الهه رامشینی

هنوز از رمضان های تاریخ خون می چکد...خون نزدیکترین فرد به پیامبر(ص)

اسرارنامه / الهه رامشینی: از قدیم گفته اند روزگار بالا و پایین دارد و آدم ها را هم با خود بالا و پایین می برد. گاهی در سربالایی و اوج قدرتیم و گاهی در سراشیبی و حضیض ذلت.

روزگار است دیگر ما آدم ها را خوب بازی می دهد....

اما هستند در تاریخ کسانی که از این قاعده مستثنی بودند، آدم هایی که به روزگار کاری نداشتند چون خودشان بالا هستند و بالا خواهند ماند چه روزگار با آنها باشد چه بر آنها. اصلا بالا بودن از اسمشان پیداست علی،اعلی، برتر بر هرکس و هر چیزی ...

پیامبر که بود، ابوتراب نزدیکترین به او بود، دوست، همدم, یار, تکیه گاه, سردار و برادر..

پیامبر که رفت تشخیص مسلمان و کافر, دوست و دشمن بودن آدم ها سخت شد. پیامبر که رفت انگشت اتهام رو به سوی نزدیکترین ها نشانه رفت..رو به سوی ابوتراب.

علی را خانه نشین کردند. خلیفه ها آمدند و شرایط مبهم و پیچیده شد و مرز باریکی بین مسلمانی و نامسلمانی باقی ماند علی این مرز بیم و امید را خوب می شناخت پس دوباره دست های نیاز رو به سوی ابوتراب دراز شد, رو به سوی وصی پیامبر

می گویند ابوتراب باهمه مردم شهر فرق داشت, با آن دستهای پینه بسته و چهره تکیده با آن افتادگی و خلوص ذاتی. می گویند بیشتر شبیه فقرا بود تا سردار سپاه و شیر میدان, می گویند ظاهری ساده داشت تا کمتر دیده شود و بیشتر ببیند, می گویند مثل حمزه رشید بود و مانند پیامبر مهربان، می گویند آفتاب عشق بود و گرمی دل یتیمان شهر...

علی که خلیفه شد بازار کینه و فتنه رونق گرفت. جنگ و درگیری شروع شد و ابوتراب به ناچار دوباره شد سردارسپاه، سرداری تنها در میان قومی جاهل و کوته بین.

ماه صفر بود که جنگ بین سپاه معاویه و سپاه ابوتراب شکل گرفت تا پیروزی چند ضربه شمشیر مانده بود که به حیلتی قرآن ها بر سر نیزه ها رفت و پس از این بود که جهت دست ها و شمشیرهای سپاه ابوتراب مختلف شد.

مالک فرمانده سپاه اسلام, اما بی اعتنا به این مکر فرمان داد که ما برای قران ناطق می جنگیم...برای علی و شمشیر را پایین نکشید. اما عده ای درسپاه ابوتراب او را دوره کردند که ما را با قران جنگی نیست! ما را به کفر میخوانی؟ اگر مالک برنگردد تو را خواهیم کشت! مالک برگشت به ناچار..

جاهلان گفتند حکم به حکمیت باید سپرد, ابوموسی شد حکم سپاه ابوتراب و عمروعاص که در سیاست و رذالت زبانزد بود شد حکم معاویه و اینگونه بود که علی به فتنه ای خلع شد.

بعد از این بود که عده ای عرب بدوی که آیه های قرآن را از حفظ بودند و خوب بلد بودند که برای هر عمل و منظورشان از آیات قران استفاده کنند انگشت به سوی وصی پیامبر نشانه رفتند که چرا حکمیت را پذیرفتی در حالی که حکم تنها حکم خداست و حکومت از ان اوست. دوباره انگشت ها رو به سوی ابوتراب بود..

علی تنها بود میان عده ای جاهل و نادان، میان اعراب بدوی میان مسلمان نماهای کافر, علی تنها بود.

دردش را در دل سیاه شب در چاه زمزمه می کرد, اما چاه هم توان تحمل زخم های پر درد او را نداشت وخون بالا می اورد از نوای پردرد زخم های او.

رمضان بود سال۳۹ هجری. ابن ملجم شمشیر بسته بود تا خون بریزد. خون ابوتراب را، خون نزدیکترین فرد به پیامبر را. آخر همیشه انگشت ها رو به سوی نزدیکترین ها نشانه می رفت. سحر بود که شمشیرش را بالا برد و خون پاشید به رمضان...

خونی که هر سال تازه و تازه تر می شود خونی که هیچگاه پاک نخواهد شد و هنوز هم از رمضانهای تاریخ خون می چکد..خون نزدیکترین فرد به پیامبر ...خون ابوتراب..

با نگاهی آزاد به داستانک" دوباره رمضان " (خون پاشید به رمضان) مصطفی زاده

 

برای مطالعه نوشته های بیشتر از الهه رامشینی هم اکنون روی اینجا کلیک کنید.

 

کوچه پس کوچه پیوندها

کلیک کنید:

شرح جوشن کبیر حکیم سبزواری، عین حکمت است

نظرت را بنویس
comments

سید امید

علی تنها بود و دوستداران علی هم تنها هستند امروز هم شیعیان تنها هستن امروز هم شیعیان مظلوم هستند و به ناحق در سرزمین های فلسطین و عراق و سوریه و بحرین کشته می شوند علی باوران هنوز هم تنها هستند...

کلا شیعه قومی است مظلوم از همان آغاز اسلام تا به همین حالا مظلوم ماندیم و مظلوم بودیم به امید ظهور آقایمان امام عصر که باعث طلوع اسلام حقیقی در جهان شود
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما