشی گرایید. نقش اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی خراسان در بین دیگر ممالک اسلامی به اندازهای مهم و تأثیرگذار بوده که در همه حادثههای تاریخی و اجتماعی نامی از خراسان و خراسانیان را میتوان یافت. آغاز کار بیشتر حکومتها بعد از بنیامیه از ماوراءالنهر و خراسان بوده است. آنگاه که مغولان وارد ممالک اسلامی شدند، بعد از شهرهای ماوراءالنهر، خراسانیان اولین قربانیان این یورش بودند و نیشابور سمبل ویرانی، قتل و غارت مغولها شد.
هلاکوخان که قصد تشکیل دولت ایلخانی را داشت، کشورگشایی خویش را از خراسان آغاز و پایههای قدرت خود را در این سرزمین استوار کرد. دولت ایلخانیان با مرگ آخرین خان مغول، ابوسعید ایلخانی، در خراسان به پایان رسید و با ظهور دولت سربداری از میان رفت.
ظهور دولتی مردمی با شیوه و ایدئولوژی منحصربهفرد، از مهمترین حادثههای تاریخی خراسان بهشمار میآید. این قیام بهدلیل ویژگیهایش توجه محققان و تاریخنگاران را به خود جلب کرده است؛ هرچند آنان به جنبههای مردمی و انقلابی آن بیشتر توجه کردهاند، به دیگر جنبههای آن نپرداختهاند. به همین دلیل، میشاید که به دیگر مؤلفههای این قیام از جمله نقش اندیشه مهدویت، در ظهور و استمرار سربداران نیز توجه نمود.
اوضاع سیاسی و اجتماعی خراسان هنگام قیام سربداران
موج دوم یورش مغول با ورود هلاکوخان به فلات ایران، موجب تأسیس دولت ایلخانی و از بین رفتن نهادهای سنتی قدرت و مذهب در این سرزمین شد. دولت عباسیان که سمبل مذهب اهلسنت و بهانه اتحاد مذاهب چهارگانه سنی علیه شیعه بهشمار میآمدند، از تخت خلافت فرو افتادند. قلعههای اسماعیلیه که با افراطیگریهای خود همه شیعیان را به غلوّ و انحراف متهم میکردند، یکی بعد از دیگری فتح شدند. شیعیان، با از بین رفتن دو نهاد یادشده، در امان از تعقیب و شکنجه حاکمان عباسی و آسوده از باطنیگری اسماعیلی، مجال یافتند که مکتب خویش را تبلیغ کنند و ترویج دهند.
حوزه حله، وظیفه ترویج مکتب شیعه را در عصر ایلخانان برعهده داشت. دانشمندان بزرگی چون خواجه نصیرالدین طوسی، محقق حلی، ابنطاووس، علامه حلی، فخرالمحققین، شهید اول و... این حرکت را رهبری میکردند. تصوف نیز همگام با رشد سریع مکتب تشیع بستر حیات خود را تغییر میداد. صوفیان که تا زمان حمله مغول در میان اهلسنت حضور داشتند و تمام بزرگانشان از ابوهاشم کوفی، ابنجنید و معروف کرخی گرفته تا ابراهیم ادهم، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر همگی به داشتن مذهب اهلسنت افتخار میکردند، در دوره حکومت ایلخانان متوجه مکتب تشیع شدند و با تغییر یافتن مذهب ساکنان فلات ایران از سنیگرایی به تشیع، آنان نیز مذهب شیعه را پذیرا شدند و با گسترش مکتب تشیع مرام آنان نیز گسترش یافت.
طبرستان و دیلم که دو قسمت عمده شمال البرز را شامل میشد، هنگام حمله مغول و حتی حملات اقوام قبلی چون غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و...، از قتل و غارت آنان کمتر آسیبی دیدند. دستگاه حکومتی نیز بهخصوص کارگزاران خلفای عباسی، دسترس کمتری به این مناطق داشتند. به همین دلیل، شیعیان در شهرها و روستاهای طبرستان و دیلم زندگی میکردند. شمال البرز در تاریخ تصوف نیز اهمیت داشته و صوفیان فراوانی از این سرزمین بهخصوص طبرستان برخاستهاند. با وجود این، ظهور شیخخلیفه بنیانگذار اندیشه قیام سربداران و سیدحیدر آملی، مهمترین اتفاق در زمان ایلخانان مغول بود که در قرن هشتم به عرصه اجتماع پا گذاشتند. دیدگاه مشترک این دو، تقریب تشیع و تصوف بود.
سیدحیدر آملی که اندکی بعد از شیخخلیفه پا به عرصه گذارد، اولین دانشمندی بود که در حوزههای شیعه تقریب تصوف و تشیع را رواج داد. با اینکه درباره سیدحیدر آملی و اندیشههای وی مطالب فراوانی نوشته شده، محققان به شخص دیگری که از لحاظ تاریخی چند دهه قبل از وی زندگی میکرده و شاید برای برای اولینبار اندیشه تقریب تصوف و تشیع را ترویج داده، کمتر توجه کردهاند. این شخص که در تاریخ به «شیخخلیفه» مشهور است، در شمال کوههای البرز و در سرزمین طبرستان به دنیا آمد. وی مدتی در آمل شاگرد شیخزاهد بالویی بود، بعدها از وی جدا شد و مدتی در نزد خواجه غیاثالدین حموی و علاءالدوله سمنانی بهسر برد. گفتوگوی شیخخلیفه با علاءالدوله تنها گوشهای از شخصیت شیخخلیفه را باز مینماید.
میرخواند در توصیف شیخخلیفه میگوید:
در مازندران درویشی بود پاکنهاد، شیخخلیفه نام که در آغاز طالب علم بود و قرآن از حفظ داشت و تجوید خوانده بود و علم فراست نیکو میدانست، پس از چندی ترک تحصیل کرد... و ملازمت شیخ رکنالدین علاءالدوله سمنانی را اختیار کرد. روزی شیخ از او پرسید که به کدامیک از مذاهب اربعه پایبند است. گفت: «ای شیخ آنچه من میطلبم از این مذاهب بالاتر است.»
شیخخلیفه بعد از این گفتوگو که به درگیری انجامید، به سبزوار رفت که موطن و مأمن شیعیان بهحساب میآمد. مردم سبزوار جذب جلوههای معنوی وی شدند و همین امر، پریشانی حاکمان و بزرگان این سرزمین را برانگیخت. ابتدا سعی کردند، او را با اندرز و پند و سپس با تهدید و ارعاب و در نهایت با نوشتن نامه و طومار به ابوسعید ایلخان بازدارند، ولی هیچکدام سودی نداشت و نتیجه آن شد که مخفیانه و شبهنگام وی را در مسجد به دار آویزند و چنین وانمود سازند که وی خود را کشته است.
با اینکه شیخخلیفه هم از رجال صوفیه و هم از علمای شیعه بهشمار میآمد، متأسفانه منابع رجالی شیعه و همچنین تراجم بزرگان صوفیه درباره اندیشهها و افکار وی آگاهی چندانی ندادهاند. در مستدرکات اعیانالشیعه گفته شده:
شیخخلیفه، مؤسس اندیشه قیام سربداران، عالم دینی و شیعه و روشنفکر و مدافع حقوق طبقه زحمتکش و مظلوم بود. او صوفی نبود، بلکه تصوف را وسیلهای برای رسیدن به هدفش که همان مبارزه با نظام طاغوتی مغول بود، انتخاب کرده بود... .
چه شیخ را صوفی بدانیم، چه تصوف را وسیله وی برای مبارزه بپنداریم، همه آنانکه درباره وی سخن گفتهاند، در اینباره که شیخ شیعه بوده و نزد اقطاب صوفیه تربیت یافته، همرأی و همنظر هستند، ولی اگر اندکی دایره تفحص خود را بگسترانیم، به عنصر سومی در افکار و شخصیت وی دست مییابیم که در منابع بهصورت مستقیم بدان اشاره نشده است؛ اندیشه انتظار برای ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) . به تعبیر بهتر، شیخ نزدیکی ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را بسیار تبلیغ میکرد و ما در بررسی عقاید شاگردان و مریدان وی با این عنصر در اندیشه شیخ بیشتر آشنا خواهیم شد.
تأسیس حکومت سربداران
دوره اول حکومت سربداران
زندگینامه نویسان شیخخلیفه، حضور وی در مسجد سبزوار و گرایش مردم به او آنهم بهدلیل تلاوت قرآن با صدای خوش را دلیل مخالفت علمای اهلسنت و حاکمان محلی با وی دانستهاند. اما حوادث بعدی نشان میدهد که ترویج اندیشه انتظار و نزدیکی ظهور، باعث گرد آمدن مردمان ستمدیده از جور مغولان و حاکمان محلی و آماده شدن زمینه برای قیامی بزرگ در سرزمین غرب خراسان، عامل اصلی خوف بزرگان محلی بوده است.
به دار کشیدن شیخخلیفه در سال 736 قمری در مسجد و مخفی شدن جانشین وی شیخحسن جوری و بعد زندانی شدن وی توسط «امیر ارغونشاه»، قیام یاد شده را به تأخیر انداخت. امیر عبدالرزاق باشتینی با مرگ ابوسعید ایلخانی، در جریان نزاعی که در باشتین بهوجود آمده بود، رهبری نظامی این قیام را عهدهدار شد و بعد از تسخیر سبزوار و به قدرت رسیدن در سال 737 قمری، توسط برادرش امیر مسعود در سال 738 قمری به قتل رسید. آنگاه امیر مسعود خود حکومت را برعهده گرفت تا آن را به رهبر واقعی قیام بسپرد که درواقع زمینهساز و بسترساز آن بود. قیامکنندگان نیز به همین انگیزه با حمله به قلعه یازر و آزادی شیخحسن جوری، رهبری قیام را به او سپردند.
میرخواند در توضیح واقعه مینویسد:
و بعضی گفتهاند که امیر وجیهالدین مسعود خواست که مبانی دولت خود را استحکام دهد، رأیش بر آن قرار گرفت که شیخحسن را از بند خلاص کرده، پیشوا و مقتدا سازد و خود لشکرکشی کند... . بالجمله چون شیخحسن جوری از قلعه بیرون خرامید، درویشان او که ایشان را گورکان نیز میگفتند و مدتی انتظار آن روز کشیده بودند، از گوشهها بیرون آمدند و در ظلّ رایت شیخحسن و امیر وجیهالدین سربدار، خلقی کثیر مجتمع گشتند.
شیخحسن جوری بعد از استادش وظیفه آماده ساختن مردم برای قیام را به عهده داشت و مدام آنان را به این امر ترغیب میکرد. برای تحقق بخشیدن به وعدههای خویش و مرادش (شیخخلیفه) درباره نزدیکی ظهور، در جنگهای متعددی شرکت نمود و در نهایت، سال 743 قمری در یکی از جنگها بهدست دشمن با توطئه امیر مسعود کشته شد.
متأسفانه آگاهی ما درباره شیخحسن جوری اندک است؛ تنها میدانیم که وی در اطراف سبزوار به دنیا آمده، تحصیل کرده و به مقام مدرسی ره یافته است. آنگاه که شیخخلیفه در سبزوار معروف و محبوب مردم شد، شیخحسن جوری نیز در شمار یاران وی درآمد و بعد از مرگ شیخخلیفه جانشین وی شد و به هدایت پیروان او پرداخت. بنابر باور عدهای از محققان، شیخخلیفه و شیخحسن جوری سازمانی ایجاد کرده بودند که از نوعی ایدئولوژی مهدویت طرفداری میکرد و با تبلیغ و ترویج فرهنگ انتظار و قریبالوقوع خواندن ظهور، حلقه اتصال و اتحادی در میان پیروان آنان بهوجود آورد.
جان اسميت در توضیح اندیشههای حسن جوری مینویسد:
حسن جوری با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی اعتقادی آن ظهور قریبالوقوع امام دوازدهم بود و اینکه تمام مسلمین بایستی خود را برای کمک به مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و کار عظیم او آماده سازند، تشکیلاتی مرکب از پیشهوران و تجار که معتقد به این آیین بودند، ایجاد کرد که احتمالاً الهام گرفته از نهاد فتوت و سرسپردگی به یک مأموریت مذهبی بوده است.
برخی نیز گفتهاند:
تعالیم شیخحسن و شیخخلیفه با تکیه بر جهانبینی مهدویت بر عدم جدایی دین و دولت تصریح میکرد. اعتقاد به مهدویت در تعابیر و ادبیات جنبش سربداران آشکار بود، آنچنانکه شیخحسن مریدان را به اختفا فرا میخواند و از آنان میخواست به هنگام ظهور آماده نبرد باشند.
پس از مرگ شیخحسن جوری، پیروان وی و نظامیان، گاه به اتفاق و گاه به اختلاف، حکومت سربداران را رهبری کردند. از سال 737 قمری آغاز نهضت سربداری تا سال 766 قمری و کشته شدن پهلوانحسن دامغانی که آن را دوره اول حکومت سربداران میتوان نامید، یازده نفر ردای حکومت سربداری بر تن کردند؛ نه نفر از ایشان بعد از مدتی حکومت کشته شدند و دو نفر از ایشان به سلامت از مقام خود عزل گشتند.
طبق شواهد تاریخی، حکومت سربداران در دوره اول حکومتی شیعی شناخته میشد که با تکیه بر شعاير مکتب تشیع به قدرت رسیده بود.
ابنبطوطه در توصیف آنان میگوید:
این قوم جملگی مذهب رفض داشتند و سودای برانداختن ریشه تسنن از خراسان را در سر میپختند. در مشهد طوس، شیخی رافضی بود حسننام که از صلحای شیعیان بهشمار میرفت. او اعمال این دسته را تأیید کرد و آنان او را به خلافت برداشتند. حسن سربداران را به عدل و داد توصیه میکرد. آیین عدالت چنان در قلمرو آنان رونق گرفت که سکههای طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی خاک میریخت و تا صاحب آن پیدا نمیشد، کسی دست بهسوی آن دراز نمیکرد.
دوره دوم حکومت سربداران
حکومت سربداران بهدلیل اختلافات داخلی بین نظامیان و درویشان شیخی و جنگ با دشمنان خارجی، نتوانست شعایر دینی قیامکنندگان را به ظهور رساند. به همین دلیل، بسیاری از هواداران نهضت ناامید شدند و انزوا اختیار کردند. اما حادثهای در گوشهای از حکومت سربداران اتفاق افتاد که جریان این نهضت را عوض کرد؛ دوره اولیه نهضتی را تغییر داد که با قیام عبدالرزاق آغاز شد و تا زمان پهلوانحسن دامغانی ادامه یافت. آنگاه گوشهنشینان قیام دوباره به صحنه آمدند. درویشعزیز جوری، از پیروان شیخحسن جوری که در پی منازعه بر سر قدرت به عراق مهاجرت کرده بود، در زمان حکومت پهلوانحسن دامغانی به خراسان بازگشت و در سرزمین طوس در قسمت شرقی دولت سربداری قیام کرد و با کمترین هزینه شهر را به تصرف درآورد. میرخواند در توضیح حادثه مینویسد:
در ایام او (پهلوانحسن دامغانی) درویشعزیز از درویشان شیخحسن جوری که سر فتنه داشت و از بیم یکی از حکام سربدار به عراق رفته بود، باز آمد و در مشهد مقدس به طاعت و عبادت مشغول گشته، خلقی کثیر به دور وی جمع آمدند. ناگاه به معاضدت ایشان خروج کرده، قلعه طوس را بگرفت و پهلوانحسن دامغانی بعد از ششماه متوجه طوس گشته، درویشعزیز را محاصره نموده و آخر قلعه را گرفته و درویشعزیز را ملامت کرد.
درویشعزیز که خود را میراثدار شیخحسن جوری و شیخخلیفه میدانست، با بشارت ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کار خود را با مرکزیت طوس آغاز کرد. سخن درویشعزیز که بشارت ظهور را میداد، از سکههای بهجامانده از دولت مستعجل او بهدست میآید که در آن «سلطانمحمد المهدی» ضرب شده است. البته وی و هوادارانش ادعای مهدویت یا نیابت آن امام را نکردهاند؛ زیرا هیچ دلیلی در منابع اهلسنت و شیعی بر این ادعا نمیتوان یافت. ادعای زمینهسازی و بشارت را میتوان عملی ناچارگونه در مقابل وعدههای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره نزدیکی ظهور دانست که با ضرب سکه بهنام امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نمود پیدا کرد.
پهلوانحسن دامغانی، حاکم وقت سربداران، قیام درویشعزیز را سرکوب کرد و آخرالأمر در پی مصالحهای، قرار شد که درویشعزیز با گرفتن چند خروار ابریشم از طوس به عراق عجم برود.
اندکی بعد از قیام درویش عزیز، یکی دیگر از رهبران سربدار، بهنام خواجهعلی مؤید، در قسمت غربی حکومت سربداران سربرآورد. وی برای پیشبرد اهداف خود درویشعزیز را از تبعیدگاه فراخواند و او را متحد خویش ساخت و آنگاه بهسوی سبزوار حرکت کردند. آن دو، بعد از تصرف این شهر، سپاهیان همراه پهلوانحسن را به کشتن اقربا و خویشانشان در سبزوار تهدید کردند و آنان نیز از ترس عملی شدن این تهدید، پهلوانحسن را کشتند و سر او را به سبزوار نزد خواجهعلی مؤید فرستادند.
بعد از تصرف سبزوار، حکومت در دستان خواجهعلی مؤید و درویشعزیز تمکین یافت. این دو که حرکت خود را از شرق و غرب حکومت سربداران آغاز کرده بودند، درباره مذهب و قیام نیز باوری بسیار متفاوت داشتند. اطلاعات ما درباره جزئیات این دو شخص اندک است، ولی از قراین موجود میتوان استنباط کرد که درویشعزیز در قیام خویش که آن را پیشدرآمد ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) میپنداشت، به جنبههای صوفیانه و طریقتی بیشتر اهمیت میداد. برای مثال، به دستور او نام «سلطانمحمد المهدی» را بر سکهها ضرب کردند. از بررسی این نام میتوان استنباط کرد که عقاید وی اندکی با عقاید تشیع در عراق، قم و لبنان متفاوت بوده است؛ چراکه شیعیان بنابر احادیث متعدد از ذکر نام خاص امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نهی شدهاند و حتی معتقدان به اختصاص نهی به دوره خوف یا دوره غیبت صغرا، چندان به ذکر نام خاص آن امام علاقهای نشان نمیدادند و از دیگر القاب آن حضرت بهره میجستند، در حالیکه درویشعزیز علاوهبر تعیین زمان ظهور، نام خاص آن را نیز بر روی سکه ضرب کرده بود.
خواجهعلی مؤید، برخلاف درویشعزیز، به جنبههای شریعتی بیشتر اهمیت میداد و باید او را شیعه شریعتگرا و متمایل به تشیع عراق، قم و لبنان خواند. مهمترین سند این ادعا، دعوتنامهای است که وی، بهواسطه شمسالدین محمد آوی، برای شهید اول فرستاد. وی در این نامه مینویسد:
... به عرض آن جناب که پیوسته قبله صاحبنظران است، میرسانیم که شیعه خراسان تشنه دیدار شمایند و فیض بردن از دریای فضل و دانشتان. بزرگان علمی این دیار از بد روزگار، پراکنده گشته و بیشتر یا همهشان تارومار شدهاند و... از خدای متعال مسئلت چنین داریم که حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد تا از علمش پیروی کنیم و از راه و رسمش رفتار آموزیم.
شهید اول که هنگام رسیدن پیک خواجهعلی مؤید در بند سنیان متعصب شام گرفتار آمده بود، در جواب نامه یادشده کتاب اللمعة الدمشقیه را نوشت و به خراسان فرستاد.
بنابر گفته شهید ثانی، کتاب لمعه در سال 782 شمسی تألیف شد و به خراسان ارسال گردید.
درویشعزیز گرایش طریقتی داشت و خواجهعلی مؤید گرایش شریعتی به شمار میرفت، ولی هردو با زمینهسازی برای ظهور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) موافق بودند و با هم تا رسیدن به این هدف همکاری نمودند. اسمیت در اینباره میگوید:
علی مؤید و درویشعزیز حدود دهماه پس از تصرف سبزوار توأمان حکومت کردند. یکی از اولین اقدامات آنها برقراری مذهب تشیع بهعنوان مذهب رسمی بود که این مسئله از سکههای 763 قمری آنها کاملاً مشهود است. در این دوره، همچنین آیینی ایجاد شد که طبق آن اسب مجهزی را هرروز در هوای گرگومیش برای ظهور مهدی آماده میکردند.
البته این آیین مختص یا ساخته سربداران نبود و قبل از آنان در سایر مناطق شیعهنشین نیز رواج داشت، چنانکه یاقوت به هنگام توضیح ویژگیهای شهر کاشان از احمد بن علی بن باته نقل میکند که در بلاد کاشان انتظار هرروزه ظهور امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را میکشند و حتی افزون بر این، با سلاحهای جنگی به بیرون آبادی میروند و... .
همانگونه که دوره اول حکومت سربداران با همکاری امیر مسعود و شیخحسن جوری استقرار یافت و با کشته شدن شیخحسن این همکاری متزلزل شد، دوره دوم حکومت سربداران با همکاری خواجهعلی مؤید و درویشعزیز آغاز شد، ولی این همکاری چندان دوام نیاورد. خواجهعلی نمیتوانست حکومتی را که درویشعزیز در طوس به نمایش درآورده بود، دوبارهسازی کند. وی شیعه دوازدهامامی بودن خود را اعلام میکرد و برای مثال در سکههای دوران حکومتش به سال 763 قمری نام دوازده امام را ضرب کرده است. وی بهجای اینکه همانند درویشعزیز از نام سلطانمحمد المهدی استفاده کند، نام امام دوازدهم را «محمد حجةالله» آورده است.
همچنین در حاشیه سکهای که در سال 770 قمری در سبزوار ضرب شده، چنین آمده است:
صلّ علی محمّد المصطفی، علیّ المرتضی و الحسن الرضا و الحسین الشهید و علیّ زینالعابدین و محمّد الباقر و جعفر الصادق و موسی الکاظم و علیّ الرضا و محمّد الجواد و علی الهادی و حسن العسکری و محمّد حجّةالله.
اختلاف مشرب بین خواجهعلی مؤید و درویشعزیز، باعث شد خواجهعلی مؤید فرمان دهد که درویشعزیز و پیروان خاص وی را بکشند. وی افزون بر این به تخریب قبور شیخخلیفه و شیخحسن جوری و لعن و نفرین آنها حکم داد. این واقعه را نباید بهمعنای روگردانی خواجهعلی مؤید از مکتب تشیع پنداشت، بلکه اینگونه رفتار، برائتجویی وی را از افراطیگریهای درویشعزیز مینماید وگرنه همانگونه که یاد شد، وی در سالهای آخر حکومتش، شهید اول را برای تبلیغ آیین تشیع فراخوانده بود. به گفته همه مورخان، خواجهعلی مؤید در تشیع ثابتقدم ماند؛ بهگونهای که میرخواند مینویسد:
خواجه [علی مؤید] ... خود شیعهمذهب بود و در تعظیم علما و سادات بِه اقصیالغایات کوشید و سادات را بر علما مرجح داشتی و هر بامداد به انتظار صاحبالزمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اسب کشیدی و اسماء دوازده امام بر وجوه دنانیر ثبت نمود و کرم او را نهایت نبود.
قاضی نورالله ضمن نقل سخن میرخواند، خواجهعلی را فراوان کریم، متقی، پرهیزکار و مروج مذهب حق ائمه اثناعشر معرفی میکند.
در گزارشهای تاریخی به مذهبی بودن جنگهای دولتهای همسایه و سربداران اشارهای نشده، اما چنانکه در منابع آمده، آلکرت بعد از قدرت یافتن خواجهعلی مؤید در جهادی همراه با شعار مذهبی به جنگ خواجهعلی مؤید میآید؛ زیرا علمای حنفی فتوا دادند که «دفع شیعه بر ملک اسلام واجب است و ملک غیاثالدین (771 ـ 783 قمری) از آلکرت که حنفی متعصبی بود، جنگ آغاز کرد».
خواجهعلی مؤید بهدلیل دیدگاه شریعتگرا و مکتبی خود، بیشتر به تشیع قم، عراق و لبنان گرایش داشته و بهدلیل مخالفت با مشرب طریقتگرای درویشعزیز و همچنین افراط آنان درباره قریبالوقوع دانستن ظهور و مسائل مرتبط با آن، پیروان درویشعزیز را قلعوقمع کرده است.
هرچند عوامل متعددی در بروز و ظهور قیام سربداران نقش داشته، اندیشه نزدیکی ظهور و بشارتهای شیخخلیفه و شیخحسن جوری درباره قریبالوقوع بودن ظهور امام مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، مهمترین عامل انسجام سربداران و پیروزی آنان بر حاکمان مغول بوده است. معلوم نیست که اندیشه انتظار فرج در میان سربداران از همان آغاز با افراط همراه بوده باشد، ولی بیتردید درویشعزیز درباره آن به افراط گراییده و همین امر باعث ایجاد چالش بین او و خواجهعلی مؤید شده که در نهایت این چالش نیز با کشته شدن درویشعزیز و پیروانش فروکش کرد. با اینهمه، پیروان فراری درویش که به حکومت فارس پناهنده شده بودند، راه او را ادامه دادند و حتی مدتی از نو، سبزوار را تصرف کردند.با وجود این،آنان نتوانستند به حیات خود ادامه دهند و در نهایت با ورود تیمور لنگ به خراسان و کشته شدن خواجهعلی مؤید در سال 788 قمری، حکومت سربداران به صورت رسمی از میان رفت. اما شاهان صفوی بعد از رسیدن به قدرت، اندیشه آنان یعنی تقریب تشیع و تصوف را برای رسیدن به قدرت و خلعید از صوفیان برگرفتند و عامل مهمی در ایجاد حکومت پهناور و قدرتمند صفویه گردید.
نویسنده:
رسول رضوی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی موسسه اندیشه روشن (پژوهشکده مهدویت)
کوچه پس کوچه پیوندها
کلیک کنید:
فراخوان طراحی نماد حجمی میدان سربداران در سبزوار
نظرت را بنویس
رضازاده
سلام مقاله جناب آقاي رسول رضوي در باره سربداران خيلي عالي و تحليل هاي خودبي ارائه كردند ولي چه حوب بود كه منابع را دكر مي كرديد تا وجه علمي اين مطالب معتبر تر مي شد- متشكرم
کیانا
سلام من فقط میخوام از روش انشا بنویسم اصلا چیزی ازش نفهمیدم اه
حسین خسروجردی
یلدا این جشن دهقانی دیرپای
در توالی روزگارانی دراز، دهقان ایرانی، رنجنامهای بس دردناک و پُر عَتاب دارد که از خلالِ تاریخی تلخ و ناگوار میتوان آن را دید و به آن واقف شد و آنچنان که درههای اشک و آهش میگویند، او را سنجید و به شناختش نایل گشت.
اما در هبای این تشویش و زُمُختی روزگار، یک چیز همچون مُرواریدی رخشان بر سنگفرش آماسیدة آن روزگار جلوه میکند که آدمی از درخشش آن به راستی واله و حیران میماند و آن، چیزی جز مقاومت و پایداری او در حفظ میراثی گرانبار نیست. میراثی که اینک از خلال روزگاران میتوان به تحیُّر به تماشایش نشست.
سنتهای ایرانی مگر چه بود؟
آرمانهای دهقانی مگر چه بود؟
عدیدة جشنها و سنتها و اعتقادات میگویند که: پاسخ شایسته، تنها در درونِ پُررَمز و راز آنهاست! و بقول نویسنده با درایت «دیماه و ادبیات فارسی» : «ایران را تنها سرزمین گُل و بُلبل و شعر و ادب و پاکی و عرفان ندانیم. چرا که همة اینها فرع بر مقاومت مردم ایران بوده و سرچشمة این مقاومت را هم باید در پایداری مردم ساده، برای حفظ سُنتهای خوب دانست و بهترین این سنتها، جشنهایی بوده است که از دیرباز، دراین سرزمین رواج داشته و هرگز هم از یاد مردم ما نرفته است.»
آری جشنها، جشنهای دلرُبا و کششمندی بودهاند که با فلسفه و حکمتی خاص، به وجود آمدهاند که بیگمان یلدا، یکی از آنهاست.
یلدا اصلاً یک جشن دهقانی است که توسط کشاورزان این مرز و بوم اجرا میشده است.
«چون تا دهههای اخیر نقش غالب جمعیت کشور ما با کشاورزان و روستاییان بوده، این جشن به مُرور توانسته است از طریق روستاییان مهاجر و شهرنشین شده، به میان همه طبقات رفته و در آنها رسوخ نماید.
جشن یلدا، جشن پایان یک سال تلاش و مبارزه با طبیعت و طبیعتسالاران بوده. جشن خورشید باستانی. جشن خانوادگی و جشن بهرهبرداری از همة آن چیزهایی بوده است که همة اعضای خانواده پس از نه ماه کار مداوم و توانفرسا، برای روزهای سیاه خود اندوخته است.»
با اندک توجهی به تنقُّلات و آجیلهای شب یلدا، میتوان به ذخیرة زمستانی مردم آن دوران پی برد و لبخند رضایتشان را بر زمستان سرد و فسرده دید.
بگذار زمستان چامة سردش را بنوازد و بیداد کند! کشاورزِ دوراندیش و ذخیرهسازِ ما را چه باک!
میگویند مراسم شب یلدا، عمری بسی دراز داشته به دوران کیش مهرپرستی بر میگردد. مهریان معتقد بودند که ایزدمهر، در یک چنین شبی متولد شده است و بدین سبب، این شب را جشن میگرفتهاند و آن را پاس میداشتهاند.
«در شب یلدا، از جهت رفع نحوست، آتش میافروختند، گرد هم جمع میشدند. خوان ویژه میگُستردند و هرآنچه میوة تازه فصل که نگهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند.
این سفره ، جنبه دینی داشت و مُقدّس بود. از ایزد خورشید و روشنایی، حرکت میطلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوههای تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره، تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پُر برکت در پیش داشته باشند.
همه شب را در پرتو چراغ و نور آتش میگذراندند تا اهریمن، فرصت دژخویی و تباهی نیابد و چنانکه ملاحظه شد، این مراسم پس از هزاران سال تاکنون باقی و برجاست و در سراسر ایران زمین به نام شب چله برگزار میشود.»
اما افزون بر این، در دی ماه جشنهای دیگری هم بوده است که همة آنها را میشود به نام جشنهای دیگان نامید و شاعران ما در طول قرون و اعصار صولت و سرمای آن را ، بارها و بارها سرودهاند وصف کردهاند:
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی به ببوی آنکه دگر نوبهار بازآید
«حافظ»
بر باغ قلم درکش، وز جور دی آتش کن
چون پیرهن از کاغذ، کهسار همی پوشد
«ناصرخسرو»
شب یلدا درازه، من چه سازم عزیزم خواب نازه، من چه سازم
«از یک ترانة محلی شیرازی»
چنانچه بارز و مشخص است یلدا، شب سنت و شب چرهها بوده است. شب خاطرهها، شبی به غایت سرد و تاریک. شب ناپیدای ستارگان در پس ابرهای تیره و تار آسمان مهآلود زمستانی. شب یلدا، نشستن و پاییدن لحظه به لحظة شب است.
شب قصههای طولانی و شب خوانچه فرستادن، برای عروسان آینده. شب بدرود پاییز و معارفه با زمستان، شبی که بلندی مشکین فامِ زُلفِ یار را به بلندای این شب تشبیه کردهاند و شب هجران را بدان شباهت دادهاند.» باری بگذریم و یکبار دیگر آنچنان که در متن این وجیزه آمده از مبنای وجودی یلدا سخن بگوییم. یلدایی که معنی تولد داشت و فردایش، «در دیدگاه پرستندگان خورشید در اعصار باستان میتوانست روز مقدسی باشد. از این روز که کوتاهترین روز سال است هرچه به ترتیب، در شمارش تقویمی ایام، به عقب یا جلو برویم، روز پیوسته بلندتر میشود. از سوی دیگر، خورشید که با رسیدن به چلة تابستان به اوج قدرت خود رسیده و سپس کهولت و کاهش نیرویش مشهود شده، هر روز زمان دیدارش کوتاه و کوتاهتر میگردد و در طی پاییز به پایان خود میرسد و سپس درازترین شب سال، شب یلدا، تولدی دیگر میرسد. و پس از شب یلدا، بار دیگر زندگی و جوانی را از سر میگیرد و هر روز نیرومند و نیرومندتر میشود.
پس اگر نخستین روز زمستان را پس از شب یلدا تولدی دیگر بدانیم در واقع، سالِ کهن، خورشیدِ کهن و همه چیز کهن با آغاز زمستان به سر میرسد و سال و خورشید و جهانی نو آغاز میگردد.» و اینچنین است که مردم ایران زمین، همواره از جشنها و سنتهایشان الهامی متین میگرفتهاند و به مداومت زندگیشان میافزودهاند. درست همانند آیین فَرَمگَر که خاموشی نداشت و با شعلة ارغوانیش، در دلها نور امید میافکند. نوری که در سوسوی آن طپش حیات بود. گرما بود و آفتاب بلند. این سنت دیرین، همواره باد.
(روزنامه توس، 26/9/1375)
امیر عبداللهی
افتخارات زیادی در قیام سربداران هست که متأسفانه همه ناشناخته باقی مانده اند.
نه فقط عبدالرزاق بلکه بیشترین امیران و رهبران این قیام افتخارات امروز سبزوارند.
حتی شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری هم اگرچه سبزواری نبودند اما چون نهایتاً سبزوار را برای حرکت انقلابی و محل شهادت خود انتخاب کردند ، حالا جزء افتخارات این شهر هستند.
چرا کاری برای پاسداشت نهضت سربداران نمی شود؟
محمد کوشکباغی
عبدالرزاق باشتینی، افتخار سبزوار و رهبر حکومت سربداران است.
چرا شیخ حسن جوری برای قیام سربداران نیشابور را مناسب ندید و به سبزوار آمد؟
عجب !!! دیگه هرکسی می دونه قیام سربداران اصل و ریشه اش تو سبزوار بوده.
حالا این نیشابوری ها فقط واسه یک شیخ حسن جوری می خوان همه قیام رو به نام خودشون تموم کنن. اگر اونطوری باشه پس طبرستانی ها از نیشابوری ها مقدم ترن چون شیخ حسن جوری باز شاگرد شیخ خلیفه مازندرانی بوده که اون هم به سبزوار آمد و یکی دیگه از رهبران قیام سربداران شد.جالبه مردم سبزوار به وقتش جوانمردی کردن و ایستادن و خون خودشون رو ریختن اما حالا می خوان دیگران به نام خودشون تمام کنن. اگر اینطوریه چرا شیخ حسن جوری نیشابور را شهر مناسبی برای نهضت سربداران ندید؟!
مطالب اغراق آمیزی که نیشابوری ها تو سایتاشون نوشتن واقعاً مضحکه . سعی کردن همه بدی ها رو به مردم سبزوار نسبت بدن و همه خوبی ها رو فقط به شیخ حسن جوری.
اما در مورد شیخ حسن جوری به نظر من باید گفت :
قطره دریاست اگر با دریاست
ورنه این قطره و دریا دریاست
شیخ حسن جوری با سیل خروشان و انقلابی مردم سبزوار تونست این حرکت رو بکنه و اگر از این دریا جدا می بود هیچ وقت به این جایگاه نمی رسید.
کسانی هم که به فکر تصاحب افتخار قیام سربداران هستن به قول شما اما تلاششون محکوم به شکسته. فقط باید سبزواری ها یک بخاری از خودشون نشون بدن و این افتخار بزرگ رو در کشور مطرح کنن.
شیخ حسن جوری هرکه باشد یک سربدار است
این نظر دهنده قبلی که با اسم "شیخ حسن جوری کیست؟" نظر گذاشته چرا اینقدر در کل قیام سربداران فقط روی شیخ حسن جوری تأکید کرده؟
اصلاً سیر نظراتش را نگاه کنید. از کجا شروع کرده و به کجا رسیده؟
این نظردهنده ازاینجا شروع کرده که بگه شیخ حسن جوری سبزواری نبوده و نیشابوری بوده . یعنی این آقا یا خانم تعصبات قومی و رقابت سبزوارو نیشابور براش مهمتر از اینه که ببینه سوای اینکه شیخ حسن جوری کی بود و چی کار کرد ، فقط می خواد بگه شیخ حسن جوری نیشابوری بود.
در حالی که شیخ حسن جوری هرکجایی که بوده باشه مهم اینه که ببینیم درکجا تونست رهبر قیام سربداران بشه وکاری از پیش ببره. تازه شیخ جوری تنها رهبر و اولین رهبر سربداران که نیست . شیخ خلیفه مازندرانی اولین رهبر و بزرگترین رهبر سربداران بوده ولی این آقای نظردهنده یا شایدم خانم ، به خاطر تعصبات قومیش طوری به شیخ حسن جوری تأکید کرده که انگار همه سربداران در شیخ حسن خلاصه شده.ولی شیخ حسن جوری فقط یک جزء از کل قیام پرافتخار سبداران و رهببرانش بود.
عشق سبزوار
تا جایی که من میدانم اولین ومهترین رهبر اصلی نهضت سربداران وسر دسته این قیام شیخ عبدالرزاق بوده وبعدا"کسانی دیگر از جمله شیخ حسن جوری به این قیام پیوسته اند.
سرفراز باشی وسربلند سبزواری سربدار
شیخ حسن جوری کیست؟
با تشکر از توضیحات دوستان عزیز
2 مطلب را لازم به ذکر میدانم:
1- از اینکه مجاهد شهید حسن جوری سبزواری نیست و آقای رضوی در این موضوع دقت نکردهاند میتوان به این نتیجه رسید که باید مقاله این پژوهشگر عزیز، با احتیاط کامل مطالعه شود به ویژه اینکه ایشان مشرب فکری شیخ حسن و شیخ خلیفه را با تصوف نسب میدهند که همین گونه هست اما درباره گرایش این تصوف و تفاوت آن با تصوف گوشه نشین و عزلت طلب و بدون تحرک اجتماعی توضیح روشنگری ارائه نمی کنند و در پایان مقاله هم تلویحا با مطرح کردن موضوع خلع ید از تصوف در حکومت، تلویحا به دفاع از سیاستمدارن و اهالی قدرت بر میخیزند و این عملا به نفع قیام سربداران نیست چون اگر مکتب فکری و مفاهیم تبلیغی که شیخ خلیفه مازندارنی و شیخ حسن جوری و بطور کلی جناح درویشان را از قیام سربداران منفک کنیم، دو اتفاق پیش میآید: الف. بدون مشرب فکری و آموزههای شیعی این دو شیخ بزرگ، قیام سربداران از معنویت خالی میشود و تبدیل میشود به همان چهرهای که عبدالرزاق باشتینی و سایر اشخاص نظامی نمود و ظهور آن هستند. ب. این یک مساله اساسی است: آیا بدون روشنگری شیخ خلیفه که مراد شیخ حسن جوری است، قیام سربداران به وقوع میپیوست؟ باید توضیح خود را اینطور کامل کنم، اگر قیام سربداران بعد مذهبی و شیعی داشت (که قطعا داشت) رهبران مذهبی این قیام که بودند؟ صوفیان پشمینهپوش عزلتطلب؟ یا درویشانی که مکتب رهایی بخش شیعه را در قابل و از چارچوب تفکر و فرهنگ عرفانی و اسلامی خراسان را برای روشنگری در بین مردم خراسان ترویج و تبلیغ میکردند؟ آیا تصوف به معنای رایج و سنتی آن با خود انسان کار دارد و میگوید من به عنوان یک انسان باید چگونه به تعالی برسم یا اینکه آن تصوف را هم میخواهیم شامل قیام و حرکت شیعی سربداران خراسان هم بکنیم، قیام سربداران یک قیام اجتماعی و مردمی و در بطن اجتماع است، رهبران مذهبی قیام سربداران نه در خانقاه و گوشه عزلت و یا در مسیر سیر و سلوک شهر به شهر کشته نمیشوند، بلکه شیخ خلیفه مازندارنی در مسجد که مکانی مقدس و اجتماعی است و شیخ حسن جوری هم در میدان جنگ به شهادت میرسند. به نظر من، آقای رضوی باید حد و حدود اهالی قدرت و مذهب را در قیام سربداران، مشخص میکردند. نیاز نبود دنبال خطاکار بگردند ولی دفاع تلویحی از برخی شخصیتهای نظامی، و متهم کردن برخی دیگر به تصوف بدون در نظر گرفتن محتوا و فحوای مکتب فکری آنها، از ارزش کار تحقیقی و یا حتی داستانی ایشان میکاهد.
2. بهتر است هر چیزی در جای خودش نگاه و بررسی شود. شیخ حسن جوری و شیخ خلیفه مازندرانی، همینطور که در سبزوار به دنیا نیامدهاند و حتی دوران رشد فکری و عقلی را هم در سبزوار نبودهاند، باید پایگاه فکری آنان را هم در محیطی که رشد و اموزش یافتهاند بررسی کنیم. این تفکر از کجا آمده که باعث شکل گرفتن قیام سربداران شده؟ نحلهها و ریشههای فکری شیخ خلیفه مازندارنی را باید در مازندران (آمل) و بعد از آن در سمنان ردگیری کرد و شیخ حسن جوری هم در مکتب فکری نیشابور پرورش یافته و سپس با همان عشق و علاقهای که شما میفرمایید و حتی خیلی بیشتر از آن به محضر شیخ خلیفه مازندرانی رسیده، و از تعالیم شیخ خلیفه به دریافتی عمیق از آرمانهای شیخ شهید مازندران رسیده و آن را تا آخرین نفس که کشته شدن در راه هدف و آرمانش است پیگیری و دنبال نموده است. به نظر من، شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری به آرمان خودشان رسیدهاند هر چند که شیخ خلیفه مازندارانی، با مظلومیتی تمام، فرصت نیافت که به تحقق رسیدن نسبی آرمانهایش را ببیند و شیخ حسن جوری هم با آنکه فرصت بسیار بیشتری از شیخ خیلفه مازندرانی داشت باز هم به تحقق آرمانی آرمانش نرسید. این فرصت اندک هم مرهون این موضوع بود که پس از کشته شدن شیخ خلیفه، بلافاصله مهاجرت کرد و اجازه نداد که با فضای آشفتهای که دشمنان ایجاد کردند، حضور او در محیط طرفداران و هواخواهان اندیشه شیخ خلیفه، باعث وارد آمدن فشارهای بیشتر به آنان و یا حتی به وجود آمدن قتل عام و کشتار جمعی شیعیان سبزوار شود. اگر شیخ حسن جوری مهاجرت نمیکرد، چه اتفاقی میافتاد؟ فقیهان مذهب مخالف، جواز تلویحی قتل شیخ خلیفه را از امیر ایلخانی گرفته بودند، شاه ایلخانی گفته بود که در این امور وارد نمیشود، فقیهان بنا بر مصلحت اقدام نمایند. و اقدام هم کردند و شیخ خلیفه مازندارنی حلقآویز شد. وقتی اولی را کشتند و فضای روانی و فکری فراهم شد، دومی و سومی و کشتار جمعی هم در پی آن میتوانست باشد. آیا برای یک رهبر مذهبی، دوراندیشی و درنظر گرفتن مصلحت قیام و ذخیرهسازی پتانسیلهای مردمی و معنوی قیام برای به ثمر نشستن در شرایط بهتر، یک امتیاز و نشاندهنده عقلانیت و دوراندیشی نیست؟ شیخ حسن جوری همین کار را کرد. در مورد دمخور شدن رهبران مذهبی قیام، شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری با مردم سبزوار و به مرتبهای رسیدن این دو که در نظر دوم آمده است نمیدانم چه عرض کنم. آیا شیخ خلیفه اگر بر سر اعتقاداتش اصرار نمیکرد و در همان سمنان و در درگاه عارف بزرگ زمان خود علاء الدوله سمنانی میماند به مرتبهای بالاتر نمیرسید؟ من فکر نمیکنم که شخصیتهایی مثل شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری را بتوان با ملاکها و معیارهای مادی امروز سنجید، به فرض اینکه بخواهیم بسنجیم باید بررسی نماییم که واقعا سبزوار در آن دوران حضور یافتن شیخ خلیفه، چه جایگاه اجتماعی و سیاسی در منطقه خود و خراسان داشته است، آیا مثلا نیشابور و توس و سمنان امکانات بهتری برای به جایی رسیدن نداشتهاند؟ (که داشتهاند، متون تاریخی، سندهای گویایی هستند). آیا شیخ خلیفه برای بدست آوردن رهبری و قدرت آمده بود، شیخ حسن چطور؟ اگر هدف، به قدرت رسیدن بود پس اینهمه اعمالفشارها و درگیریهای مریدان این دو بزرگوار، با حاکمان دولت سربداران بر سر مساوات و مردمگرایی و عدالت چه بود؟ فکر نمیکنید که اگر در دولت سربداران کاخ بزرگی ساخته نشد تا شاه در آن حکمروایی کند (بررسی کنید آیا از دوران سربداران اثر معماری و تمدنی قابل ملاحظهای -حتی در لابلای کتابهای تاریخ، دنبال سند زنده نیستیم- مانده است؟)، از این پیشینه فکری آمده بود که شیخ خلیفه در مسجد و در جمع مردم کوچه و بازار تبلیغ میکرد، امیران دولت سربداری اگر کاخ میساختند، جواب مردم آگاه شده را چه میدادند؟ اگر شیخ حسن جوری، طالب قدرت بود که این همه سفر و خطر در قرن وحشتزده مغولی و ناامن هشتم هجری چه معنایی داشت؟ شیخ حسن جوری، میخواست برای قیام یارگیری کند در خراسان و عراق و کرمان و قهستان و ... یا اینکه دنبال اریکه قدرت بود؟ اگر طرفدار قدرت بود، از زندان که آزاد شد و به دولت راه یافت نمیتوانست با وجود طرفداران مردمی بسیار زیادش که در تاریخ شهره است، علیه حاکم سربداران وجیه الدین مسعود، توطئه کند و بر مسند قدرت بنشیند. چه لزومی وجود داشت که به میدان جنگ با وابستگان ایلخانی مغول در شرق خراسان و هرات برود و اتفاقا همانجا هم به دست خودیها کشته شود؟ شیخ خلیفه مازندرانی و شیخ حسن جوری به دنبال گسترش تشیع و آزادی از ظلم و جور ستمپیشگان بودند و یا رهبر شدن در قیام سربداران؟! نمیدانم چه بگویم؟ تاریخ، علم تاریخ و واقعیتهای تاریخی، با احساسات و عواطف که شما میفرمایید خیلی فاصله دارند. ببینید دوستان عزیز، واقعیت آن چیزی است که واقع شده است. واقعیت همیشه سفید و یا همیشه سیاه نیست. واقعیتهای تاریخی همواره خاکستریاند.
اگر تمایل داشتید، تقدیر بود، در فرصتی دیگر به این بحث ادامه خواهیم داد.موفق باشید
شیخ حسن جوری فرزند راستین سبزوار
حق باشماست . مجله اسرارنامه ...
وطن انسان ها شهر وکشوری نیست که در آن به دنیا آمده اند ، بلکه شهر و کشوری وطن است که انسان در آن به اوج برسد ، و اندیشه و فکر و عاطفه اش را مشغول کند.
بی شک شیخ حسن جوری هرچند در سبزوار به دنیا نیامده ، اما از فرزندان راستین سبزوار محسوب می شود ، چرا که وقتی با عشق و علاقه از نیشابور به سبزوار امد تا در مکتب درس و بحث شیخ خلیفه اولین رهبر معنوی قیام سربداران حاضر شود ، یعنی روح انسانی و وطن عاطفی خود را در این سرزمین جستجو کرد وبا مردمان سبزوار دم خور شد و خود دراین شهر به چنان مرتبه ای رسد که توانست جزء رهبران قیام سربداران باشد.
پس به راستی می توان شیخ حسن جوری را سبزواری دانست.
و قیام سربداران را به حق قیامی ملی دانست که هرچند در حوزه جغرافیایی سبزوار و شهرهای اطراف رخ داد ، اما فواید مثبت آن بر همه ایران رسید و تأثیرگذار شد.
موفقیتتان را در مسیر فعالیت ارزشمند رسانه ای از خدای بزرگ خواستارم.
شیخ حسن جوری کیست؟
مجاهد شهید شیخ حسن جوری، سبزواری نیست و قیام سربداران هم مربوطه به حوزه جغرافیایی سبزوار نمیشود.
در مورد شیخ حسن جوری، لطفاً مقاله زیر را از دانشنامه جهان اسلام وابسته به بنياد دايرة المعارف اسلامي بخوانید:
(برای سنجش و ارزیابی میزان اعتبار علمی و عملی دانشنامه جهان اسلام در آدرس http://www.encyclopaediaislamica.com بر روی لینک "درباره ما" کلیک کنید.)
حسن جورى ، رهبر معنوى سلسله سربداران. از تاريخ تولد و آغاز زندگانى وى اطلاعى در دست نيست. برخى دانستهها درباره وى، مربوط به نامهاى است كه خودش به اميرمحمدبيك جانى قربانى، حاكم وقت طوس و مشهد، نگاشته است. متن اين نامه را حافظ ابرو (ج 1، ص 85ـ89) و ميرخواند (ج 5، ص 609ـ613) و مرعشى (ص 166ـ170)، با اندكى اختلاف، آوردهاند.
حسن جورى در روستاى جور، از توابع نيشابور، به دنيا آمد و هفت تا هشت سال در مدارس آنجا به تحصيل علوم دينى و بحث و مجادله علمى پرداخت. وى براى آگاهى از حقيقت، آموزههاى ائمه فِرَق را فراگرفت و از اختلافنظرها و اعتقادات آنان آگاه شد و به مقام استادى رسيد (حافظ ابرو، ج 1، ص 79، 85؛ ميرخواند، ج 5، ص 605). سپس براى ديدار شيخخليفه به سبزوار رفت و سخنان وى را شنيد و در سلك مريدان وى درآمد (رجوع کنید به حافظ ابرو، ج 1، ص 86). در اين زمان، مريدان شيخ خليفه روبهفزونى بودند. برخى از فقها شيخ را مرتد شناختند و مردم را از شنيدن صحبتهاى وى منع نمودند. سرانجام در 22 ربيعالاول 736، شيخ خليفه را در مسجد سبزوار حلقآويز يافتند (همان، ج 1، ص 79؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 145؛ قس خوافى، ج 3، ص 46).
پس از كشته شدن شيخ خليفه، مريدان وى به حسن جورى پيوستند و او جانشين شيخخليفه شد، اما در سبزوار نماند و به قصد تبليغ تعاليم شيخخليفه و گردآورى مريدان بيشتر به سفرهاى تبليغى رفت. وى در 23 ربيعالاول 736 به نيشابور رفت و در آن شهر در اختفا بود تا اينكه مردم از جاى او آگاهى يافتند. به همين سبب، به مشهد و از آنجا به ابيورد و خبوشان رفت. پنج ماه درسفر بود تا اينكه در شوال 736 به عراق عجم رفت و يك سال و نيم در آن نواحى تبليغ كرد. سپس به خراسان برگشت و در اوايل محرّم 739 به ماوراءالنهر و بلخ و ترمذ رفت و پس از آن به هرات بازگشت و از آنجا به خواف و قهستان رفت و تصميم گرفت به كرمان سفر كند، اما به سبب سختى راه، سفرش انجام نپذيرفت و به مشهد و در 739 به نيشابور بازگشت و بيشتر اهالى نيشابور مريد وى شدند (حافظ ابرو، ج 1، ص 79، 86؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 145ـ146). انگيزه حسن جورى از اين سفرها، علاوه بر تبليغ و اشاعه تعاليم شيخخليفه، گريز از توطئه و ستم دشمنان بود. تبليغات حسن جورى و دعوت وى براى قيام مردم، در پوشش تصوف صورت می گرفت و به اينترتيب، طريقتى صوفيانه به وجود آمد كه بعدها طريقت شيخخليفه و حسن جورى خوانده شد (پطروشفسكى، ص 38).
حسن جورى نام مريدانش را در دفترى ثبت می كرد و می گفت: «حالا وقت اختفاست». وى به آنان می گفت كه هرگاه وقت ظهور برسد، آنان بايد آماده نبرد شوند ولى تا آن زمان بايد منتظر بمانند و به حرفه خود مشغول باشند. بيشتر مريدانِ وى از صاحبان حِرَف بودند (حافظ ابرو، ج 1، ص80؛ ميرخواند، ج 5، ص 605ـ606). با افزايش مريدان حسن جورى، بر نگرانى و وحشت فقهاى سنّی مذهب افزوده شد. به همين سبب، دشمنان او كوشيدند تا امير ارغونشاه را برضد وى برانگيزند (حافظابرو، ج 1، ص 86ـ 87؛ ميرخواند، ج 5، ص 606).
ارغونشاه، اميرمحمد باسق را نزد حسن جورى فرستاد تا درباره او و يارانش تحقيق كند. اميرمحمد باسق با حسن جورى مذاكره كرد و او و يارانش را مردمانى نيك معاش دانست و به وساطت او، ارغونشاه از دستگيرى حسن جورى منصرف شد. اندكى بعد، حسن جورى از قهستان به سوى عراق عجم حركت كرد و به دستجردان رفت، اما به سبب سختى راه و جمع كثيرى كه همراه وى بودند، اين سفر ناتمام ماند و او به مشهد بازگشت (حافظ ابرو، ج 1، ص 87؛ ميرخواند، همانجا).
بار ديگر، مشايخ و فقها به حكام نامه نوشتند و آنان را برضد حسن جورى برانگيختند. ارغونشاه به مشهد ايلچى فرستاد. ايلچى نيز پس از صحبت با حسن جورى قانع شد و بازگشت. پس از دو ماه، حسن جورى با گروهى از درويشان، به قصد عزيمت به حجاز، به قهستان رفت، اما ارغونشاه ممانعت كرد و از وى عذرخواهى نمود (همانجاها). سرانجام ارغونشاه دست از حمايت حسن جورى برداشت و در 739 او را دستگير و در قلعه طاق/ طاك/ تاك در يازر زندانى كرد (حافظ ابرو، ج 1، ص 80، 87؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 146). چندى بعد، وجيهالدين مسعود، از امراى سربداران، به يازر حمله كرد و حسن جورى را آزاد ساخت كه همراه او به سبزوار رفت (حافظ ابرو، ج 1، ص 83؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 148).
حسن جورى دو ماه در سبزوار اقامت گزيد. درويشانى كه تا آن زمان در اختفا بودند، نزد وى رفتند. مردم ولايات خراسان از وضع پريشان خود و قتل و غارت و ستم حكام نزد وى شكايت كردند و ابراز داشتند كه ديگر جايز نيست در مقابل ظلم و ستم سكوت كنند و بايد فتنه مغولان را فرونشانند. حسن جورى پاسخ داد كه تاكنون پيشوايى نكرده است و اين سخن را بايد با پيشوايان دين مطرح كرد و اگر آنان صلاح را در قيام بدانند، او نيز در اين امر مساعدت خواهد كرد. تمامى ائمه، مشايخ و پيشوايان بيهق و نيشابور اتفاق كردند كه دفع ظلم براى رهايى مسلمانان واجب است. بنابر اين فتوا و درخواست وجيهالدين مسعود، حسن جورى به سربداران پيوست (حافظ ابرو، ج 1، ص 88ـ89؛ مرعشى، ص 169). در اين زمان، امير ارغونشاه در ملازمت تغاتيمور* به عراق رفته بود و پسرش، امير محمدبيك جانى قربانى، بر امور خراسان رسيدگى میكرد. اميرمحمد در نامهاى به حسن جورى، او را از همراهى با وجيهالدين برحذر داشت. حسن جورى نيز در پاسخ، خبر داد كه به سربداران پيوسته است (ميرخواند، ج 5، ص 609).
حافظ ابرو (ج 1، ص 83) مريدان حسن جورى را شيخيان و درويشان خوانده و ابنبطوطه (ج 1، ص 389) به صراحت حسن جورى را رافضى شمرده است. سربداران حسن جورى را به خلافت خود برداشتند و وى آنان را به عدل و داد فرا خواند. از آن پس، قدرت معنوى و سازمانيافته درويشانِ پيرو حسن جورى با قدرت نظامى وجيهالدين مسعود پيوند خورد. وجيهالدين و حسن جورى در 739 نيشابور و سبزوار را تصرف كردند و بر توابع اين ولايات نيز مسلط شدند و ملازمان امير ارغونشاه را از آنجا بيرون راندند (حافظ ابرو، ج 1، ص 89ـ90؛ ميرخواند، ج 5، ص 613). در اين اثنا، تغاتيمور در نامهاى به حسن جورى او را به فرمانبردارى از خود دعوت كرد. حسن جورى نيز به وى پيغام داد كه پادشاه و ما بايد از خدا اطاعت كنيم و هركس خلاف دستورهاى قرآن عمل كند، عصيانگر است و بر ديگران واجب است تا براى دفع او قيام كنند (ميرخواند، همانجا). تغاتيمور با شنيدن پاسخ حسن جورى لشكرى فراهم آورد. به نوشته ميرخواند (همانجا)، سپاهيان تغاتيمور هفتاد هزار تن و سپاهيان وجيهالدين مسعود و حسن جورى سه هزار تن بودند (قس دولتشاه سمرقندى، ص 281). محل وقوع جنگ را حافظابرو (ج 1، ص 119) در بيهق، ميرخواند (همانجا) در كنار رود گرگان و دولتشاه سمرقندى (ص280) در كنار رود اترك گزارش نمودهاند. اين نبرد در 741 بهوقوع پيوست (قس خوافى، ج 3، ص 58ـ:59 سال 740). تغاتيمور برادرش، امير شيخعلى گاون، را فرمانده سپاهيان كرد. سربداران پيروز شدند، اميرشيخعلى گاون كشته شد و لشكريان تغاتيمور نيز منهزم گشتند. پس از اين شكست، امير ارغونشاه و امراى ديگر به اطراف گريختند و غنيمت بسيارى نصيب سربداران شد. وجيهالدين مسعود به سبزوار بازگشت و بزرگان و اشراف خراسان به اطاعت او درآمدند (حافظ ابرو، ج 1، ص 119ـ120؛ ميرخواند، ج 5، ص 614). به نوشته خوافى (همانجا)، پس از اين جنگ، وجيهالدين اسفراين، جاجرم، بي ارجمند، بسطام، دامغان و سمنان را نيز تصرف كرد.
در آغاز امر، وجيهالدين مسعود و حسن جورى متفق بودند، اما خيلى زود اختلافنظر پيدا كردند (پطروشفسكى، ص60). وجيهالدين و يارانش به دنبال حكومتى مقتدر و توسعهطلب بودند و ازاينرو نمی توانستند براى مدت طولانى، مواعظ تند حسن جورى را ــ كه پيوسته مردم را به برابرى، برادرى و تعديل ثروت دعوت میكردــ تحمل كنند. از سويى، اهالى نواحى متصرفه سربداران شيعهمذهب نبودند. احتمالاً، حسن جورى می خواست مذهب تشيع را در همه شهرهاى تحت تابعيت سربداران برقرار سازد، اما مسعود خواهان اين روش نبود. ديدگاه كاملاً مذهبى حسن جورى كار را بر وجيهالدين مسعود مشكل می ساخت (بيانى، ج 2، ص 782).
با گسترش محدوده حكومتى سربداران، آنان با آلكرت (حك: 643ـ783) در هرات همسايه شدند. آلكرت سنّی مذهب و از مخالفان سربداران بودند. اختلاف ميان جناح وجيهالدين مسعود و ساير سربداران، در جنگِ آنان و آلكرت نمايان شد. اين جنگ، كه به نبرد زاوه مشهور است، در 743 ميان وجيهالدين مسعود و حسن جورى از يك سو، و معزالدين حسين كرت از سوى ديگر، رخ داد (حافظابرو، ج1، ص144؛ دولتشاه سمرقندى، ص281؛ قس فريومدى، ص 348: سال 742). وقتى وجيهالدين مسعود و حسن جورى بر سبزوار و نيشابور غلبه يافتند و قواى آنان زياد شد، مصمم به تصرف تمام خراسان شدند و خواستند تا هرات را تسخير كنند (حافظ ابرو، ج 1، ص 139؛ دولتشاه سمرقندى، همانجا). ميرخواند (ج 4، ص 681) آغازگر جنگ را معزالدين حسين كرت دانسته است. بهنوشته وى (همانجا)، پس از شكست تغاتيمور از سربداران، وى به معزالدين حسين پيغام داد تا به جنگ آنان برود. اين خبر را وجيهالدين مسعود و حسن جورى شنيدند و به جنگ با وى مصمم شدند. حسن جورى، مولانا نورالدين حميد و حسن حداد را به نمايندگى خود نزد معزالدين حسين كرت فرستاد تا به او پيغام دهند كه دست از افعال ناشايست خود بردارد و در غير اين صورت، آماده نبرد باشد. معزالدين حسين كرت نمايندگان حسن جورى را به قتل رساند (همانجا).
پس از آن، سپاهيان دو طرف در ولايت خواف، در حدود زاوه، با يكديگر روبهرو شدند. سپاهيان سربداران پنج هزار تن و سپاهيان معزالدين حسين كرت سى هزار تن بودند. در ابتداى امر، لشكر وجيهالدين مسعود و سربداران پيروز بودند و بسيارى از لشكريان هرات را كشتند، اما در ميان جنگ، حسن جورى مجروح و كشته شد. با مرگ وى صفوف سربداران درهم ريخت. معزالدين حسين كرت لشكر سربداران را تعقيب كرد و آنان را شكست داد (حافظ ابرو، ج 1، ص 140ـ144؛ ميرخواند، ج 4، ص 681ـ682). گفتهاند كه قتل حسن جورى در جنگ زاوه به امر وجيهالدينمسعود بوده است (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، همانجا؛ ميرخواند، ج 4، ص 682). پيكر حسن جورى را به سبزوار بردند و در جوار مزار شيخخليفه به خاك سپردند (ميرخواند، همانجا). وجيهالدينمسعود نيز به سبزوار بازگشت (دولتشاه سمرقندى، همانجا) و امير عزالدين سوغندى جانشين حسن جورى شد (فريومدى، ص 348).
نيز رجوع کنید به سربداران*
منابع : ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عريان، بيروت 1407 / 1987؛ شيرين بيانى، دين و دولت در ايران عهد مغول، تهران 1367ـ1375ش؛ ايليا پاولوويچ پطروشفسكى، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1351ش؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران 1380ش؛ احمدبن محمد خوافى، مجمل فصيحى، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ 1341ش؛ دولتشاه سمرقندى، كتاب تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، ليدن 1319/1901؛ عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ج 1، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1353ش؛ غياثالدين فريومدى، ذيل مجمع الانساب شبانكارهاى، در محمدبن على شبانكارهاى، مجمعالانساب، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ ظهيرالدينبن نصيرالدين مرعشى، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، چاپ محمد حسين تسبيحى، تهران 1345ش؛ ميرخواند.
/ اميرتيمور رفيعى /
دانشنامه جهان اسلام
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6171