روایت تیمور لنگ از حمله به سبزوار پایتخت سربداران (4)

 برای مطالعه قسمت قبلی این یادداشت هم اکنون روی اینجا کلیک کنید

 

قسمت چهارم

صفحات 72 تا 76

تمام نیروی من در مشرق شهر متمرکز بود و جناح راست من شمال و جناح چپ من جنوب شهر را میگرفت و ما بطور منظم خود را به دو دروازه بزرگ شهر که هردو در مشرق قرار داشت نزدیک میکردیم.

سربازان امیر سبزوار با شمشیر میجنگیدند و ما با تبر و ضربات ما آنها را از پا در میآورد و راه ما با لاشه سربازان امیر سبزوار مستورمیگردید تا اینکه ما به جایی رسیدیم که با دروازه های شهر تقریبا بیش از پنجاه زرع فاصله نداشتیم و در آنموقع کسانیکه در شهر بودند بدستور امیر سبزوار دروازه ها را بستند.

امیر سبزوار وقتی در یافت که شبیخون او منتهی به عدم موفقیت شد همانگونه که آنروز برادرش را فدا کرد در آن لحظه هم جمعی از سربازان خود را فدا نمود و دروازه ها را بست و راه مراجعت آنها را مسدود کرد.

تا آنموقع سربازان سبزواری با دلیری می جنگیدند ولی وقتی متوجه شدند که دروازه ها را بستند و راه بازگشت آنها را مسدود نمودند دلسرد شدند. ما میدانستیم بعد ازینکه دروازه بسته شد قدری طول میکشد تا اینکه پشت دروازه را سنگ چین نمایند و اگر زود بجنبیم ممکن است مانع از سنگچین کردن بشویم.

سربازان سبزواری دیگر مقاومت نمیکردند و سلاح را بر زمین می انداختند و تسلیم میشدند و با اینکه تسلیم شدن آنها کار ما را سهل کرد و توانستیم زود تر خود را به دروازه ها برسانیم وقتی به مدخل های شهر رسیدم که پشت دروازه ها را سنگچین کرده بودند.

در آنشب قسمتی از خیمه های ما بکلی سوخت و هرچه در آنها بود بکلی از بین رفت ولی باسبهای ما آسیب نرسید و در عوض تمام سربازان امیر سبزوار که از شهر خارج شده بودند بقتل رسیدند و یا مجروح و اسیر شدند. صبح روز بعد من امر کردم مجروحین سخت سبزواری را بقتل برسانند زیرا ما وسیله نگهداری آنرا نداشتیم ولی مجروحین خفیف و اسرا را نگاه داشتیم که از آنها کار بکشیم و در صورت امکان بعد از خاتمه جنگ در بدل دریافت فدیه آنها را آزاد نمائیم.

در بامداد وقتی من خاکستر خیمه های سوخته را دیدم و مشاهده کردم که عده ای زیادی از سربازان ما بقتل رسیده اند. عهد کردم که بعد از تسخیر سبزوار در آنشهر جانداری باقی نگذارم و تمام سکنه ای شهر را بقتل برسانم.

از بامداد روزی که شب قبل از آن، امیر سبزوار بما شبیخون زد من به افسران خود دستور دادم که عده ای از سربازان ما را از راه حصار وارد شهر کنند ولی مواظب باشند که آنها را بیهوده به کشتن ندهند، من متوجه شدم که در سبزوار روشی که در جنگ نیشابور مفید واقع گردید بیفایده است و سربازان امیر سبزوار نخواهند گذاشت که سربازان ما از راه حصار وارد شهر شوند و آنها را تصرف نمایند ولی میخواستم حواس امیر سبزوار و سربازان او را پرت کنم و آنها متوجه نشوند که مشغول نقب زدن هستیم تا اینکه از راه نقب خود را بداخل شهر برسانیم.

وقتی در پیرامون حصار غوغای دایم حکمفرما باشد صدای کلنگ زدن بگوش مدافعین نمیرسد زیرا حواس آنها متوجه صدا های زیر زمینی نیست صدای کلنگ کسانیکه نقب میزنند بویژه در موقع شب که سکون حکمفرماست خوب به گوش میرسد لذا بموجب دستور من سربازان ما در موقع شب هم با افروختن مشعلها حصار را روشن میکردند و مدافعین را تا بامداد مشغول مینمودند. چند بار عده ای از سربازان دلیر من از راه حصار وارد شهر شدند ولی قبل ازینکه بتوانند در شهر جلو بروند بقتل رسیدند. آن فداکاریها نتیجه مستقیم نداشت ولی دارای نتیجه ای غیر مستقیم بود و سبب میشد که مدافعین نتوانند به نقشه ما پی ببرند در حالیکه سربازان ما مشغول نقب زدن بودند، (گور خان) در نیشابور مشغول تهیه باروت بود.

(توضیح: گورخان در قشون امیر تیمور فرمانده کسانی بود که باروت تهیه میکردند و او را قورخان هم میگفتند و ما کلمه قورخانه را که هنوز متداول است از گورخان گرفته ایم ـ مترجم).


من بدو علت گفته بودم که باروت را در نیشابور تهیه کنند زیرا ساختن باروت کاری است خطرناک و احتیاج به دقت زیاد دارد و گاهی منفجر میشود و عده ای زیاد را بقتل میرساند و اگر باروت را در اردوگاه ما در سبزوار تهیه میکردند ممکن بود عده ای از سربازان من کشته شوند. دوم اینکه من از جاسوسان امیر سبزوار خائف بودم و بیم داشتم که آنها به راز ساختن باروت پی ببرند در صورتیکه من نمیخوانستم هیچکس غیر از ما از ساختمان باروت مستحضر گردد.( اگر جز تو داند که رأی تو چیست ـ برآن رأی و دانش بباید گریست).

من یقین داشتم که بین زارعین قصبات و قرای سبزوار که ما آنها را به بیگاری گرفته بودیم و برای ما برج میساختند عده ای از جاسوسان امیر سبزوار هستند و آنها تمام کار های ما را به اطلاع امیر سبزوار میرسانند و نمیخواستم امیر سبزوار بفهمد که ما مشغول ساختن باروت هستیم و از چگونگی ساختن آن مطلع شود.

من تأکید میکردم که نقب ها هرچه زود تر به اتمام برسد ولی جز در دو نقب شرقی و غربی سبزوار کار، بر وفق مراد پیش نمیرفت نقبی که از طرف مغرب حفر میکردند و بحصار شهر نزدیک میگردید بر اثر اشتباه معماری که سر پرست آن نقب بود اعوجاج پیدا کرد و قسمتی از اوقات ما بیهوده گذشت و من دستور قتل آن معمار را صادر کردم تا معماران دیگر بدانند که وقتی من یک کار را بآنها محول میکنم باید دقت نمایند و دل به کار بدهند تا اشتباه نکنند. نقبی که از شمال شهر حفر میکردند به سنگ خورد و طبقه سنگ بقدری ضخیم بود که نقیبان ما نمیتوانستند از زیر سنگ عبور کنند. معماری که متصدی نقب شمالی بود ترسید و تصور کرد که من او را نیز خواهم کشت ولی باو گفتم که تو مقصر نیستی و هیچکس نمیتوانست پیش بینی کند که نقب به سنگ خواهد خورد. ما از دو نقب غربی و شمالی صرف نظر کردیم و تصمیم گرفتیم که از راه شرق و جنوب وارد شهر شویم.

قبل از اینکه حصار را در شرق و جنوب ویران کنیم شورا نمودیم که آیا موقع شب وارد سبزوار شویم ویا هنگام روز. نتیجه مشورت ما این شد که سبزوار شهری است بزرگ و ما از وضع داخلی شهر اطلاع نداریم و شب هر قدر مشعل روشن کنیم باندازه روز روشن نیست لذا باید در موقع روز بشهر حمله ور شد تا اینکه سربازان ما همه جا را بخوبی ببینند و قدم به قدم دچار کمینگاه نشوند. نقیبان ما در مشرق و جنوب شهر زیر حصار را خالی کردند و حفره بزرگ بوجود آوردند آنگاه جوالهای پر از باروت را در آن حفره ها انباشتند و ما زیر هریک از دو حصار شرقی و جنوبی شهر یکصد من ماوراءالنهر باروت قرار دادیم و یک فتیله طولانی و ضخیم از هریک از دو انبار باروت در طول نقبها بخارج وصل شد و من امر کردم بعد از طلوع آفتاب همینکه هوا روشن شد و سربازان من برای حمله آماده گردیدند فتیله ها را مشتعل کنند.

من میدانستم که بعضی از تظاهرات و تشریفات در قلب دلیر ترین مردان جنگی اثر میکند و سبب میشود که آنها دل را از دست دهند(امروز ما میگوئیم که روحیه خود را از دست میدهند ـ مترجم) بهمین جهت امر کردم که وقتی فتیله ها را آتش زدند سفید مهره بنوازند تا اینکه حصار شهر با صدای سفید مهره فرو بریزد( سفید مهره یکنوع بوق بود و میتوان نام آنرا شیپور گذاشت ـ مترجم). (یوشع) پیغمبر بنی اسرائیل که بعد از موسی سرپرست آن قوم شد هنگامی که به حصار شهر (اریکا) واقع در کنعان حمله ور شد همین کا را کرد و قبل ازینکه حصار فرو بریزد دستور داد که کرتاها را بصدا بیاورند ووقتی حصار شهر فروریخت مدافعین تصور کردند که بر اثر صدای کرتاها حصار شهر فرو ریخت و طوری دل از دست دادند که نتوانستند ساعتی مقاومت کنند.

شب قبل از حمله من به سرداران خود گفتم که بسربازان خود بسپارند روز پس ازینکه وارد شهر شدند بخصم ترحم ننمایند و تمام مردان شهر را بقتل برسانند مگر کسانی را که بمنزل شیخ حسام الدین سبزواری پناهنده شدند. من راجع به شیخ حسام الدین سبزواری دانشمند سبزوار و پیشوای روحانی آنجا چیزها شنیده بودم و چون عالم بود میخواستم که احترامش محفوظ باشد.

صبح روز بعد  قبل ازینکه آفتاب طلوع کند من فرمان دادم که فتیله ها را مشتعل نمایند و لحظه ای بعد ازین که فتیله ها مشتعل گردید سفید مهره ها یک مرتبه حصار شهر در مشرق  و جنوب فروریخت.

من نمیتوانم بگویم که آتش گرفتن باروت و فرو ریختن حصار شهر چگونه زمین را لرزانید. بطوریکه بعد مطلع شدم بر اثر دو انفجار مزبور خانه هائی که در مشرق و جنوب شهر نزدیک حصار بود ویران گردید و سکنه آن زیر آوار رفتند. تا آنموقع اتفاق نیفتاده بود که ما آنهمه باروت را یک مرتبه آتش بزنیم و صدای انفجار و ارتعاش زمین مرا هم بوحشت در آورد. سربازان ما از مشرق و جنوب بشهر حمله ور شدند و از داخل شهر فریاد برخاست. من چون میدانستم که مدافعین شهر ناگزیر بطرف مشرق و جنوب براه میافتند تا راه را بر سربازان ما ببندند و سایر قسمت های شهر بیدفاع میماند. گفتم که در مغرب و شمال سبزوار سربازان ما از راه حصار وارد شهر شوند قبلا گفتم که وقتی محاصره سبزوار شروع شد چهار برج دیدبانی مرتغع در چهار طرف شهر ساختیم تا بتوانیم بطور دائم اوضاع شهر را از نظر بگذرانیم. آنروز در شهر طوری غوغا بود که من نتوانستم از بالای برجهای مزبور وضع شهر را ببینم و برای مشاهده میدان جنگ بحصار رفتم. هر قسمت از شهر دارای فرمانده مخصوص بود و آنها میدانستند چه بکنند و هر نقطه را که ضعیف میدیدند تقویت میکردند.

سربازان امیر سبزوار خوب میجنگیدند ولی چون ما از تمام جوانب بسوی مرکز شهر جلو میرفتم یقین داشتیم که بر آنها غلبه خواهیم کرد. امیر سبزوار و پسرش که مردی جوان بود قبل ازینکه در جنگ کشته شوند زنهای خانواده ای خود را بقتل رسانیدند تا اینکه اسیر من نشوند و آنکاه در هنگام پیکار مقتول گردیدند. وقتی خبر قتل امیر سبزوار و پسر جوانش بمن رسید دانستم که سبزوار بطور حتم سقوط خواهد کرد. جارچیان ما فریاد میزدند هرکس میخواهد زنده بماند به مسجد شیخ حسام الدین سبزواری و مسجد میر که مجاور آن است برود. من مسجد میر را هم جزو منطقه بست اعلام کردم چون شنیدم که که خانه شیخ حسام الدین سبزواری آنقدر وسعت ندارد که عده ای زیاد از مردم بتوانند در آنجا بست بنشینند. ای کسانیکه شرح حال مرا میخوانید بر من خرده نگیرید که چرا منزل شیخ حسام الدین سبزواری را که مردی شیعه مذهب بود محل بست اعلام کردم زیرا پیغمبر ما وقتی به مکه حمله ور گردید بوسیله جارچی ها ندا در داد که منزل ابوسفیان بست است و هر کس به منزل ابوسفیان یا به خانه کعبه پناهنده شود کشته نخواهد شد در صورتیکه ابوسفیان بزرگترین خصم پیغمبر بشمار میرفت و بت ها را میپرستید. شیخ حسام الدین سبزواری مسلما بر ابوسفیان بر تری داشت زیرا خدای واحد را میپرستید و پیغمبر ما را نبی مرسل میدانست.

وقتی آفتاب به وسط آسمان رسید من از دروازه غربی قدم بشهر گذاشتم . مشاهده کردم که کوچه ها مملو از لاشه اموات و خون خشک شده است و وقتی بمرکز شهر نزدیک گردیدم در بعضی از کوچه ها چشمم به جوی خون اقتاد و معلوم شد که هنوز کشتار ادامه دارد و خون تازه وارد جویها میشود و براه میافتد. قلبم از مشاهده کوچه های مستور از خون شگفته شد زیرا من از جوانی از مشاهده خون دشمنان خود لذت میبردم و هرچه بر ستوات عمرم می افزود بیشتر می فهمیدم که خونریزی کلید قدرت و تحصیل عظمت است و تا کسی خون جاری نکند نمیتواند ترس خود را در دلها جا بدهد و سطوت خویش را بر دیگران تحمیل نماید. ولی آنکسی که برای تحصیل قدرت خون میریزد نباید هوا و هوس داشته باشد چون اگر دارای هوا و هوس گردد همانها که در پیرامونش هستند و از طفیل او زندگی میکنند خونش را خواهند ریخت.

(ادامه دارد .....)

 منبع: منم تیمور جهانگشا / جلد: ١ نویسنده:بریون، مارسل مترجم:منصوری، ذبیح الله

به کوشش فاطمه خرم پور کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان

 

کوچه پس کوچه های پیوندها

کلیک کنید :

روایت تیمور لنگ از حمله به سبزوار (3)

نظرت را بنویس
comments

همشهری

باسلام سرکارخانم فاطمه خرم پورممنون بابت مطلب زیبایی که منعکس کردین.هرچندکه تلخ بودولی نشان ازشجاعت ودلیری بزرگ مردان دیار سربداران داشت.بسیارآموزنده بود

فاطمه خرم پور

سپاس گذاریم از حسن دقت ونظر شما در حال حاضر کمترین خدمتی که می شود برای مردم سرزمینمان انجام دهیم شناساندن وعلاقمند کردن مردم به خواندن تاریخ دیار خودشان است امیدواریم با کمک اسرارنامه بتوانیم خدمتی هر چند کوچک به مردم سرزمینمان داشته باشیم
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما