این باغ با همه گل هایش زیباست...

فاطمه شریف نیا/ مجله اینترنتی اسرارنامه

خصلت ما آدم ها گلچین کردن است. ما عادت داریم به این خصلت، عادت داریم از هر چیزی بهترینش را بخواهیم، البته نا گفته نماند با کمترین هزینه.

بعید است که اینگونه نباشیم که در سرشت آدم این خصلت تعریف شده است، خوب که دقت کنیم حتی در جزئی ترین مسایل هم از آن استفاده می کنیم.

با این حاشیه به شهرمان برمی گردم، به سبزوار ... شهر دیرینه های پایدار. شهر قلم و اندیشه، که از دیرباز چون ستاره ای در میان کویر می درخشد و در دل سیاه شب راهنمای مسافران زیادی بوده است.

با تعریف بالا اما این وسط دست روی هر کدام از میراث پر افتخار این شهر که می گذاری تا به داشتنش به خود ببالی و یا به خاطر داشتنش جشن بگیری، یا هر اتفاق دیگری، عده ای پیدا می شوند که به مذاقشان خوش نمی آید. که با سلیقه ی آنها همخوان نیست و در نهایت می بینیم که نمی خواهند از قابلیت های فرهنگی، هنری ، سیاسی و ...این شهر استفاده شود، انگار در راستای اهداف و نگاه این آدم ها تعریف شده نیست.

و گاه چه کوته بینانه نگاه می کنیم و فکر می کنیم  و دلمان خوش است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک  همه دست به دست هم داده اند تا در روزگاری که هستیم از آن ها استفاده کنیم ولی خودمان چه بی انصافانه روی برخی از داشته هایمان خط بطلان می کشیم. میراثی که از گذشتگان و هنرمندان و ادیبانمان به ما رسیده است دستخوش حوادث گوناگونی است که دارد این داشته ها را یکی پس از دیگری از چنگ مان بیرون می آورد. میراثی که نقش حیاتی داشته باشند. حیات که فقط خورد و خواب نیست. زندگی ابعادی وسیع و گسترده ی دارد به وسعت خودش. اگر قرار باشد همه به یک گونه فکر کنیم و نگاه کنیم باید در اهداف آفرینش هم شک کرد ... و اما بقیه ش بماند.

در شهر و با وجود این همه تفکر و سلیقه، همیشه باید دست به عصا راه رفت. باید همه ی حواست باشد نکند چیزی بگویی که به کسی بر بخورد یا حرفی که به مذاق کسی خوشایند نباشد.

باید فکر کرد چگونه می توان به یک حرف مشترک رسید، در حالی که مردم دارای سلایق متفاوتی هستند. چگونه باید حرف مشترک بوجود آورد و یا پیدا کرد؟ آدم می ماند چه راهی برود و یا چه چیزی بگوید که در مقابلش جبهه نگیرند یا اصلاً کی حرف بزند و یا چه هنگام باید سکوت کند! کی دفاع کند، کی جنگ! اصلاً مگر می شود در چنین جایی زندگی کرد.

و چه پوست کلفتیم ما !!!

برای هنرمندِ جماعت همیشه چیزی پیدا می شود که گزک باشد برای حذف کردنش، برای تخریب اثرش و حتی شخصیتش و در آخر برای پاک کردنش. یک دلیل ساده، چون با سلیقه ی ما نمی خواند و برای آسوده بودن چه راهی بهتر از پاک کردن صورت مسئله!

ابنیه های تاریخی هم به گونه ی دیگر دستخوش این حوادثند، چه طبیعی و چه انسانی. برخی با نامهربانی ما، دستخوش حوادث طبیعی می شوند و برخی با داشتن چندین متولی انگار باز هم بی صاحب مانده اند.

اگر قرار باشد همه چیزها را از یک قیف تنگ و باریک عبور دهیم، بنام تعصب پس بقیه ی داشته هایمان چه می شود، اصلاً بقیه مردم چه می شوند و چه خودخواهانه در شهر جولان می دهیم.

جایگاه اجتماعی شهر با توجه به شخصیت های تاریخی فرهنگی و هنری که داشته ایم و داریم دیده می شود. شهری که هر روز دچار دگردیسی سیاسی است و خواهد بود ثبات مدیریت و عقیده و رأی ندارد چه خوب می شود اگر لااقل به داشته های فرهنگی و ادبیش افتخار کند. البته با توجه به همان قیف الان در همین همسایگی خیام هم نباید این جایگاه را پیدا می کرد که فکرش یار است و ذهنش هم یار. ولی بعضی چیزها، را بعضی وقت ها باید ندیده گرفت و فراتر از جلو پا را دید.

اینکه محمود دولت آبادی همفکر ما نیست در مسیر خطی و سیاسی ما حرکت نمی کند نظر شخص خودمان است و در همان حد می توان از نوشته هایش استفاده نکنیم یا بر آن نقد بنویسیم و یا در درونمان با او دشمن باشیم. چرا که او از مفاخر این شهر است نه شهر دیگر. او میراث به حق اجدادش می باشد.

دکتر علی شریعتی را هم عده ای دیگر می کوبند و نمی گذارند برایش در شهر اتفاقی بیفتد. شریعتی که به خوبی دین را با مدرنیته درآمیخت و به زبان خودش برای روشنفکران ارائه کرد. شریعتی که نظریه پرداز انقلاب بود و سخنرانی های داغ و آتشینش در حسینیه ارشاد هنوز موجود است. به این آدم هم انگ بی دینی چسبانده اند و نمی گذارند دیده شود.

حمید سبزواری هم به مذاق عده ای دیگر مورد طعن و سرزنش است . کاش سلایق شخصی مان فقط مال خودمان بود و به شهر ربطش نمی دادیم. اینکه او هر که بوده یا هست . اینکه جایگاه او می تواند پشتوانه ی این شهر باشد برای در ظالمانه ترین شکلش.

به چه قیمتی می خواهیم مفاخر این شهر را نابود کنیم. بزرگانی که نامشان در تاریخ ضبط و ثبت شده است.

حتماً بیهقی و کاشفی هم در زمان خودشان موافق و مخالف داشته اند. بیهقی به خاطر نوآوری در تاریخ نویسی ش. کاشفی به خاطر طرح جدیدی که در تعزیه نوشت و ... .

هر کدام را بخواهی نگاه کنی درنوع خودش بی نظیر است و حرفی نو برای گفتن دارد. شریعتی نگاه جدیدش به دین و سبزواری به خاطر سروده های ماندگار انقلابی ش و دولت آبادی به خاطر ذوق جهانی در ادبیات و داستان و ...

خلاصه اینکه اگر کهن شهر سبزوار را به باغ زیبا و با عظمتی تشبیه کنیم، حق مطلب این است که این باغ به خاطر همین تنوع و کثرت گل هایش زیبا است و عظمت یافته است. ای کاش همه ما فرزندان این شهر با هر فکر و سلیقه و عقیده ای که داریم، چون باغبانی دلسوز مراقب همه این گل ها باشیم، نه چون آفتی خانمان سوز، هر یک به جان گلی بیافتیم و ذره ذره بساط نابودی همه باغ را فراهم آوریم.

راستی چه خوب است صاحبان این اندیشه های بسته و نگاه های تنگ، گاهی در سکوت و نزد وجدان خود پاسخی برای این سئوال پیدا کنند که به چه قیمتی می خواهیم مفاخر این شهر را نابود کنیم؟ بزرگانی که نامشان در تاریخ ضبط و ثبت شده است.

 

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما