به مناسبت زادروز آقای رمان ایران، محمود دولت آبادی

کویر؛ لبهای عطشناک و پُر تَرَک خاک،
کویر؛ بیداد و جفای طبیعت،
درد و داغ و تلاش و تلاش و تلاش تا زندگی....
و امرداد؛ بی مرگی، جاودانگی، زوال ناپذیری!
امرداد یعنی حضور و ظهور!

اینجا... از جان خستۀ زمین، از کویر، در امرداد، معجزۀ حضور رخ داد و پیامبری ظهور کرد با بشارت کلمات! کلماتی از جنس درد...

آمد تا بی مرگی و جاودانگی یک انسان را معنا بخشد! آمد که حضورش ظهور یک معجزه باشد بر تاریخ ادبیات ایران زمین!

اینجا در کویر مردی ظهور کرد که سِحر لغت می دانست و به اعجاز کلامش واژه هایی آفریده شد از جنس شکوه؛ از جنس درد، از جنس ایمان و امید، از جنس زندگی!

و نقش هایی جاودانه زد بر صحیفه هستی.

سلام بر پیغمبر واژه ها، به محمود دولت آبادی....

"ته شب" بود و "مَرد" در طول "سفر"، "اوسنه بابا سبحان" را برایم روایت می کرد و همچنان که چشم بر "لایه های بیابانی" دوخته بود در سرش می گذشت که از این "تنگنا " به کجا باید پناه برد که "گاواره بان" هنوز روایت گر دردهایی است که در تلخی "هجرت سلیمان" نهفته بود. و من در این خیال که "از خم چمبر" این رنج های بی پایان چگونه می توان گریخت و "با شبیرو" به "دیدار بلوچ" در "کلیدر" نایل گشت که هنوز "جای خالی سلوچ" سخت خود نمایی می کند!

"آینه " را به کناری می گذارم و در "عبور از خود"، "بیرون در" به تماشای "آهوی بخت من گزل می نشینم "و به "طریق بسمل شدن" انسان فکر می کنم و می اندیشم برای دچار نشدن به "زوال کلنل" باید نگاهی به "کارنامۀ سپنج" انداخت و "روزگار سپری شده مردم سالخورده" را مرور کرد و به یاد داشت که با تمام تلخی ها "ما نیز مردمی هستیم". آنگاه "ققنوس" وار به جستجوی "آن مادیان سرخ یال" شتافت و چون "قطره ای محال اندیش"، "تا سر زلف عروسان سخن"، "سلوک" کرد. باید از "گلدسته ها و سایه ها" گذشت، به "نون نوشتن" قناعت کرد و در لابلای "این گفت و سخن ها" به "فرجام بنی آدم" اندیشید و سرخوشانه به تماشای عبور "اسب ها، اسب ها از کنار یکدیگر" نشست.

به قلم: فرزانه فرهبد

نظرت را بنویس
comments
پربازدیدترین محبوب‌ترین‌ها پرونده ویژه نظرات شما